★مجموعه اشعار چهارچوب خیال | Mitra_Mohammdi کاربر انجمن رمان ۹۸

Mitra_Mohammadi · 26/4/24

انقلاب
انقلابی نو در وجودم به پا شده

گویا این ماهیچه ی نفهم عاشق و شیدا شده

همه عمر به کار رفت و زندگی نکردم

حال دلم با عاشق شدنش با زندگی بی حساب شده

مکرر لحظه های با تو بودن را مرور کردم

مثله اینکه احساس نابم از چشمان تو شروع شده

این دلم دیوانه وار عشق می خواهد

اما گویا این برای عقل محتاطم آرزویی محال شده

Mitra_Mohammadi · 26/4/24

طلوع
دیدمت، طلوعی در من شکل گرفت

بی هوا دل ساده ام هیجان عاشقی گرفت

تو همان خورشیدی شدی که به آسمان دلم تابید

لمس آ*غو*شت برای خوشبختی کافیست

شدی همان رویایی که مرا پیوند زد با شادی

اولین دیدارمان چه زیبا بود در آن شب مهتابی

Mitra_Mohammadi · 28/4/24

افسونگر

وسوسه ای افسونگر گذشت از باغ دلم

فریب انگیز بود او، شدم اسیر و برده اش

از رویای عاشقی بی نصیب نماند احساسم

من اما بعد از سالها از هر رهگذری می هراسم

قافیه را باختم زود وقتی نگاهش کردم

زبانم قاصر شد زیرا هیچوقت صدایش نکردم

آنقدر دست دست کردم که او رفت با دیگری

من ماندم و دل وامانده ام که تا عمر داشت عشقی ندید

Mitra_Mohammadi · 9/5/24

برگرد
تمام من برای تو برگرد

آ*غو*ش بسته ام به روی تو باز است برگرد

به یاد خاطراتمان بیوفت که باهم

قرار بود بسازیم آینده‌مان را برگرد

این نبودن ها یک روز عادی می شود

عاشق تو یک روز خالی از مهر می شود

بترس از روزی که به رفتنت بی تفاوت باشم

نازت بی خریدار و عاشقت در چشم دیگری غرق باش

Mitra_Mohammadi · 9/5/24

چشمه‌ی اشک
سالهاست مرا به حال خود رها کرده ای و رفته ای

بی آنکه بدانی چگونه عاشقت را در خلوت خویش شکسته ای

چو نسیم وزیدی بر قلب کویرم

جز مهربانی از چشمان تو من ندیدم

چشمه ی اشک آسمان خشکیده و دیگر نمی بارد

دل من هیچ زندانبانی را برای منه زندانی نمی خواهد

مرا به خنده ای مهمان کن که در به در یک لبخندم

مرا میبینی اخم نکن، آخر به اخم هایت هم دل میبندم

Mitra_Mohammadi · 10/5/24

فاجعه
بی تو آ*غو*شم را سرما زده

غم با بی رحمی به قلبم چنگ زده

فاجعه آنجاست که قلبم بی تو

تقدیر دیگری را برایم رقم زده

غزل هایم دگر آن شور سابق را ندارند

اسیر هجران شده و هیچ چاره ای ندارند

خوشا آن کس که بـ*ـو*سه بر گیسویت می زند

خوشا او... که هر گونه غمی را با لبخند تو پس می زند

Mitra_Mohammadi · 10/5/24

واهی
تو یه عشق واهی

من اسیر دردم

پرم از غم و حسرت

یخ زده، دست های سردم

دل خسته ی من، دوری از تو سرش نمیشه

با توام می شنوی صدام رو؟

یا بازم حسم یه تشویشه

من در این دیار غربت
پا به پای تو سوختم

من دیگه ترانه هامم
واسه تو کم کم عادی میشه

دل من لک زده انگار، واسه چشم های قشنگت

وایمیستم تو خیابون
تا یکی شبیه تو، از کنارم رد شه

Mitra_Mohammadi · 13/5/24

مرید
در مصاف عقل با قلبم دوباره رو سیاه شدم

عقل باخت و من مرید چشمانت شدم

در ازای آینده‌ام لحظه ها کنارت خوش بودم

تو را بت کردم و روز ها ستودم

خنده ها و گریه هایمان کنار هم بود

اینجانب کنار تو... انگار آدمی دیگر بود

Mitra_Mohammadi · سه شنبه در 20:39

جای دیگر
تقصیر من نبود
بلکه بازی تقدیر بود
من هر چه ماندم
تو دلت جای دیگری گیر بود
خدا نکند روزی دلتنگ شوی
عاشق یک آدم آهنی با قلبی سنگی شوی
هر چه با من بد بودی با او خوب باش
برای من حسرت و آه شدی
لاقل برای او آدم لایقی باش

Mitra_Mohammadi · پنجشنبه در 12:51

خواهم ماند

من تا ابد منتظر صدای تو خواهم ماند...
تا همیشه خواستار چشم های تو خواهم ماند
دیگر پاییز بدون تو زیبا نخواهد بود
دست های من به انتظار نوازش های تو خواهند ماند
اینجا من تنها با یاد تو زندگی می کنم
تن خسته ی من در انتظار آ*غو*ش تو خواهد ماند
بهار بی تو دیگر طراوت و سر سبزی ندارد
طبیعت خفته در چشمان تو بود
نگاه من در انتظار زمرد های شاداب تو خواهد ماند
شب ها پر از ظلمت و وهم و آشفتگی ست
آسمان قلب من در انتظار روی ماه تو تا ابد خواهد ماند

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

ناظر آزمایشی کتاب

ناظر آزمایشی کتاب

ناظر آزمایشی کتاب

ناظر آزمایشی کتاب

ناظر آزمایشی کتاب

ناظر آزمایشی کتاب

ناظر آزمایشی کتاب

ناظر آزمایشی کتاب

ناظر آزمایشی کتاب

ناظر آزمایشی کتاب

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین