خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Thr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/3/24
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
451
امتیاز
63
سن
17
محل سکونت
اونجا که دریا داره
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسم الله الرحمن الرحیم
نام رمان: گریزگاه اوهام
نویسنده: طاهره. پ کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: ترسناک، فانتزی
ناظر: -FãTéMęH-
خلاصه:

سایه‌هایی روی دیوار تکان می‌خورند، اما جسمی دیده نمی‌شود. رو به روی آینه ایستاده‌، اما اثری از او در آینه نیست. خیلی وقت است موجوداتی خوفناک کمین کرده‌اند. نباید اینجا بماند، بهای این بازی بزرگ‌ترین دارایی اوست.


در حال تایپ رمان گریزگاه اوهام | Thr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Essence، daryam1، Mystery و 6 نفر دیگر

Thr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/3/24
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
451
امتیاز
63
سن
17
محل سکونت
اونجا که دریا داره
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه: در سیاهی شب، زمانی که بین دریا و آسمان مرزی نیست و تو با خیال راحت فکر می‌کنی از شرش خلاص شده‌ای، او با چشم‌های براقش منتظر کوچک‌ترین حرکتی از سمت توست‌. در این بازی دقت کنی یا نکنی اهمیتی ندارد؛ در هر صورت برنده اوست.

خواننده های عزیز، امیدوارم از خوندن این داستان لـ*ـذت ببرید و لحظات خوشی رو سپری کنید. منتظر نظرات و واکنش‌های شما هستم.:happy:


در حال تایپ رمان گریزگاه اوهام | Thr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Essence، daryam1 و 6 نفر دیگر

Thr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/3/24
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
451
امتیاز
63
سن
17
محل سکونت
اونجا که دریا داره
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 1

شبی زمستانی بود و جز صدای برخورد موج‌ها با ساحل صدایی شنیده نمی‌شد. ظلمات شب طوری بر همه جا چیره بود که گویی مرزی میان دریا و آسمان نیست. با این حال دو برادر مشغول شنا در دریا بودند.
کِرِک لحظه‌ای به سمت ساحل شهر چرخید؛ در همان لحظه چراغی در مدرن‌ترین خانه‌ی شهر روشن شد.
- هی، چراغ خونه چرا روشن شد؟
توجه کِرِن به سمت خانه جلب شد. با خودش فکر کرد که حتما بچه‌های خانم آمده‌اند به خانه سری بزنند. به برادرش نگاه کرد.
- یکی از بچه‌های خانومه.
سپس دوباره نگاهش را به خانه داد و با نیشخندی گفت:
- حتما دنبال یکی دیگه از همبازی‌هامون می‌گرده.
با این حرف، کرک قهقهه‌ی بلندی زد. کرن با لحن مسخره‌ای تشر زد:
- هیس، آروم... کسی ما رو ببینه زهله ترک می‌شه.
سپس خودش بلندتر از کرک خندید.
کرک به سمت ساحل شنا کرد. کرن با تعجب نگاهش کرد، کرک انگار تعجبش را احساس کرده باشد، در همان حال گفت:
- بیا برگردیم خونه، خیلی وقته صدای جیغ نشنیدم.
با این حرف لـ*ـب‌های کرن کش آمد، سوتی زد و همگام با برادرش به سمت ساحل شنا کرد.
به ساحل که رسیدند، روی سنگی نشستند و خوب اطراف را نگاه کردند. هیچکس نبود، در حقیقت هیچکس در آن ساعت از شب جرعتش را نداشت که به سمت ساحل برود. اگر کسی در آن زمان این دو را می‌دید گمان می‌برد دو سرخ‌پوست روی سنگ نشسته‌اند، اگر کمی بیشتر دقت می‌کرد می‌فهمید که آن‌ها سرخ‌پوست نیستند و شاید از خودش می‌پرسید که آیا آن‌ موجودات انسانند؟
بعد از اینکه دو برادر لباس‌های خود را پوشیدند، کرک گفت:
- بیا مسابقه بدیم، جیغ اول مال هر کی شد روش بازی رو اون انتخاب می‌کنه.
کرن به خانه خیره شده بود، سایه‌ای پشت پرده می‌دید، سایه‌‌ی ریز جثه‌ای به نظر می‌رسید.
- روش بازی که مشخصه... جیغ اول مال هر کی شد اون بازیکن اصلیه.
کرک نگاهی اجمالی به کرن می‌اندازد و فورا از جا بلند می‌شود، به سمت خانه می‌دود و این یعنی مسابقه شروع شد. کرن هم به برادرش می‌پیوندد. در کمتر از دو دقیقه آن‌ها به خانه رسیدند. هر دو از روی دیوار کوتاه حیاط پریدند و وارد شدند. پنجره‌ی آشپزخانه باز بود، صدای آواز خواندن یک دختر جوان می‌آمد.
کرن کنار پنجره‌ی آشپزخانه ایستاد و کرک کنار در سفید رنگ خانه.
کرک از پنجره نگاهی به داخل انداخت. یک دختر ریز جثه با پیراهن ساحلی قرمز رنگی، در خانه می‌رقصید و همزمان آواز خوشی سر داده بود. کرک خوب نگاهش کرد، او اصلا شبیه به بچه‌های خانم نبود. غریبه بود و غریبه‌ها نمی‌توانستند وارد خانه شوند؛ مگر در صورت داشتن کلید.
کرک به کرن اشاره کرد که به آن‌جا بیاید.
کرن خود را رساند و با تعجب به کرک نگاه کرد.
- چی‌شده؟
کرک دوباره نگاهی به دختری که در حال رقصیدن بود انداخت و با صدایی آرام گفت:
- اون یه تازه وارده.
کرن خوب دختر را نگاه کرد، او هم به این نتیجه رسید که دختر تازه وارد است.
- یعنی خونه رو خریده؟
کرن که هنوز نگاهش به دختر بود با لبخند مرموزی گفت:
- امیدوارم نخریده باشه... اصلا دلم نمی‌خواد دوباره بوی خون دماغم رو پر کنه.
کرک هم نگاهش را به دختر داد. دختر اصلا در این دنیا نبود که آن‌ها را ببیند. در حال و هوای خودش و خانه‌ی جدیدش بود و از شادی در پوست خود نمی‌گنجید.
- می‌خوای بهش تخفیف بدیم و امشب باهاش بازی نکنیم؟ فقط برای اینکه دیرتر بوی خون رو حس کنی.
کرک دست از نگاه کردن به دختر برداشت، برادرش را نگاه کرد و دستش را به سمت او دراز کرد. کرن به دستی که به سویش دراز شده بود نگاه کرد. قرمز بود، درست به قرمزی خاک‌های آنجا می‌ماند.
- مسابقه سر جاشه، فقط برنده جایزه‌ش رو یکم دیر می‌گیره.
دستش را در دست زبر برادرش نهاد. دختر حالا دست از رقصیدن برداشته بود و داشت یکی یکی چراغ‌ها را خاموش می‌کرد. کرک داشت به این فکر می‌کرد که کاش هر چه زودتر بازی‌شان با دخترک تمام شود. انسان‌ها حوصله‌اش را سر می‌بردند.
کرن در حالی که با دقت به داخل خانه نگاه می‌کرد زمزمه کرد:
- خونه‌ی تاریک و صدای جیغ، عاشقشم.


در حال تایپ رمان گریزگاه اوهام | Thr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Essence، daryam1 و 6 نفر دیگر

Thr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/3/24
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
451
امتیاز
63
سن
17
محل سکونت
اونجا که دریا داره
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 2


دخترک بدون توجه به کرک و کرن درِ خانه را قفل و آخرین چراغ را هم خاموش کرد، اما فراموش کرده بود پنجره‌ی آشپزخانه باز است، چون برای بستنش به آشپزخانه نرفت.
در حالی که زیر لـ*ـب اصوات موزونی را زمزمه می‌کرد به رخت خواب رفت. قبل از اینکه بخوابد با مادرش تماس گرفت.
در همین زمان کرک و کرن سعی کردند از پنجره وارد خانه بشوند، اما به علت درشت بودن هیکلشان‌ و حضور دو میله‌‌ی حفاظی که به تازگی نصب شده بود، نتوانستند وارد شوند. کرک کلافه بازدمش را بیرون داد و لگدی به دیوار خانه زد. کرن متفکر به او گفت:
- عصبی نشو، نظرت چیه بازی رو کمی متفاوت‌تر از همیشه شروع کنیم؟
کرک کنجکاو نگاهش کرد، کرن به در خانه اشاره کرد.
- مثلا خیلی عادی با استفاده از در وارد خونه بشیم!
کرک که کمی احساس کوفتگی در بدنش داشت با بی‌خیالی شانه بالا انداخت.
- خوبه، موافقم... زحمت کمتری داره.
کرن به سمت در ورودی رفت، دست برادرش را گرفت و کشید.
- پس عجله کن، وقتی نداریم.
کرک منظور برادرش را نفهمید، اما کمی احساس ضعف و سستی در ماهیچه‌هایش داشت؛ همچنین احساس می‌کرد نمی‌تواند به راحتی حرکت کند.
- برای چی وقت نداریم؟
کرن چشم غره‌ای به برادرش رفت، چرا اینقدر گیج می‌زد؟
- یادت رفته؟ نیمه شب دریا راکد می‌شه.
کرک با یادآوری این موضوع دلیل کوفتگی و خستگی‌اش را یافت. کرن با سر اشاره‌ای به سمت دستگیره‌ی در کرد. کرک لبخند مرموزی زد.
- سلام تازه وارد، ما اومدیم.
فورا دست به کار شد، با ناخن‌های بلند و تیزش کمی با سوراخ کلید ور رفت و بالاخره در با صدای آرامی باز شد. لبخند پیروزمندانه روی لـ*ـب‌هایشان نشست و همانطور که برق شرارت در چشمان سرخشان خودنمایی می‌کرد وارد خانه شدند.
در این حال دختر که مشغول صحبت تلفنی با مادرش بود، صدای باز شدن در را شنید و با ترس و تعجب به بیرون از اتاق نگاه کرد. تلاشش بی‌نتیجه بود، چون هم خانه خیلی تاریک بود و هم از اتاقش به در ورودی خانه دید نداشت. با خودش فکر کرد اگر دزد باشد با توجه به مهارت‌هایش در دفاع شخصی می‌تواند از پس دزد‌ها بربیاید. به مادرش که کیلومترها از او فاصله داشت، گفت:
- مامان من الان دوباره بهت زنگ می‌زنم باشه؟
این حرف دختر باعث نگرانی مادرش شد. مادرش از او پرسید که «چه اتفاقی افتاده؟» و دختر فقط گفت:
- چیزی نیست، زود بهت زنگ می‌زنم.
سپس فورا تماس را قطع کرد و « شیدا » گفتن‌های مادرش را نشنید.
همانطور که از اتاق خارج می‌شد به ساعت موبایلش نگاهی انداخت؛ درست سه دقیقه به نیمه شب مانده بود.
وقتی به جلوی در ورودی خانه رسید دید که در کاملا باز است، در صورتی که او مطمئن بود در را قفل کرده. از ترس زبانش بند آمده بود، هیچ صدایی از او شنیده نمی‌شد.
خودش را به دیوار رساند و با لمس کلید برق چراغ‌های خانه را روشن کرد.
هیچ خبری نبود، هیچکس به جز شیدا نه در خانه بود و نه در حیاط کسی دیده می‌شد. گویی در خانه توسط خود شیدا باز شده بود، اما او یقین داشت که در را قفل کرده.
در حالی که دستانش می‌لرزید و ضربان قلبش خیلی‌ تند‌تر از حالت معمول بود به سمت در رفت و در را بست. علاوه بر قفل کردن با کلید، آن قفل معروف درهای ضد سرقت را هم چرخاند و از قفل بودن در مطمئن شد.
دستی به پیشانی‌ عرق‌ کرده‌اش کشید؛ دمای بدنش بالا رفته بود. احساس خشکی دهان و تشنگی می‌کرد، برای همین به سمت آشپزخانه رفت تا آب بخورد که متوجه باز بودن پنجره‌ی آشپزخانه شد.
آن را نبسته بود؟ لعنتی به ذهن فراموش کارش فرستاد و پنجره را هم بست.
در خارج از خانه، درست جایی که محل تلاقی آب و خاک بود؛ دو برادر روی تخته سنگی که مماس با آب بود، ایستاده بودند. کرک فورا در آب پرید و کرن لحظه‌ای چرخید، خیره به خانه زمزمه کرد:
- زود برمی‌گردیم کوچولو!
در آب شیرجه زد و در کسری از ثانیه، به کالبد واقعی‌اش بازگشت.


در حال تایپ رمان گریزگاه اوهام | Thr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Essence، Della࿐ و 4 نفر دیگر

Thr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/3/24
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
451
امتیاز
63
سن
17
محل سکونت
اونجا که دریا داره
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 3

هنوز در آشپزخانه ایستاده بود. تند تند نفس می‌کشید و صدای نفس کشیدنش تنها چیزی بود که سکوت وهم انگیز خانه را می‌شکست....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان گریزگاه اوهام | Thr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، Mitra_Mohammadi و 4 نفر دیگر

Thr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/3/24
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
451
امتیاز
63
سن
17
محل سکونت
اونجا که دریا داره
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 4
آن شب وهم انگیز با اولین تنفس صبح به پایان رسید و شیدا که از ترس و بی‌قراری اصلا نخوابیده بود بالاخره آرام و قرار گرفت.
تمام شب سعی می‌کرد خودش را قانع کند که هیچ اتفاق شوم و مرموزی در کار نبوده و فقط یک مشکل فنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان گریزگاه اوهام | Thr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عجیب
Reactions: YeGaNeH، daryam1، Essence و 4 نفر دیگر

Thr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/3/24
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
451
امتیاز
63
سن
17
محل سکونت
اونجا که دریا داره
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 5

در آن لحظه گریه کردن را فراموش کرد. جمله‌ی نوشته شده روی کاغذ عجیب‌تر از باز شدن ناگهانی در خانه و شکسته شدن دوباره‌‌ی بشقاب بود. خیره به نوشته‌ی روی کاغذ اخم کرد سعی کرد درک کند دقیقا چه اتفاقی افتاده است.
شب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان گریزگاه اوهام | Thr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، Della࿐، -FãTéMęH- و 2 نفر دیگر

Thr

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/3/24
ارسال ها
49
امتیاز واکنش
451
امتیاز
63
سن
17
محل سکونت
اونجا که دریا داره
زمان حضور
2 روز 15 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 6

به شماره‌ای که صاحب تنها بنگاهِ مشاور املاکِ هرمز برایش فرستاد خیره شده بود. داشت تصمیم می‌گرفت زنگ بزند یا نه.
با خودش در این فکر بود که نکند واقعا هیچ اتفاق وحشتناکی نبوده؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان گریزگاه اوهام | Thr کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، -FãTéMęH-، Della࿐ و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا