مقدمه
در سرم هر آرزو ...
همچو یاد تو چنان پر زدو رفت...
که نشد بویَش کنم
که نشد با زمزمه گویِش کنم
دل من در لحظه ای ...
آنچنان سوی تو پر زد که نشد خویَش دهم...
با همه تنهایی ام خویش دهم
آن دمی که دل تو با دگری رفت ...
دل من پر زدو پر زد ...
به در میخانه سر زد...
به در هر خانه سر زد...
تاکه شاید همدمی پیدا کند ...هردمو هر سو سفر زد
در تب سوزان عشقت ...
آواز سر زد...
بر پَرم پروازسر زد...
بر دلم غم باز سر زد..
پست اول
(طلا)
ـ تیام تیام بیا
ـ ادان میام آدی (الان میام آجی)
ـ الهی قربون آجی گفتنت.
ـ اُدا نکنه. (خدا نکنه)
ـ بیا برو مسواکت رو بزن و برو بخواب
ـ باسه
صبر کردم تا رفت مسواکش رو زد و اومد خوابید براش قصه گفتم اونم خوابید .
اسمم طلاس ۷ سالمه هنوز مدرسه نرفتم ولی خوندن نوشتن رو هم به زبون فارسی و هم انگلیسه کامل بلدم مامانم انگلیسی و پدرم فارسی با هر دو زبان بزرگ شدم . بابام از بچگی به من خوندن نوشتن یاد داد. یه داداش هم دارم که ۳سالشه . مادوتا خیلی به هم وابسته ایم . بجای فکر کردن دکمه خاموشی مغزم رو زدم و خوابیدم.
صبح بعد از صبحانه مامانم صدام زد رفتم پیشش
ـ جانم مامان
ـ امروز خانواده دوست بابات میان یه لباس خوب بپوش تیام رو هم خودت آماده کن چون تیام با پرستارش لجه
ـ چشم مامان
رفتم بالا یه پیرهن قرمز که نصف آستینش پف داره دامنشم پف داره یه کمربند سفید که پشتش یه پاپیون بزرگ داره جلوشم هم سه تا گله که از بالا به پایین کوچیک میشه.
رفتم پیش تیام و یه پیرهن قرمز که روش نوشته
(I love you sister ) عاشقتم خواهر
بهش پوشوندم و یه شلوار سفید هم دادم تا به پوشه.
دست تیام رو گرفتم و رفتیم پایین .که هم زمان زنگ درم به صدا در اومد پیش خدمت درو باز کرد اول یه خانم بسیار زیبا وارد شد . بعد از سلام و احوال پرسی با پدر و مادرم به من که رسید گفت:
ـ توباید طلا باشی درسته؟
ـ بله درسته
ـ عزیزم چه با ادب .
ـ لطف دارید خانم
ـ به من بگو خاله شیرین
ـ چشم
بعدش یه پسر بچه و بعدش یه آقای خوشتیپ .همه رفتیم نشستیم . و بحث شروع شد . به پسره نگاه کردم چشم و ابرو مشکی ومو های خرمایی بینی خوش تراش. بهش می خورد ۸-۹ سالش باشه . نگاهم رو ازش گرفتم و شروع کردم به بازی با تیام.
(سوم شخص)
شیرین ـ کاترین دختر خیلی نازی داری
کاترین ـ تو هم پسر خوشتیپی داری چند سالشه
ـ ۸سالشه
ـ ماشالا
ـ از حالا بگم دخترت باید عروس خودم بشه
ـ نه من از اینکه بچه رو به نام یکی دیگه بزنیم خوشم نمی یاد اما منم خیلی دوست دارم پسرت داماد خودم بشه .ولی امکان این که این دو تا عاشق هم نشند هم زیاده.
از این طرف مادر ها درباره فرزندشون حرف می زدند و از این طرف پسرک مجذوب چهره آن دختر شده بود و دلش نمی خواست چشم از آن دختر کوچولو ناز بگیره.
دیر شده بود و وقت رفتن، موقع خدا حافظی رو به دخترک گفت :
-ببخشید اسمتون چیه ؟؟
دختر رو کرد به پسرک و با صدای بسیار آرامی که خیلی به دل آن پسر می نشست گفت :
-طلا و اسم شما؟
ـ آبتین خوشبختم
ـ منم همین طور خداحافظ
ـ خداحافظ
خدا حافظی کردند. در ماشین آبتین فقط صورت طنین رو به رویش بود و صدای آرومش آرامش بخش رو حش بود نمی دونست این حس چیه .
(طلا)
چه چهره خوشکلی داشت آخی صداش در عین بچگی مردونه بود. وای چقدر به این پسره فکر کردم برم آب بخورم. رفتم پایین اومدم چراغ رو بزنم که صدای حرف دو نفر باعث شد از این کار صرف نظر کنم . صداشون نا آشنا بود و این یعنی دزد اومده یه دفعه یکی از مردا گفت : کدوم یکی از بچه هاشون رو بدزدیم .
خشک شدم . دیگه حرفاشون رو نمی شنیدم . شروع کردم آروم از پله ها بالا رفتن باید به مامان با با می گفتم سرعتم رو زیاد کردم یه دفه جلومو ندیدم و خوردم زمین صدای مهیبی به وجود اورد بلند شدم.
ـ یکی اونجاست بریم دنبالش
دویدم به سمت بالا سریع داد زدم:
مامان!
انقدر صدام بلند بود خودم ترسیدم . یه دفه یه دستمال اومد رو دهنم و دیگه هیچی نفهمیدم.
(سوم شخص)
خانواده با صدای داد از خواب میپرند سریع میدوند پایین و چراغ را روشن کردند همه در جمع بودند به جز طلا
کاترین ـ طلا کو
تیام ـ آدی دو (آجی کو)
کاترین ـ طلا... کجایی دخترم
تیام ـ آدیی... آديی
آرین ـ دخترم طلا.
تیام رفتا طبقه ی بالا رو بگرده کاترین رفت تا آشپز خانه و سالن غذا خوری رو بگرده و آرین رفت تا سالن پذیرایی رو بگرده روی میز عسلی یه کاغذ دید برش داشت و شروع کرد به خوندن .
(سلام آرین چطوری امیدوارم دور بودن از بچت برات سخت نباشه . یادته بهت گفتم تلافی میکنم باور نکردی اینم از این حالا باور کن . عصبانی نباش ازش به خوبی مراقبت می کنم . دنبالش نگرد که پیداش نمی کنی . به پلیس خبر بده تا اون یکی دُر دونتم بیارم پیش خودم .رفیق با مرامت «احمد» امضا )
آرین -نه
و شروع کرد اشک ریختن غرور براش مهم نبود دخترش بیشتر از اینا براش مهم بود جیگر گوشش بود پاره تنش بود .