دل نوشته سلسله‌ی تناقض | kim Soo کاربر انجمن رمان ۹۸

kim Soo · 9/1/24

جسمی زنده که در تنی بی روح خلاصه می‌شود، زندگی‌ای با زمان شادی و حال...
و داستانی که شادی را به غم تبدیل می‌کند.
چگونه این اتفاق‌ها به وجود آمد، هیچ‌گاه شاهد همچین ماجرایی نبودیم و اکنون در همان ماجرا گیر افتاده‌ایم.

kim Soo · 9/1/24

لحظاتی که از زیبایی شروع می‌شد و حال خوبی را به من می‌داد هیچ غمی در زندگی‌ام نبود و شادی‌ها حضور داشتند، آن‌هایی در آن‌ها به کار نبرده شده بود...
ماندنی‌هایی که رفته‌اند و رفتنی‌هایی که مانده‌اند، زندگی‌ای که دگر باقی نیست.

kim Soo · 9/1/24

مانعی برای درد بود...
و اکنون مانده‌ایم بدون همان مانع، زندگی چه کرده که ما شده‌ایم پرنده‌ای برای پرواز ولی با مانع!
بال می‌خواهیم برای رفتن بال‌هایی که می‌تواند زندگی‌ام را تغییر دهد و امّا وجود ندارد.

kim Soo · 9/1/24

راهی نمانده جز باور چیزهایی که نمی‌توانست زندگی را برای‌مان سخت کند.
زندگی گر تواند مارا از خود نراند.
زندگی‌ شاد‌هایی دارد به همراه دردهایی که انسان را نابود می‌کند، و اثبات نشدنی‌ست.

kim Soo · 9/1/24

همان چیزی که به ما شادی می‌دهد، و گاهی هم آن شادی را از ما می‌گیرد.
غمی که در دلم به وجود آمده از چیست چه کسی درد مرا می‌داند.
غمی هست که با خاطراتت به وجود آمده هست و نمی‌دانستم چگونه از یاد ببرم با حرف‌هایی که در گوشم می‌پیچید و انعکاسی که از تو جلوی چشم‌هایم می‌گذشتند.

kim Soo · 9/1/24

برای چه چیزی اینگونه شده‌ام، در دلم هیاهوی عجیبی برپاست و دلم وجود کسی را می‌خواهد که اکنون در کنارم نیست.
دلم وجود آن را می‌خواهد همان عشقی که زمانی همیشه در کنارم بود و نمی‌توانستم رهایش کنم امّا او مرا رها کرد.

kim Soo · 9/1/24

دلی مانند آب زلال...
همچون عشقی در آن جای گرفته بود با تقوا عشقی همانند، خاطراتی سیاه و سفید عشقی که زمانی اتمامش احتمالی نداشت.
خاطراتی که با یاد تو اکنون می‌گذرند.
افکاری که در تو غرق مانده‌اند.

kim Soo · 9/1/24

همیشه می‌ترسیدم تورا از دست بدهم امّا روزی باید به این ترس روی می‌آوردم، و آن روز هم الان بود بر زبانم این بود که او همیشه در کنارم هست و به جای قلبم به او اطمینان آوردم که بی‌خود بود.
انگار حس خاصی در کنارت داشتم که اکنون ندارم.

kim Soo · 9/1/24

حس می‌کردم....کنار تو زندگی زیباست،
و با بودنت دنیایَم همانند رنگین‌کمان هفت رنگ هست.
امّا نمی‌دانستم این رنگی که عشق دروغین را لابه‌لایش پنهان کرده هست روزی با جمله‌ای کوتاه که برایم طولانی بود، نمایان می‌شود.

kim Soo · 9/1/24

قولَت به من ماندن بود.
پایدار نماند این قول و تا این هنگام عملی نشد، اکنون پی برده‌ام حرف‌هایی از روی اجبار به من بود راهی بود که انتهایش به دروغ ختم می‌شد.

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین