نویسنده این موضوع
من کسی بودم که در انزوا شکوفا میشد، بدون آن شبیه کس دیگری بودم که بیآب و غذا مانده. هر روزی که تنها نبودم ضعیفم میشدم. به تنهاییام افتخار نمیکردم؛ اما بهش وابسته بودم. تاریکی اتاق برای من مثل نور خورشید بود. کمی نوشیدم.
***
بعد از رسیدن به فیلادلفیا مسافرخانهای پیدا کردم و اجارهی یک هفته را پیشپیش پرداختم. بار نزدیک آنجا پنجاه سال عمر داشت. از دم در ورودی تا توالت میتوانستی رایحهی شاش و گه و استفراغ نیم قرن را استشمام کنی.
***
روزی هشت ساعت از وقتت را تحویل رئیس میدادی، و همیشه او باز بیشتر میخواست. برای مثال هم شده، هیچ وقت بعد از شش ساعت کار نمیفرستادت خانه. چون آن وقت ممکن بود فرصت فکر کردن داشته باشی.
***
بعد از رسیدن به فیلادلفیا مسافرخانهای پیدا کردم و اجارهی یک هفته را پیشپیش پرداختم. بار نزدیک آنجا پنجاه سال عمر داشت. از دم در ورودی تا توالت میتوانستی رایحهی شاش و گه و استفراغ نیم قرن را استشمام کنی.
***
روزی هشت ساعت از وقتت را تحویل رئیس میدادی، و همیشه او باز بیشتر میخواست. برای مثال هم شده، هیچ وقت بعد از شش ساعت کار نمیفرستادت خانه. چون آن وقت ممکن بود فرصت فکر کردن داشته باشی.
هزار پیشه | چارلز بوکوفسکی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com