خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: عشق طلای ناب
نام نویسنده: .ℳelissa. کاربر انجمن رمان 98
ژانر: عاشقانه
ناظر: *ELNAZ*
خلاصه: داستان در مور دختریه به نام طلا که در خانواده ای پولدار زندگی میکنه. این خانواده دشمنان زیادی داره و همین باعث می شه که طلای قصه ما رو در شش سالگی بدزدند و ...


در حال تایپ رمان عشق طلای ناب | ℳelissa کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، زینب باقری، ✧آیناز عقیلی✧ و 39 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه
در سرم هر آرزو ...
همچو یاد تو چنان پر زدو رفت...
که نشد بویَش کنم
که نشد با زمزمه گویِش کنم
دل من در لحظه ای ...
آنچنان سوی تو پر زد که نشد خویَش دهم...
با همه تنهایی ام خویش دهم
آن دمی که دل تو با دگری رفت ...
دل من پر زدو پر زد ...
به در میخانه سر زد...
به در هر خانه سر زد...
تاکه شاید همدمی پیدا کند ...هردمو هر سو سفر زد
در تب سوزان عشقت ...
آواز سر زد...
بر پَرم پروازسر زد...
بر دلم غم باز سر زد..

پست اول

(طلا)
ـ تیام تیام بیا
ـ ادان میام آدی (الان میام آجی)
ـ الهی قربون آجی گفتنت.
ـ اُدا نکنه. (خدا نکنه)
ـ بیا برو مسواکت رو بزن و برو بخواب
ـ باسه
صبر کردم تا رفت مسواکش رو زد و اومد خوابید براش قصه گفتم اونم خوابید .
اسمم طلاس ۷ سالمه هنوز مدرسه نرفتم ولی خوندن نوشتن رو هم به زبون فارسی و هم انگلیسه کامل بلدم مامانم انگلیسی و پدرم فارسی با هر دو زبان بزرگ شدم . بابام از بچگی به من خوندن نوشتن یاد داد. یه داداش هم دارم که ۳سالشه . مادوتا خیلی به هم وابسته ایم . بجای فکر کردن دکمه خاموشی مغزم رو زدم و خوابیدم.
صبح بعد از صبحانه مامانم صدام زد رفتم پیشش
ـ جانم مامان
ـ امروز خانواده دوست بابات میان یه لباس خوب بپوش تیام رو هم خودت آماده کن چون تیام با پرستارش لجه
ـ چشم مامان
رفتم بالا یه پیرهن قرمز که نصف آستینش پف داره دامنشم پف داره یه کمربند سفید که پشتش یه پاپیون بزرگ داره جلوشم هم سه تا گله که از بالا به پایین کوچیک میشه.
رفتم پیش تیام و یه پیرهن قرمز که روش نوشته
(I love you sister ) عاشقتم خواهر
بهش پوشوندم و یه شلوار سفید هم دادم تا به پوشه.
دست تیام رو گرفتم و رفتیم پایین .که هم زمان زنگ درم به صدا در اومد پیش خدمت درو باز کرد اول یه خانم بسیار زیبا وارد شد . بعد از سلام و احوال پرسی با پدر و مادرم به من که رسید گفت:
ـ توباید طلا باشی درسته؟
ـ بله درسته
ـ عزیزم چه با ادب .
ـ لطف دارید خانم
ـ به من بگو خاله شیرین
ـ چشم
بعدش یه پسر بچه و بعدش یه آقای خوشتیپ .همه رفتیم نشستیم . و بحث شروع شد . به پسره نگاه کردم چشم و ابرو مشکی ومو های خرمایی بینی خوش تراش. بهش می خورد ‌۸-۹ سالش باشه . نگاهم رو ازش گرفتم و شروع کردم به بازی با تیام.
(سوم شخص)
شیرین ـ کاترین دختر خیلی نازی داری
کاترین ـ تو هم پسر خوشتیپی داری چند سالشه
ـ ۸سالشه
ـ ماشالا
ـ از حالا بگم دخترت باید عروس خودم بشه
ـ نه من از اینکه بچه رو به نام یکی دیگه بزنیم خوشم نمی یاد اما منم خیلی دوست دارم پسرت داماد خودم بشه .ولی امکان این که این دو تا عاشق هم نشند هم زیاده.

از این طرف مادر ها درباره فرزندشون حرف می زدند و از این طرف پسرک مجذوب چهره آن دختر شده بود و دلش نمی خواست چشم از آن دختر کوچولو ناز بگیره.
دیر شده بود و وقت رفتن، موقع خدا حافظی رو به دخترک گفت :
-ببخشید اسمتون چیه ؟؟
دختر رو کرد به پسرک و با صدای بسیار آرامی که خیلی به دل آن پسر می نشست گفت :
-طلا و اسم شما؟
ـ آبتین خوشبختم
ـ منم همین طور خداحافظ
ـ خداحافظ
خدا حافظی کردند. در ماشین آبتین فقط صورت طنین رو به رویش بود و صدای آرومش آرامش بخش رو حش بود نمی دونست این حس چیه .
(طلا)
چه چهره خوشکلی داشت آخی صداش در عین بچگی مردونه بود. وای چقدر به این پسره فکر کردم برم آب بخورم. رفتم پایین اومدم چراغ رو بزنم که صدای حرف دو نفر باعث شد از این کار صرف نظر کنم . صداشون نا آشنا بود و این یعنی دزد اومده یه دفعه یکی از مردا گفت : کدوم یکی از بچه هاشون رو بدزدیم .
خشک شدم . دیگه حرفاشون رو نمی شنیدم . شروع کردم آروم از پله ها بالا رفتن باید به مامان با با می گفتم سرعتم رو زیاد کردم یه دفه جلومو ندیدم و خوردم زمین صدای مهیبی به وجود اورد بلند شدم.
ـ یکی اونجاست بریم دنبالش
دویدم به سمت بالا سریع داد زدم:
مامان!
انقدر صدام بلند بود خودم ترسیدم . یه دفه یه دستمال اومد رو دهنم و دیگه هیچی نفهمیدم.
(سوم شخص)
خانواده با صدای داد از خواب میپرند سریع میدوند پایین و چراغ را روشن کردند همه در جمع بودند به جز طلا
کاترین ـ طلا کو
تیام ـ آدی دو (آجی کو)
کاترین ـ طلا... کجایی دخترم
تیام ـ آدیی... آديی
آرین ـ دخترم طلا.
تیام رفتا طبقه ی بالا رو بگرده کاترین رفت تا آشپز خانه و سالن غذا خوری رو بگرده و آرین رفت تا سالن پذیرایی رو بگرده روی میز عسلی یه کاغذ دید برش داشت و شروع کرد به خوندن .
(سلام آرین چطوری امیدوارم دور بودن از بچت برات سخت نباشه . یادته بهت گفتم تلافی میکنم باور نکردی اینم از این حالا باور کن . عصبانی نباش ازش به خوبی مراقبت می کنم . دنبالش نگرد که پیداش نمی کنی . به پلیس خبر بده تا اون یکی دُر دونتم بیارم پیش خودم .رفیق با مرامت «احمد» امضا )
آرین -نه
و شروع کرد اشک ریختن غرور براش مهم نبود دخترش بیشتر از اینا براش مهم بود جیگر گوشش بود پاره تنش بود .


در حال تایپ رمان عشق طلای ناب | ℳelissa کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، ✧آیناز عقیلی✧، عسل شمس و 33 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست دوم

با صدای داد آرین همه اومدند تو پذیرایی کاترین نامه رو از آرین گرفت و شروع کرد به خوندن وقتی نامه رو خوند شروع کرد گریه کردن تیام هم به دلیل نبود خواهرش و این که پدر و مادرش گریه میکردند گریه افتاد.
(‌طلا )

الان دو سال از اون ماجرا گذشته و من نه سالمه هر سال شهر عوض میکنیم الان ماه شهریور رفتم تا گل رز و نرگس رو بفروشم ، طبق معمول پنجاه تومن بیشتر پول گیر اوردم و این پنجاه تومن رو داخل آستر کفش پاره پورم قایم کردم . رفتم پول رو دادم کوکب . و رفتم تو پارک تا یه مقدار استراحت کنم . باید امروز میگفتم دو ساله از مدرسه محروم شدم . ولی باید برم درسته خوندن نوشتن بلدم ولی این همه درس وجود داره که من نمی دونم مثل هدیه ها، اجتماعی، ریاضی و ... خودمم دارم پول جمع می کنم تا یه دو سه سالی جهشی بخونم . شب شده بود حتما احمد تا حالا اومده رفتم پیشش گفتم :
-احمد
ـ ها چته
ـ احمد یه کاری بخوام انجام میدی برام
ـ بستگی داره چی با شه
ـ ببین من بهترین کسی هستم که برات گدایی میکنه و پول جمع میکنه لطفا به این خواستم عمل کن
احمد ــــ به خواطر این پول خوب جمع میکنی چون قیافه زیبا و معصومی داری و خوب گول می زنی ولی گفتم بهت بستگی داره خواستت چی باشه
ـ ببین .. من ...من
ـ دِ بنال دیگه هی من من می کنه
ـ میشه برم مدرسه .
ـ دیگه چی ؟؟دختره پرو حتما بعدشم میگی لباس خوب میـخوام و اینا هان. دارم برات دختره چش سفید
بعد مچ دست منو گرفت و کشون کشون برد سمت اتاق
ـ غلط کردم ببخشید نه ترو خدا نه منو نبر
پرتم کرد تو اتاق کمر بندشو در اورد و شروع کردبا کمر بند زدن . باشدت ضربه میزد . مرتب و پشت سر هم تکرار میکرد و حرف خودش رو میزد . جمع شدم تو خودم جیغ میزدم گریه میکردم کمک میخواستم
ـ دیگه چی دختره پرو ها واسه من می خوای بری مدرسه. واسه من دم در اوردی دختر بدبخت اگه من الان نبودم که مرده بودی بیچاره
دیگه نای جیغ زدن رو هم نداشتم جای سگک کمر بندش تمام بدنم رو زخمی کرده بود و خون میومد بدنم کبود شده بود وای خیلی درد داشت من فقط ۹ سالمه چطور میتونه من رو بزنه تنها جایی از بدنم که سالم بود صورتم بود چون با دستام صورتم رو پوشونده بودم .صدای کمربند اینقدر زیاد بود که فکر کنم همه بچه ها جلوی در جمع شدند . نامرد به جزء این که با کمر بند داره میزنتم با نوک کفش هاشم میکوبید توی پهلوم . فکر کنم کلیه هام سوراخ شد اینقدر درد داشتم که کم کم از حال رفتم و دیگه چیزی نفهمیدم.
با احساس سوزش وحشتناکی رو دستم از خواب بیدار شدم . به روبه روم نگاه کردم فاطمه و ایسان بودند داشتند ذخم هام رو ضد عفونی می کردند . دوباره چشمامو بستم و سعی کردم در مقابل سوزش دستم هیچی نگم . یاد گذشته افتادم تو این دو سال به جز سیلی مدل دیگه ای بهم کتک نزده بودند . اما به لطف احمد با کمربند هم مورد عنایت قرار گرفتم . چجوری زنده موندم کاش می مردم اما انگار هفت تا جون دارم . چه میشه کرد باید با اینم بسازم . دو سال پیش با فاطمه آشنا شدم دو سال از من بزرگ تره ولی خیلی با هم جوریم انگار اونم دزدیدند. سال بعدش ایسان به ما اضافه شد یک سال از من بزرگ تره ما یه گروه سه نفره ایم هر سه تامون خوب پول جمع میکنیم مثلا اگر باید بیست تومن تحویل کوکب زن احمد بدیم سی تومن تحویل میدیم ولی بازم پول زیادی برامون می مونه که ما خودمون اون رو برای بعدا ذخیره می کنیم . اگر ما پول کمتر از حد معمول ببریم با کتک های احمد و یه روز کامل بدون غذا سر کنیم . احمد یه سری از بچه هارو تو خیابون پیدا می کرد یه سری رو هم می دزدید اسم اونایی که دزدیده بود رو عوض می کرد . مثلا الان به جای این که به من بگند طلا سالاری بهم میگند آرام فقیری.
ـ آرام حالت خوبه ؟
ـ مرسی خوبم
ایسان ـ چی ازش خواستی که این طوری زدت
ـ اینا رو ول کنید بگین چند ساعت بی هوش بودم
فاطمه ـ ۱۲ ساعت بی هوش بودی به زور اجازه گرفتم بیام زخماتو زد عفونی کنم
ـ یعنی الان ده صبحه
ایسان ـ آره آبجی .
بعد از کمی حرف زدن رفتند .
الان یک هفتس تو این اتاق ۶ متری حبسم هر روز ظهر به اندازه یه کف دست نون و پنیر میده تا از گشنگی نمیرم واقعا هم همین طور خیلی گشنم و این نون و پنیر فقط باعث میشه زنده بمونم . خیلی بی حال شدم دیگه جونی برام نمونده. بعضی روزاتصمیم می گیرم تا دیگه این دو لقمه نون رو نخورم و از این دنیا راحت بشم ولی از خدا خیلی میترسم میدونم جهنم از اینجا بهتر نیست که بد تره و نمی تونم خود کشی کنم. که من دختر بچه نه ساله به جای این که با کمربند کتک بخورم و یه هفته گرسنگی بکشم یه راست همون روز اول می رفتم پیشش .


در حال تایپ رمان عشق طلای ناب | ℳelissa کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ✧آیناز عقیلی✧، عسل شمس و 29 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست سه

از بس فکر کردم مخم از کار افتاد و چشمام رو بستم و لالا.
نور خورشید افتاد تو چشمم چشمامو باز کردم که ...
وای خدایا مرسی ممنون بلند شدم هنوزم گرسنه بودم ولی انقدرهیجان زده بودم که گرسنگی برام معنا نداشت. به روبه روم نگاه کردم برام باور نکردنی بود.
کتاب ، کیف، جامدادی، دفتر ، مانتو مدرسه و ...

***
الان من شونزده سالمه وقتی چهارده سالم بود یعنی هشتم رو رد کردم احمد دیگه مخارج مدرسه رو نداد و گفت:
بسته به اندازه کافی درس خوندی و بس.
منم چیزی بهش نگفتم چون می دونستم اگه بهش بگم با کمربندش رو به رو ام. نمرات درسی ام از ۲۰ کمتر نمی شد مخصوصاً ریاضی ، فارسی و زبان انگلیسیم. با این که نمراتم کامل بود ولی در حوضه گدایی هم هنوز بیست ــ سی تومن بیشتر در میارم و پس انداز می کنم و دوسال جهشی و دو سال معمولی رو با این پس انداز های خودم دادم و امسال هم باید کنکور بدم ولی احمد فکر می کنه من تو همون چهارده سالگیم درس رو گذاشتم کنار. رفتم تو آلونک ۱۲متری که به مدت یک سال با کمک یکی از پسرا اجاره کردم و شروع کردم به خوندن برای کنکور. یه دو ساعتی خوندم بعد بیست و پنج تومن از پنجاه تومنی که گدایی کردم رو برداشتم و راه افتادم سمت خونه ای که احمد و بچه ها زندگی می کنند. باید روزی بیست تومن ببرم ولی هر روز یه ده تومن پنج تومن اضافه می ذارم روش و همین کارم باعث شده احمد و کوکب بهم اعتماد بیشتری داشته باشند و بیشتر رو من سرمایه گذاری کنند.
رفتم پول رو دازم به کوکب که امروز هم به خاطر این که پنج تومن بیشتر روش بود ذوق کرد و بعد گفت:
-آفرین آرام. کارت مثل هر روز عالی بود حالا هم برو اتاق پشتی که احمد کارت داره.
تعجب کردم آخه از اون اتاق معمولاً برای کتک زدن ها و گفتگوی خیلی سِری استفاده میشه و وقتی کوکب میگه احمد کارت داره یعنی احمد می خواد در باره یه چیز مهم حرف بزنه .
رفتم تو تو اتاق و رو به احمد گفتم :
- ها کارم داشتی.
این لهجه ایه که باید اینجا به خودم می گرفتم. و خودم از این لهجه متنفرم .
ـ ببین بچه مِن بعد شغلت تغییر می کنه.
ـ اونوقت چی میشه ؟؟
ـ باس بری دزدی
ـ چی!؟
ـ داد نزن همین که گفتم .
ـ فکر نمی کنی داری زیاد روی می کنی منو که دزدیدی اوردی اینجا هیچ، هویتم رو که تغییر دادی هیچ، مجبورم کردی گدایی کنم هیچ، منو کتک زدی از سیلی گرفته تا کمربند هیچ، می خوای دزدی هم بکنم م...
با سیلی که خوردم دیگه نتونستم ادامه بدم خون از بینیم جاری شد .
ـ خفه شو دختره چش سفید.
ـ نمیشم خفه شدم که کارم به این جا کشیده من کار حرام نمی کنم دزدی حرامِ میفهمی هان مَن... دزدی ... نِ... می... کُ... نَم .
احمد یه سیلی خابوند تو گوشم که پرت شدم رو زمین و سرم خورد تو سه گوش میز و دیگه چیزی نفهمیدم.

چشمامو باز کردم به اطرافم نگاه کردم تو همون اتاق بودم سرم تیر کشید اومدم دستمو بیارم بالا که دیدم ای دل غافل دست و پام بستس. بعد از چند دقیقه احمد اومد تو منم اخمامو کشیدم تو هم.
ـ به هوش اومدی. کوچولو
ـ بله بابا بزرگ
ـ کاری که گفتم رو انجام میدی .
ـ نچ بالا تر از سیاهی که رنگی نیست فوقش امروز از شر این دنیای کذایی راحت میشم.
می دونستم من خیلی به دردش می خورم چون همیشه بیشتر پول در می اوردم و اونم پول پرست.
ـ نه تو نمی میری ولی یه کاری می کنم تا عمر داری امروز یادت نره و همیشه به حرفم عمل کنی .
بعد از این حرف رفت سمت آتیشی که درست کرده بود .
خیلی ترسیده بودم . این آدم روانی بود هر کاری ازش برمی اومد. یه جفت دست کش کلفت دستش کرد و یه سیخ کبابی ازتو آتیش در اورد به سیخ نگاه کردم به خاطر گرمای زیاد سرخ شده بود. اومد طرفم و سیخ رو گذاشت رو دستم. چنان جیغی کشیدم که مطمئنم تا دو کوچه بالا تر شنیدند. بوی گوشت سوخته و پارچه سوخته توی بینیم پیچید وقتی سیخ رو برداشت پوست دستم شروع کرد جلز ولز کردن . سیخ رو گذاشت روی اون دستم.
-جيغ...
سیخ رو برداشت اومد بزاره روی پام که با گریه ناله کردم و گفتم:
-باشه... باشه... هر... هرچی... تو ... بگی... بسه تورو خدا... خیلی... درد... داره .
ـ آفرین دختر خوب
بعد از اتاق رفت بیرون.
وای خیلی میسوخت کم چیزی نیست. یه سیخ کبابی شما وقتی اتفاقی نوک انگشتتون به قابلمه غذا می خوره زمین و زمان رو می دوزید به هم. وای به حال من که دو تا دستم این طوری شده.
اینقدر گریه کردم که از هوش رفتم .
چشمام رو باز کردم و دستام دوباره شروع کرد به سوختن. با داد ایسان و فاطمه رو صدا زدم و دراز کشیدم.


در حال تایپ رمان عشق طلای ناب | ℳelissa کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ✧آیناز عقیلی✧، عسل شمس و 28 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست چهار


مطمئنم صدام اینقدر بلند بود که بچه ها بیاند .
خدایا مگه چه کار کردم که باید اینقدر کتک بخورم مگه چی کار کردم که باید تو بچگیم از خانوادم جدا می شدم. خدایا یعنی الان زندن. دلم برای تیام تنگ شده، الان باید ۱۳سالش باشه. خدایا ببخش من باید دزدی کنم ولی قول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عشق طلای ناب | ℳelissa کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ✧آیناز عقیلی✧، عسل شمس و 23 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست پنج

امتحان رو دادم و اومدم بیرون خیلی آسون تر از چیزی بود که فکر می کردم . رفتم سمت اتاق لباس گدایی رو پوشیدم و رفتم سمت گل فروشی ....

امروز جواب کنکور میاد و منم باید برای اولین روز دزدی راه بیوفتم . اول رفتم سمت دکه روزنامه فروشی یه روزنامه گرفتم و شروع کردم گشتن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عشق طلای ناب | ℳelissa کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ✧آیناز عقیلی✧، عسل شمس و 17 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست شیش

سروان ـــ فردا خودتون در جمع حضور دارید ؟؟
ـــ بله خودم هستم ولی آقای شاکر دوست و خانم حقدوست نیستند اشکال نداره
سروان ـــ نه اشکال نداره ولی می تونند بعدا برای شکایت و این جور چیزا .
ـــ باشه راستی حکم احمد چیه
سروان ـــ یا اعدام یا حبس ابد چون کار های خلاف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عشق طلای ناب | ℳelissa کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ✧آیناز عقیلی✧، عسل شمس و 17 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست هفت

ــــ سلام عمو من یه لیوان آب بخورم بیام پیشت
من پشتم به در بود و داشتم آب می خوردم آب رو که خوردم و برگشتم با صحنه ای رو به رو شدم که انتظارش رو نداشتم . همین طوری ایستاده بودم و نگاهش می کردم که چه بزرگ شده چه خوشکل شده که یه دفعه با اون صدای خوش آهنگش گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عشق طلای ناب | ℳelissa کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ✧آیناز عقیلی✧، عسل شمس و 16 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست هشت

بابا ـــ تو که چیزی در باره کتک های احمد نگفتی
ـــ نگفتم و نخواهم گفت
تیام ـــ چرا؟؟
بهش نگاه کردم صورتش از اشک خیس بود .
ـــ از همون بچگی حساس و به شدت احساساتی بودی .
تیام ـــ تو تمام خصوصیات من بعد از بیست سال یادته
ـــ من فقط و فقط به یاد شماها زنده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عشق طلای ناب | ℳelissa کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ✧آیناز عقیلی✧، عسل شمس و 17 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
پست نه

طرلان ـــ اوهوم
تیام ـــ چرا اونوقت؟
طرلان ـــ چون اونوقت اگه من از تو شکایت کنم اون با تو بحث میکنه و تو هم به قول خودت باید به حرف بزرگترت گوش کنی.
تیام ـــیعنی تو فقط به خواطر همین یه خواهر بزرگ تر می خوای
طرلان ـــ این یکی از دلایلش ولی اگه یه خواهر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان عشق طلای ناب | ℳelissa کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ✧آیناز عقیلی✧، عسل شمس و 17 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا