خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
490
امتیاز واکنش
5,627
امتیاز
263
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
52 روز 4 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام فرنوش
نام دلنوشته: فرسوخته
نگارشگر: فریان کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: عاشقانه
مقدمه:
او همان خاکستر بی نامی بود، که مکتب خداوندگاران آتش و خاکستر، نمی توانستند روح شوریده و مجنون اش را آرام سازند. و در عین حال به فلسفه آشوب تاریکی که انگره پدید آورده بود دل نمی بست و ازآن به عنوان حکمتی نام می برد که ظاهرش دلربا ولی وجودش چیزی جز آشوب نیست.
هرآنچه که انگره از آن به نام فلسفه یاد میکرد، در بین وجود های شرحه شرحه آن خاکستر نجوا میکرد.
خاکستر مرتد بسی در هستی درنگ و هجرت و داغ و حسرت و شیون ها نمود، و در آنسوی صور عالم محسوسات مادی، و پس از هزارمین گردش آن آتشین آهوی فلک پیما.....
فرنوشی را یافت که عین خود هستی در وجود وجودش، پاسخ تمام ژرفناهای عمق تاملات شرحه شرحه شرحه اش بود.
خاکستر مجنون به آن اندیشه نوری بازگشت که ز آن مرتد و حیران و سوال پیچ گشته بود. از دل آن فلسفه نور، نقش و صور فریان بر دفتر حق دلش نقشبندی شد!
تا آنکه کاملش کرد و آتش جنون اش عالمی را خاکستر نمود


دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ~ZaHrA~، M O B I N A، Tabassoum و 18 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
490
امتیاز واکنش
5,627
امتیاز
263
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
52 روز 4 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
فریان باری دیگر سرش را به مشتش تکیه داده و به زمین خیره شده. در عمق آن نگاه آرامش می شد جنون و نیاز عظیمی را حس نمود.
دیوانه از پژواک هایی که وجهه های مختلفی از وجودش سر می‌دهند. صداهایی که هرکدام حرف های مختلفی برای هدایتش می زنند، هرکدام نظر و فلسفه ای دارند که درست ضد و نقیض با نظرات وجهه دیگر خودش است.
هرکجا را که می‌ نگرد، این افکار جنون آمیز بر سرش می ریزند و اجازه نمی دهند لحظه ای برای خودش فکر کند و خودش به نتیجه دلخواهش از مفهوم وجودش برسد
تمام وجود غرق در جنون اش را افکار و غرش های عبس وارانه تشکیل داده که دگر جانی برایش باقی نگذاشته اند.
ولی بیشتر از این چیزی که رنجش می دهد تن هایی است که در عالم بیرون اش موجب رنجش هستی درونش می شوند.
تن هایی که نه تنها یاری اش نمی کنند، بلکه کوچک ترین اهمیتی به او و سخنانش نمی دهند
هر آن چیزی که فریان برای فهمش جان سپرده و به چنین روزگاری دچار شده، آن تن ها حتی تلاشی برای فکر کردن به این نکات نمی کنند!
هیچکس به فریان و تفکراتش اهمیتی نمی دهد زیرا یا نمی فهمند و یا می فهمند و برایشان مهم نیست
همه تن ها به چیزی جز تن شان فکر نمی کنند
و در این میان فریان است که آزرده خاطر و دلشکسته شهر و دیارشان را ترک گفته تا در کویر قلب خویش نعره کشان فرنوش اش را بطلبد
و به راستی که فریان کسی را جز فرنوش نمی خواهد تا با توسل به روحش، خود را ز این گیتی تلسم شده برهاند


دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ZaHrA~، M O B I N A، Tabassoum و 14 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
490
امتیاز واکنش
5,627
امتیاز
263
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
52 روز 4 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
فریان به لبه صخره آمده و درحالی که دستانش را بقل کرده و قامت رشیدش را بالا آورده به ماه بانو و اخترانی که در آ*غو*ش گرم کهکشان شان به دور وجود مطلق در حرکت بودند خیره بود. نگاهی که مفهوم خود آرامش و سکوت از اندرون آن چشمان زرد روشنش فوران میزدند؛ درحالی که از شب های طوفانی هر دریایی پر تلاطم تر هستند!

ناچار از دست آن تن ها به تنهایی به دل طبیعت زده تا از شهر و دیار نفرین شده اش دور شود بلکه شاید بتواند دقایقی را در بحر تفکر آشوب وارانه اش فرو رود و آن طعم شیرینی تلخ که جانش را رفته رفته از بدنش می کشد، با زبان روحش بچشد.
بدنی که توسط باد سرد شمالی بـ*ـو*سیده می شود، گویی که این باد تند می خواهد خویشتن را فدای آن بدن خسته از سفر هایش کند، شاید خواهد فدای آن ریه های کبود از نعره هایش شود؛ شاید هم خواست بر آن گلوی زخم خورده از فریاد ها بگرید!
هرچه که هست باد سرد بدن فریان را درهم پوشانیده، خرقه و ردای سیاهش را کنار زده تا بتواند موهای پریشانش را نوازشی کند
ولی فریان در فکر و احوالات دیگری است.
این حالات چیست که به من دست میدهد؟ از کجا می آید؟ چرا باید بیاید؟ چه کسی می خواهد که من چنین از تن خود و عالم ماده برون شوم؟
ناگهان جرقه ای در اعماق قلب روحش شکل گرفت و جمله ای را ناخودآگاه بر زبان مبارکش آورد، اینها باشد بهتر است یا نباشد؟
اینکه چرا جای هیچ چیز چیزی هست، آیا چیزی باشد بهتر است یا نباشد؟
آیا اینکه بر این جهان بس حیرت اندر حیرت تفکر نمایم و چنین بلایی بر سرم آید بهتر است یا نیاید؟
چنین نیست که هرچه بر من رخ می دهد از روحم است که سخت فرتوت و دیوانه گشته؟
دیوانه شوم زیبا تر است یا نشوم؟
بی آنکه تن و جانش آگاه باشند، زیر لـ*ـب رو به ماه بانویش، جان فرنوش گفت؛ پس هرچه هست عشق است در این سرای عشق آباد!
فرنوش تبسم شیرینی بر آن صورت مرمرینش انداخت که تجلی آشوب و عشق دیوانه وار است.
سپس دستانش را به دور فریان حلقه زد و با صدای آن روح والایش بگفت:
آری! هرچه هست عشق است و بس!


دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ZaHrA~، M O B I N A، Tabassoum و 14 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
490
امتیاز واکنش
5,627
امتیاز
263
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
52 روز 4 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
و آن فریان بیچاره خاکستر دل، هروقت به اوج نقطه جنون وجود شرحه شرحه یافته اش می رسید؛ یعنی همان فریاد ها و شیون ها و ناله های سرکشانه که از خانه ویرانه دلش نشأت می گرفتند؛ از دیار و شهر نفرین شده اش برون می شد تا شاید در جوار آن درخت بید مجنون از عالم برون شود!
همان درختی که از اندرون قلب سنگی مهربان بیرون جسته تا تواند آن برگ های بلند و نازش را به نازی بر جسم خسته از روح فریان کشد.
تنها این درخت و سنگ بودند که از درد شوق اشتیاق وی خبر داشتند و مُدرک حال او غیر او بودند. و فریان پناهی جز این دو نداشت، پناهی جز عالم طبیعت!
ولی امروز دید که صاعقه‌ای بر آن درخت مجنون تر از خودش خورده.

و فریان دریافت که دگر وقت هجرت اوست....دگر این زمین جای ماندن نیست....


دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ~ZaHrA~، M O B I N A، Tabassoum و 13 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
490
امتیاز واکنش
5,627
امتیاز
263
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
52 روز 4 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
فریان دیوانه دل، دستانش را در میان کولاک برف باز کرده تا با آ*غو*ش باز به استقبال تک به تک دانه های برف رود.
از این رو عاشق برف شده که او عاشقش بوده....
همیشه میگفت لـ*ـذت برف بالاتر از هر پدیده ای است که از آسمان فرو می ریزد؛ از این جهت که آن معنا و لذتی که در وجودش نهفته را فقط به آنانی ارزانی می دارد که از تن خود بر کنند و به دل این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ~ZaHrA~، M O B I N A، ماه تی تی و 11 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
490
امتیاز واکنش
5,627
امتیاز
263
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
52 روز 4 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
و عالمی در بر عظمت این وصال به سکوت نشسته. اختران همراه با ماه بانوی شان، سفره نورانی شان را بر زمینیان ارزانی داشته اند، با اینکه تن ها خود مشغول تن پروری خویش اند.
عوالم طبیعت، با تمام مرتبه شان قبله روزی و عبادات شان را به سوی آن چشمان شوریده فریان برده اند که مبهوت آن کیهان چشمان جان فرنوش اش گشته.
نفس شرحه شرحه و بدبخت فریان، با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ~ZaHrA~، M O B I N A، Tabassoum و 11 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
490
امتیاز واکنش
5,627
امتیاز
263
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
52 روز 4 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
و آن فریان بیچاره، باید ز کجا می دانست؟
که وجودش در وجودش، وجودیت آن وجودی است که تجلی حقیقی خود وجود است؟!
از کجا باید می دانست که به دنبال نور، نباید شتابان رفتن؟
شوریدگی و بی تابی دل را به فدای آن فرنوش کردن؟ و دل و جان را برایش خاکستر کردن؟
از کجا باید می دانست......


دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ~ZaHrA~، M O B I N A، Tabassoum و 11 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
490
امتیاز واکنش
5,627
امتیاز
263
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
52 روز 4 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
و در آن زمان که جان فرنوش، تمام وجب به وجب وجود فریان را در آشوب و تلاطم و غرش دید، لبان زردش را گشود و سخنانی را بر آن زبان روح مبارکش آورد که شالوده این دل بدبخت ماتم زده فریان اش بود!
هرچه پدید آمده از آن زَرُوان است تا تواند عشق بی کرانش به خلقت را ابراز کند؛ اوست که گرداننده نظامی است که عین خودش است.
عالمی که شیفته و دیوانه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ~ZaHrA~، M O B I N A، Tabassoum و 10 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
490
امتیاز واکنش
5,627
امتیاز
263
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
52 روز 4 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرنوش دلا، گفتی آن زمان که دل ها عروج يافتند می آیم؛ افسوس ‌که دیگر دلی باقی نمانده
جان فرنوش، گفتی در آن هنگام که گل ها به شوقم سرخوش کنان آواز سر دادند می آیم؛ هزاران آه و شیون باد که دیگر گلی باقی نمانده
فرنوش دلم، گفتی هر وقت عقل ها خود را با شعله عشق خاکستر ساختند خواهم آمد؛ ای دریغا که دیگر عقلی باقی نمانده
ای فرنوشا گفتی روز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: ~ZaHrA~، M O B I N A، Tabassoum و 9 نفر دیگر

فریان

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/3/20
ارسال ها
490
امتیاز واکنش
5,627
امتیاز
263
محل سکونت
از بر بحر فرنوشم
زمان حضور
52 روز 4 ساعت 45 دقیقه
نویسنده این موضوع
گر او من است و من اویم و ما منیم و من، ماییم.....پس به راستی این من کیست؟


دل نوشته فرسوخته | فریان کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~ZaHrA~، M O B I N A، Tabassoum و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا