خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
977
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: لجبازی با تو هم عالمی دارد
نام نویسنده: دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان 98
ژانر رمان:عاشقانه، طنز، جنایی_پلیسی
تایید کننده: ^moon shadow^
نام ناظر: MaRjAn
خلاصه:
دلینا یه دختر شر و شیطونه که مثل بقیه زندگی عادی ای داشته اما با اومدن رامین راد حقایقی رو در مورد زندگی اش میفهمه و اتفاقاتی که باعث میشه زندگیش به کل تغییر کنه...
~~~~
مقدمه:
عادت کرده قلب و احساسم به لجبازی
می‌رقصیم هر بر ما انگار به یک سازی
خسته نشو از من و لج‌هایم که بی پایان....
من عاشقت گشتم نبین این را تو هم، بازی!
می‌ترسم از رفتن و شاید خستگی‌هایت!
کاری بکن یک بار شویم ما هردومان راضی
ممنون از: !Shîma! بابت شعر


در حال تایپ رمان لجبازی با تو عالمی دارد | دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، Saghár✿ و 29 نفر دیگر

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
977
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
به قلم: دنیا اصلانی
#part_1
با صدای قهقهه ای، با شوک چشمام رو باز کردم و منگ به اطراف نگاه کردم، که چشمم به گوشیم خورد!پوف! اگه دستم بهت برسه دانیال ،میدونم چیکارت کنم!
آلارم گوشیم رو که اون طرف در حال ریسه بود، خاموش کردم، یکم فکر کردم چرا گوشیم رو آلارم بود؟وای وای!دیرم شد!
با دو به سمت دستشویی رفتم و دلی از عزا در آوردم، تند تند مانتو و شلوار مشکیم رو پوشیدم، موهام رو بستم، یکمشو یه طرفه رو صورتم مرتب کردم، یه آرایش ملیح کردم و با یه رژ گوشتی آرایشم رو به اتمام رسوندم.
مقنعه مشکیم هم سرم کردم و جزوه هام رو توکوله مشکیم که با کفشام ست بود کردم و بدو به سمت آشپز خونه رفتم، دست‌هام رو محکم دور مامان گره زدم که با خنده دستمو گرفت نشوندم سر میزو به زور صبحونه به خوردم داد. بعد از صبحونه درحالی که مشغول پوشیدن کفشم بودم از مامانی خدافظی کردم و تا ایستگاه اتوبوس یه سره دویدم و خودمو چپوندم تو اتوبوسی که می‌خواست بسته شه و بی توجه به پیرزنی که داشت بهم غر می‌‌زد هندزفریمو تو گوشم کردم و اهنگ" el anillo از jenifer lopez"رو پلی کردم! هوف، آخیش راحت شدم آ! مردم نمی‌کنن یه حموم برن بو گندشون آدمو نکشه!
پس این نفس کجاست؟
با صدای بوقی درست پشت سرم، از ترس جیغ کشیدم و چشم بسته، داشتم تمام خویشاوندان این کپک ناشناس رو مورد عنایت قرار می‌دادم که با پس گردنی‌ای که نثارم شد، با شوک برگشتم ببینم کدوم شپشی این کارو کرده! دیدم اوه اوه اوه نفسه، با جیغی که کشید دم دهنشو گرفتم.
_آروم باش مردم دارن نگات میکنن خره، دیر تر میومدی_
دستمو که هنوز دم دهنش بود رو پس زد.
_هیچی نگو! جنابعالی دیر اومدی حالا به من میگی دیر تر میومدی...
همینجور داشت غر میزد که گفتم:
_نفسی، آجی بیخی، بریم سوار شیم تا دیر تر نشده و این رحمتی پاچمونو نگرفته!
پوفی کرد و سری تکون داد. سوار ماشین sd نفس شدیم. آهنگ جدید تهی رو پلی کرد و تا ته زیادش کرد! خلاصه تا رسیدنمون به دانشگاه کلی مسخره بازی درآوردیم و خندیدیم.
رسیدیم پشت در. یه نفس عمیق کشیدم و در زدم.
_ الان چه وقت اومدنه خانم اصلانی؟شما دیگه چرا خانوم رستگار؟!
_استاد میدو...
_ خانوم اصلانی دوباره شروع به عذر و بهانه پیدا کردن نکنید! بشینین. بار دیگه راهتون نمیدم!
_چشم استاد!
ایش! نمیدونم چرا همش دوست داره به من تیکه بندازه.
پوفی کردم و نشستم رو صندلیم. حواسمو دادم به رحمتی تا دوباره بهم گیر نده!
***
آخیش بلاخره کلاس با خسته نباشید رحمتی تموم شد!
با نفس رفتیم تو سلف؛ من و نفس یه بستنی و کیک سفارش دادیم و رفتیم محوطه بیرون دانشگاه !
_دلینا استاد شریفی میگه دیگه نمیاد!
_چرا پس؟همین شریفی خوب بود تو این استادا که اونم رفت!
_ همه دانشگاه دارن درموردش حرف میزنن!
_بیخی نفس، اینم یه بد اخلاقیه مثل اونای دیگه!
_آره میگن خیلی بد اخلاق و مغروره.
_حالا اینارو بیخی! اشی چیشد؟


در حال تایپ رمان لجبازی با تو عالمی دارد | دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، masera، Meysa و 26 نفر دیگر

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
977
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
نویسنده این موضوع
#part_2
_پوف نگو! پسره ی سوسول اومده، پرو پرو میگه وقت بچمونه!!
خندیدم.
_ خب راست میگه دیگه. الان باید بچه هات یکیشون بره مدرسه، یکی بین دستای اون، یکی هم تو شکمت باشه و واسه اشی (اشکان)بابا بابا کنن!
نفس خیز برداشت سمتم. منم دوپا داشتم دوپا دیگه قرض کردم والفرار!
_دلی جرئت داری وایسا!
_وویی مگه دیوونم وایسم که تو پاچمو گاز بگیری؟!
_دلی!!
_جونز! اشی قربونت بره!
همینجور نگام به پشت بود و داشتم سر به سر نفس می‌ذاشتم که رفتم تو یکی، تموم بستنیا خالی شد روی اون فرد!با صدای بلندی گفت:
_چه خبرته خانوم؟! ببین لباسمو چیکار کردی؟ دستو پا چلفتی!
نگام افتاد بهش. یه پسر قد بلند و خوش هیکل، با موهای قهوه ای تیره و چشمایی به رنگ موهاش و ته ریشی که جذابش می‌کرد! با صدای پسره به خودم اومدم:
_ سرکار خانوماگهنگاه کردنتون تموم شد میشه بگید من چیکار کنم با این لباس؟
_اوهوع! چخبرته گازگرفتی و همینجورر حرف میزنی؟اگه کسی شاکی باشه منم که دیگه بستنی ندارم! بعدشم برو عوضش کن، انقدر بدبختی لباس دیگه ای نداری؟
_ عجب رویی داری تو! تازه به فکر بستنی هم هست! بعدشم وقت ندارم، کلاس دارم وگرنه میدونستم باید چیکارش کنم!
_به من چه؟! میخواستی جلوم سبز نشی.
_ _عجب رویی داری تو، بچرخ تا بچرخیم خانوم کوچولو!
_بچرخیم آقابزرگ!
_ پررو!
دستمو به معنی بروبابا تکون دادم و دست نفس که خشکش زده بود رو گرفتم و به سمت کلاس رفتیم:
_دلینا دردسر نشه واست؟!
_چه دردسری؟ پسره ی سوسول!
_حق با پسره بود والا! گند زدی به لباس پسر مردم، تازه به فکر بستنیتم هستی؟
با یاد بستنی، ناراحت شدم که بستنی و کیکشو به سمتم گرفت:
_بیا حالا نمی‌خواد قیافتو آویزون کنی، باهم می‌خوریم!
با ذوق دستامو دورش گره زدم.
_پوف! پس چرا استاد جدیده نیومده؟ حتماً از این بی نظم هاست!
_نمیدونم والا.
سرمو گذاشتم رو میزو دیگه هیچی نفهمیدم...
با نشگونی که از بازوم گرفته شد از جا پریدم که دیدم چشم همه به منه! مثل گیجا داشتم به اطراف نگاه می‌کردم که نگام افتاد به همون پسری که باهاش برخورد کردم، اوه اوه یا امام هشتم، این استاده؟!
_ اینجا محل خوابتون نیست سرکار خانوم، می‌خواید بخوابید، به سلامت!


در حال تایپ رمان لجبازی با تو عالمی دارد | دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، *ELNAZ* و 25 نفر دیگر

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
977
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
نویسنده این موضوع
Part_3#
_ نه استاد خستگیم در رفت، میتونید ادامه بدید!
چشم غره ای بهم رفت که بیخیال شونه ای بالا انداختم. روشو ازم گرفت و رو به بقیه گفت:
_ من، راد هستم استاد کارگاه عکاسیتون. استاد شریفی که به دلایلی دیگه استادتون نیستند و من به جاشون هستم، تو کارام جدیم و کسی بخواد مسخره بازی در بیاره،سر کلاس من نیاد!
دراین حین یه نگاه معناداری به من انداخت که پشت چشمی نازک کردم واسش.
_ نظم واسم خیلی مهمه و..
_استاد میشه یه چیزی بگم؟
_ بفرمایید!
_ام، کسایی که نظم واسشون مهمه، احتمالا خودشون هم منظمند، نه؟
_ البته اگه گیر یه فرد پررو نیوفتند، متوجه اید دیگه؟
سرمو انداختم زیرو با خجالت:
_بله استاد!
_ خب حالا همه خودشونو معرفی کنن!
همه معرفی کردن و نوبت من و نفس رسید.
_نفس رستگار.
_دلینا اصلانی.
دوباره نگاهی به من کردو شروع کرد به توضیح دادن که دیگه سرم درد گرفت و بیخیال حرفای راد شدم.
بنده دلینا اصلانی ۲۱سالمه، یه دختر معمولی ام تقریباً. چشمام قهوه ای و عسلیه و موهامم قهوه ای تیره، قدم۱۶۵هست. یه داداش دارم دانیال که۲۴سالشه، اونم خوشگله! چشم و ابرو و موهاش مشکیه قدشم بلنده و کلا یه جیگریه!
وضعمون هم متوسطِ رو به بالاست، تو اصفهان زندگی می‌کنیم، یه مامان عالی دارم به اسم مامان موژان و یه بابای مهربونم دارم به اسم بابا بهنام، یه رفیق چل و خل هم دارم به اسم نفس که اونم ۲۱سالشه، اونام وضعشون خوبه، یه آبجی داره به اسم نیلو. خیلی خوشگلن، نیلو و نفس چشماشون قهوه ای، موهای هردوشون قهوه ای، قدشونم یکم از من کوتاه تره!
نیلو با رها، دانشگاهشون افتاد شیراز، که قراره امسال انتقالی بگیرن با پارتی بازی و بیان اصفهان!
رها راد که خیلی دوستش دارم، دختریه با چشمای مشکی و موهای مشکی، هم قد منه یه داداش داره که تا حالا ندیدیمش به اسم رامین.
_ خانوم اصلانی! بیرون!
پریدم بالا و شوکه گفتم:
_استاد؟ آخه چرا؟
_ چونکه چند دقیقه‌ست دارم سرکار خانوم رو صدا میزنم، اما جنابعالی انقدر غرق بودید که نشنیدید!
_استاد من حواسم بهتون بود.
_ پس میشه بگید داشتم چی می‌گفتم؟
_امم...
تقه ای به در خورد.
_ خسته نباشید!


در حال تایپ رمان لجبازی با تو عالمی دارد | دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، *ELNAZ* و 25 نفر دیگر

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
977
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
نویسنده این موضوع
#part_5
نفسمو فوت کردم که چشم غره ای رفت که منم نیشمو باز کردم.
پوفی کرد و از در بیرون رفت. منو نفس هم بی حرف سوار ماشین شدیم و تا رسیدن به خونه چیزی نگفتیم.
هوف؛ باز کلیدامو جا گذاشتم!
دستمو رو زنگ آیفون گذاشتم و همیجور فشار می‌دادم که مامانم صداش اومد:
_دلینا! هزار بار گفتم کلیداتو ببر که اینجور نخوای ما رو قبض روح کنی دخت...
_ علیک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لجبازی با تو عالمی دارد | دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، Saghár✿ و 25 نفر دیگر

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
977
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
نویسنده این موضوع
#part_6
بعد از خوردن مفصلِ اون ماکارونی های چرب و چیلی، به سمت اتاقم رفتم و اونقدر خوابم میومد که به پنج دقیقه نرسید که....
***
چشمامو باز کردمو یه آبی به صورتم زدم و رفتم تو هال که دیدم بابا بهی اومده رفتم سمتش و یه سلام بلندی کردم که:
_چه عجب دلینا خانوم! ما شما رو امروز دیدیم!
_نفرمایید پدر، لیاقت دیدن شما رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لجبازی با تو عالمی دارد | دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، Saghár✿ و 23 نفر دیگر

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
977
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
نویسنده این موضوع
#part_7
اومدم بیرون و بعد از کلی چت کردن با رها، نیلو و نفس، صدای مامان که واسه شام صدام می‌کرد بلند شد. یه نگاهی به ساعت گوشیم انداختم.
_اوه 10:30 شده که،چقدر تو گوشی بودم!
رفتم تو آشپزخونه و بعد از خوردن شام دیگه وقت خوابیدن رسید.
دراز کشیدم و با فکر کردن به اتفاق های امروز به خواب رفتم.
***
با صدای زنگ گوشیم از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لجبازی با تو عالمی دارد | دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، Saghár✿ و 24 نفر دیگر

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
977
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
نویسنده این موضوع
#part_8
نفس خواست سوار بشه که من گفتم:
_این بار من رانندگی می‌کنم.
نفس هم بی هیچ حرفی سری تکون داد و در ماشین کنار راننده رو باز کرد، منم نشستم پشت فرمون.
نفس می‌دونه چقدر رانندگی خوبی دارم واسه همین ماشینشو بهم میده. با اشاره به کمربند، به نفس هشدار دادم تا با کله نرفتی تو شیشه، کمربندتو ببند، اونم تند بست که تک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لجبازی با تو عالمی دارد | دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، Saghár✿ و 23 نفر دیگر

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
977
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
نویسنده این موضوع
#part_9
توی این چهار روز اتفاقی نیوفتاد، جزاینکه تحقیقمونو تحویل دادیم و خداروشکر مشکلی نبود! امروزم با راد کلاس داشتیم و این یعنی یه اتفاق تو راهه!
مانتو سرمه ایم رو با کمر بند طلایی، شلوار مشکیم رو پوشیدم و رفتم سمت اینه تا مقنعه مشکیم رو سر کنم نگاهی به آرایشی که کرده بودم انداختم!هیچ کاری نکرده بودم فقط یه رژ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لجبازی با تو عالمی دارد | دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، Saghár✿ و 25 نفر دیگر

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
977
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
نویسنده این موضوع
#part_10

همه رفتن من موندم و راد:
_نمیدونم کارم درسته که می‌خوام اینارو بهت بگم یانه!
_خب استاد میخواید نگید.
__میشه نپرید وسط حرفم؟
خجالت زده سری تکون دادم و سرمو زیر انداختم که با حرفی که زد شوکه سرمو بلند کردم که صدای گردنم درومد
_من پلیسم
_چی؟
_هیش! اروم باش؛ ببین ازت می‌خوام کمکم کنی چون به ضرر خودت تموم میشه.
_یعنی چی؟ الان شما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لجبازی با تو عالمی دارد | دنیا اصلانی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 20 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا