خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

mah banoo

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/23
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
79
امتیاز
13
سن
23
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
13 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: در بند دل
نویسنده: ماه بانو کاربر انجمن رمان کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، جنایی-پلیسی
ناظر: حدیث امن زاده

خلاصه:
نهال، در تلاش است تا در کنار همسرش خانه‌ای سرشار از عشق و محبت بسازد. او سعی دارد همان همسر ایده‌آلی باشد که هر مردی به آن نیاز دارد؛ اما دقیقا، زمانی که به ادامه داشتن این زندگی امیدوار می‌شود، خانه امیدش به مخروبه‌ای بدل می‌شود.
هنگامی که پیامی از فردی ناشناس دریافت می‌کند، می‌فهمد که هیچ‌گاه نمی‌تواند از ویرانه های زندگی‌اش خانه‌ای از جنس عشق بسازد، پس تصمیم می‌گیرد که...


در حال تایپ رمان در بند دل | mah banoo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، SelmA، YaSnA_NHT๛ و 7 نفر دیگر

mah banoo

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/23
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
79
امتیاز
13
سن
23
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
13 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
"سوم شخص"

نگاه همه به پرده روبرو بود، نور پروژکتور اتاق تاریک رو کمی روشن کرده بود. سروان محسنی با جدیت تمام مشغول توضیح بود و هم‌زمان تصاویر رو تغییر می‌داد.
_همون‌طور که می‌دونید، موفق شدیم یک سری از اعضا رو شناسایی کنیم. اما هنوز بابت سِمَت و نقش‌شون مطمئن نیستیم. این افرادی که الآن تصویرشون رو مشاهده می‌کنید، از ارکان اساسی این فرقه هستند.
شاهرخ اسفندیاری، مشکوک به عنوان سردسته فرقه. هنوز نمی‌دونیم چطور افراد رو هدایت می‌کنه؛ اما بابت یک موضوعی مطمئنیم، اینکه با این شخصی که الآن تصویرش رو می‌بینید هم‌فکری می‌کنه.
چاووش کاویانی، مدیر عامل شرکت تجهیزات پزشکی. البته که این فقط ظاهر قضیه‌ست. همسرش سال گذشته به طرز مشکوکی کشته شد.
کارآگاه های ما به چاووش مشکوک بودن که خودش همسرش رو کشته، اما چون مدارک به اندازه کافی نداشتن، نتونستن محکومش کنن و به درخواست خودش پرونده، نیمه کاره رها شد.
این تصاویر مربوط به جسد خانم مهرو کاویانی، دختر عمو و همسر سابق چاووش کاویانیِ.
همون‌طور که می‌بینید، چشم‌هایی در حدقه وجود ندارن، وقتی پیدا شد که به یک صلیب بسته شده بود.
ظاهرا قاتل اول اون رو شکنجه کرده، بعد این بلا رو سر چشم‌هاش آورده و در نهایت به صلیب کشیده شده و با بریدن کف پاهاش، از خونریزی زیاد، جونش رو از دست داده.
اما کسی که احتمالا بیشتر ما اون رو می‌شناسیم این سلبریتی باشه. آقای حامد سعیدی، معروف به شکسته‌بال.
دو سال پیش با آهنگ شکسته‌بال، حسابی غوغا به پا کرد و معروف شد، از همون موقع افراد ما اون رو زیر نظر دارن.
رفت و آمد خیلی زیادی به شرکت چاووش کاویانی داره، این در حالیه که توی اون شرکت هیچ کاری انجام نمی‌ده و حتی کوچکترین اطلاعاتی نسبت به این عنوان شغلی نداره. اما رفت و آمد های غیر قابل درکی به اون مکان داره.
مثلاً صبح ساعت نه به شرکت میره و ساعت دو و نیم یا سه از شرکت خارج میشه. اما موضوع جالب‌ترش می‌دونید کجاست؟
اینکه این دو نفر خارج از محیط شرکت هیچ ارتباطی با هم ندارن و حتی اگر از بـ*ـغل هم، عبور کنن، جوری رفتار می‌کنن که انگار همو نمی‌شناسن. از علی خواستم حامد سعیدی رو زیر نظر داشته باشه. چیز های مهمی دستگیرمون نشده.


در حال تایپ رمان در بند دل | mah banoo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: masera، YeGaNeH، SelmA و 8 نفر دیگر

mah banoo

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/23
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
79
امتیاز
13
سن
23
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
13 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
سروان ادامه داد:
-حدود یک ساله که ازدواج کرده. همسرش، نهال فروزش، دختر یکی از سرکارگر های پدرشه. علی عقیده داشت که خانم فروزش نقشی توی کار های شوهرش نداره؛ چون تقریبا خونه نشینه.
این خانم در طول یک هفته، دو یا سه بار از خونه خارج میشه و تنها به دیدن دوتا خواهر میره که از دوستای دوران مدرسه‌ش هستن. به همین خاطره که به نظر علی بهتره وقتمون رو صرف این خانم نکنیم.
همین حین سرگرد رفیعی، به عنوان کسی که بیشتر از همه درگیر این پرونده و کارهاش بود، وسط حرف سروان اومد و گفت:
-درسته، نظر علی هم تقریبا منطقیه اما، دقت کنید که تا الآن به هر شخصی که رسیدیم، حتی خانوادش هم توی این فرقه دست داشتن. مثلا همسر کاویانی؛ مطمئنم همه افراد توی این اتاق این مورد رو قبول دارن که این خانم برای یکی از شب‌های قربانی انتخاب شده.
سروان محسنی سوالی که توی ذهنش بود رو به زبون آورد:
-اما قربان، چرا مثل قربانی‌های قبلی، در پایان شب جسد رو آتیش نزدن؟!
سرگرد رفیعی با اخم‌هایی که کمی به خاطر فکر کردن توی هم رفته بود، به میز خیره شد:
-نمیشه قطعی گفت علت کارشون چی بوده. بسپر به بچه‌هایی که اون شب توی اون مراسم بودن ته و توی این قضیه رو در بیارن. حتما انفاق خیلی مهمی بوده که آتشی به پا نشده.
توضیحات سروان محسنی همچنان ادامه داشت. همه افراد حاضر توی اون اتاق هر از گاهی اظهار نظر می‌کردن و در آخر یک نتیجه مشخص شد؛ باید سختی این پرونده رو دوش چند نفر باشه.
سرهنگ دستور داد:
-شاهرخ اسفندیاری، مسئولیتش با عامر باشه. عامر می‌خوام هر کار دیگه‌ای که داری رو کنار بذاری و تمام وقتت برای این مرد باشه. تا حالا عملیات میدانی بهت ندادم؛ پس این میشه اولین مأموریتت. دقت کن و سعی کن اعتمادش رو جلب کنی.
محسنی، تو مسئول چاووش کاویانی باش. تا یک ماه دیگه می‌خوام به یک عنوانی توی شرکتش مشغول به کار باشی و خودت رو بهش نزدیک کنی.
و تو رفیعی، آقای خواننده به عهده تو باشه. نمی‌خوام وارد گروهشون بشی، فقط از توانایی‌هات استفاده کن و زیر نظر بگیرش. هم خودش و هم زنش.
سرهنگ تا خواست توضیحات لازم رو به شخص بعدی بده، سرگرد رفیعی، ناراضی و با اخم های در هم شده اعتراض کرد:
-اما قربان، فکر نمی‌کنید باید مأموریت من و محسنی باهم جابه‌جا بشه؟ من بهتر می‌تونم خودم رو توی اون شرکت جا بدم و محسنی بهتر از من می‌تونه سعیدی رو زیر نظر داشته باشه.
سرهنگ ناراضی از اعتراض زیر دستش سری به چپ و راست تکون داد و گفت:
-محسنی توی دانشگاه، چه رشته‌ای خونده؟ اگر نمی‌دونی بذار من بهت بگم؛ رشته مهندسی پزشکی. نتیجه می‌گیریم خیلی زود می‌تونه راهش رو به این شرکت پیدا کنه. پس بهتر از تو می‌تونه به درد من بخوره و روند پرونده سریع‌تر پیش میره. پس محض رضای خدا یک‌بار هم که شده فقط دستوری که بهت داده میشه رو اجرا کن. من بهتر می‌دونم چه کاری از دست تو برمیاد. در ضمن قصد ندارم الآن وارد بشی.‌ تورو برای کار دیگه‌ای وارد می‌کنم و در حال حاضر وقتش نرسیده.
سرگرد رفیعی، ناچار سری تکون داد، احترام نظامی گذاشت و از اتاق جلسات خارج شد. قصد نداشت یک لحظه هم برای مسئولیتی که رو دوشش قرار گرفته، از دست بده.


در حال تایپ رمان در بند دل | mah banoo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: masera، YeGaNeH، SelmA و 8 نفر دیگر

mah banoo

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/23
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
79
امتیاز
13
سن
23
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
13 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
"نهال"

-حالا نمی‌شد این‌ دفعه به جای سه روز زودتر، مثلا یه روز قبلش می‌رفتی؟
-نمی‌شه نهال... دیشب که برات توضیح دادم. این سری کیارش قول یه دورهمی سه، چهار ساعته به طرفدارا داده. اینجور که من بد قول میشم.
می‌فهمی بعد چقدر از بلیطای کنسرتم کنسل میشه؟
سری براش تکون دادم و از روی تـ*ـخت بلند شدم. خواستم نزدیکش برم و کمی منو تو بـ*ـغلش بگیره؛ اما به محض اینکه می‌فهمه دارم نزدیکش میشم، مثل تمام این هفت ماه، ازم فاصله می‌گیره و به سمت در اتاق میره. سعی کردم به بغضم اهمیتی ندم. دستامو محکم تو هم پیچوندم و به صورتش نگاه کردم.
درو باز می‌کنه ولی قبل از اینکه بیرون بره، برمی‌گرده سمتم و میگه:
-نهال خواهش می‌کنم این سری که نیستم، دست به وسایل اتاقم نزن.‌ نمی‌خواد مرتبشون کنی و اصلا بهشون حتی اهمیت هم نده. خوشم نمیاد وقتی میام تو اتاق، حس کنم همه‌چی تغییر کرده. اگر هم خواستی دوستاتو ببینی، برو بیرون؛ خونه دعوتشون نکن.
"باشه" آرومی زمزمه کردم و اون هم بدون هیچ حرف دیگه‌ای خدافظی کرد و رفت. آهی کشیدم. من نمی‌تونم این وضع زندگی رو تحمل کنم، باید یه کاری انجام بدم.
یه چیزایی تو فکرم می‌چرخید اما بدون مشورت گرفتن نمی‌تونم انجامش بدم.
وارد اتاقم شدم و سراغ گوشیم رفتم. بهتر بود کمی با دخترا وقت بگذرونم تا تنها بمونم. شماره رعنارو گرفتم اما وقتی اپراتور اعلام کرد که خاموشه، فهمیدم باز خوابه، پس قطعا نمی‌تونیم بریم بیرون. آهی کشیدم و خودمو پرت کردم رو تـ*ـخت.
مشغول چرخیدن تو فضای مجازی بودم که فکری تو ذهنم چرخید. بد نیست اگر کمی ایده های فضای عاشقانه رو توی نت سرچ کنم.
***
با لبخند به وسیله‌هایی که خریدم نگاه کردم. ذوق داشتم برای فردا. فقط مشکل اینجا بود که نمی‌دونم حامد ساعت چند می‌رسه. گوشی رو دست گرفتم و مشغول شماره گیری شدم، بعد از چند بوق صدای کیارش بود که به گوشم رسید:
-سلام نهال خانم... احوال شما؟
-سلام آقا کیارش... ممنونم به خوبی شما. مثل اینکه بد موقع تماس گرفتم!
-نه اصلا... حامد الآن جواب میده، فقط داره با چندتا طرفدار عکس می‌گیره. الان گوشی میدم باهاش صحبت کنید.
صدای حامد از اون طرف خط میومد که داشت به یکی می‌گفت:
-ببخشید واقعا... خانومم پشت خطه، باید باهاش صحبت کنم.
قند تو دلم آب شد، هرچقدر هم سرد باشه، بازم براش ارزش دارم. با لبخندی که رو لـ*ـبم اومده بود، منتظر شدم که صداش رو بشنوم.
-جانم خانوم!
صدایی از اون‌ور اومد:
-وای خدا! شنیدی؟ چه پر احساس گفت جانم.
لبخندی روی لـ*ـبم نشست، با ذوق جواب دادم:


در حال تایپ رمان در بند دل | mah banoo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: masera، YeGaNeH، SelmA و 8 نفر دیگر

mah banoo

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/23
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
79
امتیاز
13
سن
23
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
13 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
-جانت سلامت، خوبی؟
-الآن خیلی خوبم. کارم داشتی؟
-خواستم ببینم فردا کی می‌رسی که بیام فرودگاه استقبالت.
-نمی‌خواد خودتو اذیت کنی. خودم میام.
-نه اذیت نمیشم، اتفاقا دوست دارم که بیام.
-هرجور راحتی. احتمالا یازده، یازده و نیم فرودگاه باشم؛ البته اگه پرواز تأخیر نداشته باشه.
-انشالله که تأخیر نداره... فردا می‌بینمت.
-می‌بینمت، خدافظ
و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در بند دل | mah banoo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: masera، YeGaNeH، SelmA و 8 نفر دیگر

mah banoo

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/23
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
79
امتیاز
13
سن
23
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
13 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
دستام، محکم‌تر دورم پیچیدن. صحنه مقابلم اون‌قدر کشنده بود که واقعا نمی‌دونم چطور با دیدنش هنوز زندم و نفس می‌کشم.
دستاش که پیشروی می‌کنن، همون نفس هم به سختی بالا میاد. نامرد! هیچوقت من رو اینطور تو آ*غو*شش نگرفت.
همه وجودم رو در حسرت یک کلمه محبت آمیز حتی به دروغ درگیر کرد و الان، روبروم، به این شکل سخاوت مندانه،‌ آرزو هام رو تقدیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در بند دل | mah banoo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: masera، YeGaNeH، SelmA و 7 نفر دیگر

mah banoo

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/10/23
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
79
امتیاز
13
سن
23
محل سکونت
بوشهر
زمان حضور
13 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
برات خیلی کم گذاشتم؟ ولی من هیچوقت قوانینت رو زیر پا نذاشتم. همیشه همونجور که دوست داشتی رفتار کردم.
نکنه دیگه دخترایی که خوب رفتار می‌کنن، مورد قبول نیستن؟ ولی من که همیشه، حتی از دور هم حواسم بهت بود. آخه من که نم‍....
دوباره صدای رو اعصاب زنگ موبایل بلند شد. لعنتی نمی‌تونم چند دیقه تو حال خودم باشم؟ با حرص خودم رو جلو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان در بند دل | mah banoo کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: masera، YeGaNeH، SelmA و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا