خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,237
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما این احساس چیزی گذرا بود و چندی که گذشت آرابلا در روحش اظهار وجود کرد. چنان راه می‌رفت که گویی احساس می‌کند با جود دیروزی فرق دارد.
***
اما افسوس که میل به تصنع در خمیره و سرشت بعضیهاست، و به اولین نگاه شیفته تقلید می‌شوند. به‌هرحال، شاید هم این عیب بزرگی نباشد که زنی بخواهد گیسوانش را بیشتر از آنچه هستند جلوه دهد، و تصمیم گرفت دیگر به این موضوع نیندیشد.
***
جود، جداً لحظه‌ای که تو خواسته باشی به‌موجب یک مهر دولتی دوستم بداری و من اجازه بیابم که مثل یک وسیله شخصی مورد عشق و علاقه‌ات باشم، احساس دلزدگی خواهم کرد… اوف، چقدر وحشتناک و حقیر! هرچند که آزاد هستی.


جود گمنام | تامس هاردی

 

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,237
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما آوردن بچه به این دنیا فاجعه وحشتناکی است! آن‌قدر وحشتناک که من گاهی اوقات شک می‌کنم در اینکه حق داشته باشم این کار را بکنم!
***
من واقعاً برایش می‌مردم، ولی حاضر نبودم به نام قانون به او زور بگویم. آن‌طور که می‌فهمم، خیال می‌کنم رفت پیش معشوقش. نمی‌دانم چه می‌خواهند بکنند. ولی هرچه باشد، به هر حال، از موافقت کامل من برخوردار است.
***
صاحبخانه که قصه احوالشان را شنیده بود شک داشت در اینکه اصولاً ازدواج کرده باشند، بخصوص که غروب روزی آرابلا را دیده بود که در حال سرخوشی جود را بـ*ـو*سیده بود؛ و می‌خواست به آن‌ها اخطار کند که خانه را تخلیه کنند، تا اینکه تصادفاً صدایش را درحالی شنید که با الفاظی رشت به جود می‌پرید و متعاقب آن لنگه کفشی را دید که برایش پرتاب کرد، و نشان ازدواج درست و معتبر را در این طرز رفتار دید و به این نتیجه رسید که نه، مردم محترمی هستند، و دیگر چیزی نگفت.


جود گمنام | تامس هاردی

 

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
معاونت سایت
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
10,008
امتیاز واکنش
41,237
امتیاز
508
زمان حضور
312 روز 13 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
کم‌کم می‌دید که حیات شهر همچون کتابی است درباره بشریت؛ چیزی بسیار تپنده‌تر و متنوع‌تر و مجمل‌تر از حیات روحانی.
***
این جوانان هنگامی که از او می‌گذشتند حتی او را نمی‌دیدند، یا سخنانش را نمی‌شنیدند. از او طوری می‌گذشتند که انگار از کنار جام پنجره‌ای می‌گذرند و از پشت شیشه اشیاءِ آشنا را می‌بینند. آنها در نظر او هر چه بودند، او در نظر آنها و برای آنها وجود نداشت.
***
جود در پرتو روشنایی بامدادی، درحالی که یار را در کنار خویش احساس می کرد راهی را که چند ساعت پیش در تاریکی پیموده بود در پیش گرفت و به پای تپه رسید. در اینجا از آهنگ گام‌ها کاست، و سپس ایستاد. اینک در نقطه‌ای بود که نخستین نگاه را از او ربود. آفتاب تازه برآمده بود و احتمال نداشت که کسی پیش‌تر از آنجا گذشته باشد. زمین را نگاه کرد، و آه کشید. از نزدیک که نگاه کرد جای پاهاشان را آنگاه که ایستاده و شانه به شانه هم بودند، دید. اکنون آرابلا اینجا نبود و قلم خیال بر این بافته طبیعت چنان تصویری از حضور گذشته او پرداخت که خلئی در درونش دهن گشود که با هیچ چیز پرشدنی نبود. بید هرس شده‌ای در همان نزدیکی بود، و این بید اکنون با هر بید دیگری در جهان فرق داشت. اکنون منتهای آرزوش این بود که بتواند این شش روزی را که در میان آمده بودند از سر راه بردارد و نابود کند تا از نو با او دیدار کند، حتی اگر بنا بود که هفته‌ای بیش زنده نماند.


جود گمنام | تامس هاردی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا