خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و بی پوشش…
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار…
لمس کن لحظه هایم را…
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…
همیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام


حرف دلم...

 

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
قامتِ یارِ ما از الفِ اَزَل بلندتره و رنگِ عنبیه‌ی چشماش عینهو عینِ عشق میمونه و شینِ شیرینیِ لـ*ـباش حتی از شینِ عشق غلیظ‌تره!
شیبِ شونه‌هاش به ضریبِ آرامش مطلقه و سرزمینِ سـ*ـینه‌ش مثلث برمودای ماست و انگاری اونجا رو محضِ گم شدن ما ساخته پروردگار!
منحنیِ سهمیِ لـ*ـباش که سهمِ ماست فقط،نقطه‌ی عطفِ تمام ریاضیاته و حجمِ آ*غو*شِ گرمش کل هندسه‌ی جهانو میریزه به هم…
سرتاپاش استعاره ترین واژه‌ی جهانه در وصفِ دلبری و حضرت حافظ هم اگه بود رشک می‌برد که صنمِ خوشِ ما از میِ ناب هم خوش‌تره!
امتدادِ مهربونِ دستاش هزارتا دیازپامه،البَت که بدونِ عوارض دارویی!
انگاری هزارتا قناری وسطِ گلوش لونه کردن و لـ*ـب که وا می‌کنه پر میکشن و آدم دلش میخواد توی سمفونیِ صداش گم و گور شه…
انگاری خالق،یه عصرِ دل‌انگیز با یه لیوان قهوه تو دستش قلمشو فرو برده توی عشق و اونو با دقت و وسواس کشیده…
یه قُلُپ از قهوه‌شو با یه آهنگی شبیهِ صدای موجِ دریا قورت داده،
یه نگاه از پنجره انداخته به تشویشِ بی‌پایانِ ما و عصاره‌ی آرامشِ دِلِمونو ریخته تو قهوه‌ش،
داده به خوردِ چشای دلبر…


حرف دلم...

 

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
اهل شعرم… اهل تنهایی و درد…
پیشه ام فریاد است!! کاسبم… کاسب دل…
صادراتم شادی.و.. وارداتم غم ودرد…
دوستانی دارم سردتر از سردی برف…
گاه گاهی یخشان میشکند…
گاه گاهی دلشان می سوزد… ولی از روی ترحم…
سر زمینی دارم مردمانش همه دوست. ولی از روی ریا…
خنده ام می گیرد!!!
دلشان مرده ولی، لبشان خندان است…
گله از اهل تماشا دارم… گله از این همه حاشا دارم…
خنده ام می گیرد!!!
من خودم اهل تماشا هستم…
گاه گاهی دلی میسازم، میفروشم به شما…
تا به آواز صداقت که در آن زندانیست دل بی مهر شما تازه شود…
چه خیالی… چه خیالی…
خوب میدانم دلتان بی مهر است..


حرف دلم...

 

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
ما آدمها
همیشه خوب را برای یافتن
خوبترین رها میکنیم
غافل از اینکه خوب ،همانیست
که وقتی از همه چیز و همه کس
بریدی یادش می افتی
همان کسی که که هرروز
حالت را میپرسد و تو سرسری میگویی خوبم…
همان کسی که تو حضورش
را همیشه دیدی و حس کردی
اما ساده گذشتی…
همان کسی که وقتی که
کم حوصله ای زمین و زمان
را به هم میدوزد تا تو لبخند بزنی…
خوب همان کسی است
که بی منت تو را دوست دارد…
که تو صدبار دست رد به سـ*ـینه اش میزنی
اما یکبار هم خواهشت را رد نمیکند…
خوب همانیست که طاقت قهر ندارد…
میگوید قهر اما دلش دوری ات
را تاب نمی اورد…
خوب همانیست که همه
احساسش را خرج تو
و اطرافیانش میکند…
خوب همانیست که به
جرم احساسش هرلحظه غرورش را میشکنی
دلش را میشکنی
و او دم نمیزند… کجا با این عجله ؟! لحظه ای درنگ کن
خوب خود را با خود نمیبری؟! خوب یک نفر است
و هرگز تکرار نمیشود
مبادا از دستش بدهی…


حرف دلم...

 

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
میدونی چیه دلبر؟
اگه بِت میگم سیگار نکش،نه واس خاطر آلودگیِ هواس،نه برای ته سیگارایی که شاید گاهی بندازی رو زمین،نه حتی واس خاطرِ پول اضافی سیگار خریدنت.
ببین دُرُسِّه که من خیلی نگرانتم و دلم نمیخواد خم به پیوستِ ابروانت بیفته دلبر؛
دُرُسِّه که قدِ تمومِ مویرگای ریه‌ت غصه میخورم که نکنه یه وخت از گلوگاهِ بـ*ـو*سیدنیت صدای سرفه بیاد؛
دُرُسِّه که جان به نَفَست بستم و جان از کَفَم میره تو اگه چیزیت بشه زِبونم لال!
ولی خب میدونی چیه،من از همون اولشم حسود بودم!
اصلا چه معنی داره دست مهربونای تو دَس بندازه تو دستِ سیگار!اونم وختی انگشت لاغرای ما اینجاست و زلفَکانمون از زیرِ سرخِ روسری وِل مَعطَله!
اصلا بگو بینم اون تنِ باریک سیگار چرا باس هی بره و بیاد روی لبای بـ*ـو*سیدنیت؟
اونم وختی لـ*ـب قرمزای ما تَرَک تَرَک میشه برات!
یا مثلا که چی که وختِ غم و غصه هی پُک به اون بزنی،وختی شونه استخونی‌های ما اینجاست؟
اصلا بگو بینم،جز ما فکرِ دگر می‌باشدت مگه؟اصلا چه معنی داره وابستگی جز ما؟
خلاصه که ببین دلبر،من این حرفا حالیم نیست؛
لـ*ـبات باس فقط چفتِ لـ*ـبِ ما باشه و دستات جای تمومِ سیگارای دنیا باس سُر بخوره رو تنِ ما و خودمون همچی دود بشیم بریم توی ریه‌هات که اصن نفهمی کِی این همه معتادمون شدی!
خودِمون چیمون از سیگار کمتره که نسوزیم پای دلتنگیات اونم دُرُس لای انگشتات؟
همچی که دلت گرفت دس کن تهِ جیبت جای سیگارِ نم کشیده‌ی وینستونت شماره‌مونو بگیر،
یا که نه اصلا پاشو بیا،روی ماهِمونو ببین یه بارَکی!
بگیرَم توی دستات…
هی نَفَسم بکش
هی ببوسَم
هی پُکم بزن
هی خاکسترم کن
هی تمومم کن
هی آروم شو دلبر،فقط همین…


حرف دلم...

 

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم میخواد یجوری بنویسمِت که حتی دلِ کلمه‌ها قَنج بره برات
ولی خب میدونی دلبر؟وصفِ چِش قشنگات در کلمه نگنجد اصلا!
یعنی اگه که صدتا کلمه هم غش و ضعف کنن و شعر بشن به پات،حق مطلبِ قشنگیات ادا نمیشه هیچ رَقَمِه!
که تو اگه دل به دلِ ما دادی،انگار جان و جهانو با ظرفش یه جا ریختی توی دامن گل گلیمون و از درازای بی‌حاصلِ جهان، همین یه قلم خنده‌ی تو ما را بس!
تو اون رنگین کمونِ بعد از بارون زدنی،
که هم قشنگی و بوی نمِ بارونو داره هم نور خورشید و هم هفت که سهله،هفتادهزارتا رنگ،اونم درست وسطِ سـ*ـینه‌ی آبیِ آسمون…
می‌دونی دلبر غصه‌م میشه وقتی می‌بینم تو این همه بیدِ مجنون لای موهات داری و
فراخای جهان خلاصه توی آ*غو*شِ تنگته و
آرامشِ دنیا وسطِ آشوبِ چشاته و
زندگی،زنده به منحنیِ لباته و من،فقط چارتا استعاره‌ی به درد نخور دارم واسه گفتن از دلبریات…
دلم می‌خواست قدِ هزارتا دیوان شعر بگم،نه!شعر بشم برات…
که یه جوری ازت بگم که تمامِ مردای این شهر رشک ببرن به چارچوبِ قد و بالات!
که تمام دخترای دنیا موقع تصور کردن شازده و اسب سفیدش بگن کاش شکلِ مهربونیای تو باشه یِقَده!
….اصلا بهتر که واژه‌ها انقدر کَمَن و من انقدر نابلدم برای از تو گفتن!
که من حسودم به هر واژه‌ای که تو رو زیبا توصیف کنه!
به هر دریچه‌ی چشمی که تو رو بیشتر از من ببینه!
به رنگِ هر پیراهنی که به تو،بیشتر از رنگِ چشمای من بیاد!
به تنِ بد*کاره‌ی پتوی روی تنت،که جای من آ*غو*ش میگیرَدِت!
که گلای پیراهنم حسودن به گلای قالیِ زیرِ پات!
چشمام حسودن به آینه‌ی روی کمدت!
که میخوام هیشکی قدِ من ندونه تو رو،
هیشکی قدِ من نفهمه تو رو…
که وقتی همه‌ی آدمای دنیا،فارغ از عاشقیاشون،یه “به جهنم” نثارِ بالا و پایینِ دنیا می‌کنن؛
تو بدونی که برای من
بهشت و جهنم و بالا و پایین و دنیا و جهان و عاشقی و فارغی،
توی “تو” خلاصه‌ست دلبر!


حرف دلم...

 

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
میگم خبرت هست که در شهر یکی نیست همچو خند‌ه لعنتیات ببره دل ما رو؟
میخنده و باز دل ما از کفمون میره و میوفته گوشه‌ی دامنمون…
میگم دلبر یعنی میشه پنجاه سال دیگه یکی بیاد دفتر رنگ و رو رفته‌ی ما رو واکنه ببینه برات نوشتیم که شمس و شیراز و می و معشوق و رومئو و جانان ودلبرِ ما تویی و بَس؟
یا اون یادداشتای لوس شکلک داری که کشیدیم براتو به حکم دلبری چاپ کنه تو یکی از مجله‌‌هاش و بگه آی ملتِ فارغ از عشقِ درگیرِ خزعبلات!ببینید عشقو!که عشق اگه روان شود از آب هم زلال تره و خنک‌تر!
یعنی میشه یه روز طعنه به عشقِ مجنون بزنیم با دیوونه بازیامون؟
که تمام ادبیات بدونه شعرترین قافیه‌ی دنیا ردیفِ دندوناته وقتی از زیرِ منحنیِ لـ*ـبات وقتِ خنده قشنگات پیدا میشن
که تمومِ عاشق نماهای تازه به دوران رسیده بدونن عشق فقط با تو معنی میشه و باقیِ زمین و زمان وِل معطلن…
که کل اهلِ دِلانِ عالمِ دل بدونن
دل‌بَرِ ما عجیب دل میبرد آقا عجیب!


حرف دلم...

 

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
بگو عشق فارغ از این واژه‌ی تهِ حلقومی و شینِ توک زبونی چیه به جز بـ*ـو*سه‌های تو دلبر؟
چیه غیرِ لاغرِ انگشتای من لای موهات که مرتبشون می‌کنه؟
چیه غیرِ مردونه‌ی دستای تو که محکم منو میگیره که نخورم زمین؟
غیرِ این که سازِ جهانم کوکِ تارِ موهاته و سمفونیِ زندگیم فقط یه نُتِ “تو” داره و بس…
غیرِ این که خنده‌هات با من یه جورِ دیگه‌ست و وقتی نگاهم میکنی قلبِ زمین دلش میخواد همه گدازه‌هاشو یِبارَکی بپاچه بیرون!
غیرِ این که من رنگ به رنگ و واژه به واژه تو رو میکشم و تو رو می‌نویسم و بیرون زِ ذهنِ ما نمیروی یه لحظه حتی!
که زندگیِ تو اتصالِ متوالی داره به برقِ چشمای من و زندگیِ ما بی تو به سَر نمی‌شود هیچ جوره!
که وقتی من ناراحتم تو انگاری همه کِشتیات دسته جمعی غرق شدن و آسمونو به دلِ زمین حواله می‌کنی بلکه من یِقَده آروم شه دلم و لـ*ـب و لوچه‌ی آویزونم بخنده باز.
که من هر شعری می‌خونم یاد تو می‌افتم و هرجای جدیدی رو دلم میخواد با تو برم و هر کار جالبی رو با تو امتحان کنم.
که وقتی من مریض میشم تمامِ دردام میره توی بدن تو.
که تو وقتی میخندی چاره‌ای برای من نیست الا خندیدن.
که من انقدر آرامِ جهانم روی شیبِ شونه‌های تو.
که تو مثلِ پدری که از دیدنِ خوشحالی بچه‌ش دلش قنج میره،ذوق می‌کنی وقتی من خوشحالم.
که چشمای جفتمون عینهو اخترِ تابناک آسمون هفتم برق میزنه وقتی همو نیگا میکنیم.
که تو انقدر سنگِ صبوری برای من که ساعت‌ها بشینم و یه بند فَک بزنم برات و تو یجوری آب بشی روی آتیشم که یادم بره بالا و پایین و زمین و زمان کنارت…
که من وقتی برات سالاد درست میکنم تمام کاهوها رو امتحان میکنم تلخ نباشه یه وقت!
که تو وقتی چای می‌خوریم داغیِ چای رو امتحان می‌کنی که من نسوزم یه وقت و همین‌جور که من روی پنجه‌ی پا واستادم و جلوی آینه ریمل به سیاهِ بلندِ مژه‌هام میکشم تو شکر میریزی تو چاییم و هم میزنی برام.
که تو وقتی غمت باشه من میخوام دنیا نباشه.
که تو وقتی بخندی من میخوام دنیا سر بخوری روی منحنی لـ*ـبات.
بگو اصلا عشق غیر از این آرومِ نگاهِ تو و بی‌قرارِ نگاهِ منه؟
بگو لغت‌نامه‌ی دهخدا هم اینجوری عشقو معنا کرده تا به حال،
که خنده‌های تو؟


حرف دلم...

 

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
چهل سالِ دیگه که آلزایمر دست گذاشت روی دونه دونه‌ی اجزای حافظه‌مون
من هنوز یادمه که تو وقتی می‌خندیدی خطوطِ صورتت چقد نستعلیق میشد و من از توش می‌تونستم هزارتا دیوانِ شمس بخونم…
شاید یادم نیاد آبی چه رنگی بود،ولی یادمه که پیراهنِ آبی توی تنِ تو چقدر آسِمون میشد!
شاید تمامِ شعرای حافظ و سعدی و سهراب و فروغ که حفظ بودم یادم بره،
ولی یادمه که توی حجمِ آ*غو*شِت چندتا شاه بیتِ غزل جا میشد!
یه روز که زمان دست بذاره روی خاطره‌هامو بخواد گردِ فراموشی بپاشه روشون،همه چی رو بهش میدم؛
از جایزه‌ی مدادرنگیِ هفتاد و دو رنگِ اولِ ابتداییم و هُل دادنِ بچه نُنُرِ کلاس و قهر و آشتیای بچه‌گونه و یواشکی یخمکِ قرمز و نارنجی خوردن و کف رفتنِ دوچرخه‌ی پسرای محله و آلوچه‌های ترش و بستنی قیفی و برچسبای رنگی و… بگیر،
تا همین اوقاتِ خوشِ شباب و دیوونگی و جنون و طرح و رنگ و نقش و زخم و اخم و حرف و خوب و بد،
همه خنده‌هامو گریه‌هامو،
همه خوشیامو ترسامو،
همه چی رو میذارم ببره،
الا تو…
الا خنده‌هاتو،گریه‌هاتو،دلبریاتو،مهربونیاتو،اخم و تَخم کردناتو!
خ ا ط ر ه هاتو….
تو رو نِگَهِت میدارم؛
که هر وقت کسی هم‌اسمِ تو بود من به اندازه‌ی یه لبخند برم توی فکرت و برگردم.
نِگَهِت میدارم،
که وقتی دخترکِ تازه بالِغم موهای بافتَشو توی دستش تاب داد و ازم پرسید عشق چیه بتونم براش از تو بگم.
نِگَهِت میدارم،
که اگه یه روز پسرم چهارچوبِ شونه‌هاش از من زد بالا و حرفمو نخوند،بهش بگم مردِ امنِ کسی بودن یعنی چی!
نِگَهِت میدارم،
که وقتی نوه‌م اومد و روی پام نشست و من اسمش یادم رفته بود،
به اسمِ تو صداش بزنم!


حرف دلم...

 

by_aSal_baek04

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/7/19
ارسال ها
512
امتیاز واکنش
1,128
امتیاز
178
محل سکونت
در انجا ک تنی میمیرد
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 44 دقیقه
نویسنده این موضوع
از دلبری‌های حضرتِ بارون که بگذریم و خش‌خشِ برگ نارنجیا رو هم که بیخیال بشیم و دلمون واسه شالِ دورِ گردنِ دلبر هم که نره
دیگه قیدِ سرخیِ انارِ پاییزی رو نمیشه زد!
عینهو اون دختری که پالتو قرمزشو پوشیده برات و هیشکی جز تو نمیدونه توی قلبش،زیرِ حریرِ نازکِ تنش،چندصدتا دونه‌ی سرخِ یاقوت گونه داره!
اصلا بگو تو که توی پاییز رفتی،
فکر نکردی بارون چی میشه؟خش‌خش چی میشه؟اصلا انار چی میشه دلبر؟
فکر نکردی دلِ ما مثالِ انار ترک ترک شه برات؟فکر نکردی که وقتش که برسه و تَرَک بخوره،همه‌ی لعلای دلبرشو میکشه به رخ…
چشم بچرخونی همه جا عینهو این نقاشی خوشگلاست و همه دستِ یارو گرفتن و هی خش‌خش می‌کنن روی روانِ نازکِ ما!
نمی‌دونن من و تو،توی هر ثانیه‌مون قد چند سالِ اینا خاطره داریم!
اصلا نمی‌دونن عاشقِ بوی پوستِ لیموشیرین بودن یعنی چی!
تهِ تش از اونا باشن که وقتی بارون بزنه چترشونو با سخاوت الکی مثلا بگیرن بالای سرِ یار که خیس نشه مبادا!
بـ*ـو*سه زیرِ بارون حالیشون نمیشه که!…
هیچ کدوم از این رهگذرهای الکی مثلا خوشتیپ حتی نمی‌دونن که تو خودت نقطه‌ی بهارِ پاییزی لعنتی جان من!
که تو وقتی قامتِ راستتو خم میکردی سمتِ سیمای سیمینِ گُل اِنداخته‌ی ما و بعد همچی در بَرِت میچلوندیمون که ترق ترق صدا بده نحیفیِ دنده‌هامون،
دنیا میشد بهشت با شینِ غلیظ و همه دردا و غما فراموش میشدن…
حالا تو که میدونی بگو،
تو که خودت واسه ما دوای هر دردی و اکسیرِ فراموشیِ همه‌ی غم و غصه‌ها حل شده توی قهوه‌ی چشات؛
تو رو چگونه از یاد ببریمت،ها؟…
که نه حضرتِ بارون ما رو یادِ تو بندازه نه خش‌خشِ برگا و نه پاییز و نه…
اصلا اینا ولش کن دلبر؛
انار میخوری؟…


حرف دلم...

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا