- عضویت
- 17/1/22
- ارسال ها
- 19
- امتیاز واکنش
- 104
- امتیاز
- 83
- سن
- 19
- زمان حضور
- 20 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
افسانه برای چند ثانیه چیزی نگفت، دنبال جملهای مناسب بود که به خواهرش بگه امّا چیزی به ذهنش نرسید پس خیلی ساده گفت:
- لطفاً بیا ببینش، بیا خونه تا یه بار دیگه به عنوان یه خانواده دور هم جمع بشیم!
آتیش وجود افسون با فکر کردن به برگشتن به خونهی سابقش شعلهور شد و غرید:
- من دیگه هیچوقت به خونه کوفتی بر نمیگردم.
افسانه کمکم داشت...
- لطفاً بیا ببینش، بیا خونه تا یه بار دیگه به عنوان یه خانواده دور هم جمع بشیم!
آتیش وجود افسون با فکر کردن به برگشتن به خونهی سابقش شعلهور شد و غرید:
- من دیگه هیچوقت به خونه کوفتی بر نمیگردم.
افسانه کمکم داشت...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان پروژه سری | Hope.sk کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: