- عضویت
- 27/8/23
- ارسال ها
- 385
- امتیاز واکنش
- 1,371
- امتیاز
- 168
- محل سکونت
- دنیای خیال
- زمان حضور
- 15 روز 19 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام داستانک: چرا من؟
نویسنده: *AsAl* کاربر انجمن رمان۹۸
با سرعت توی جنگل می دویدم، هر لحظه بوی خون بیشتر میشد، ولی هر کار میکردم، نمیتوانستم منبع این بو را پیدا کنم.
صدای جیغ وحشتناکی بلند شد، صدای جیغ گوش خراش یک لحظه هم قطع نمیشد، دور خودم میچرخیدم و هیچ کنترلی روی بدنم نداشتم، مشامم پر شده از بوی خون و همین موضوع من را تشنهتر میکرد، حالم مثل کسی بود که سرخوش الکل بود و هیچ مانعی برای انجام دادن کارش وجود نداشت، دیگر نمیتوانست خوی خونخوارش را کنترل کند، پس خوی را رها کرد و به سرعت به سمت بو پرواز کرد.
وقتی به بو رسید، دختر بچهای را دید که غرق خون و بدون هیچ لباسی است، انگار دیگر خونآشامها حسابی از خون دخترک تغذیه کرده بودند و حالا نوبت او بود، دندانهای نیشش بیرون زده بود و هر لحظه غریزه طبیعی خوی وحشیاش تقلا میکرد.
روی دخترک خم شد ولی وقتی که خواست نیشهای بلندش را وارد شاهرگ او کند، نیرویی عجیبی مانع این کار شد.
هر چه تقلا کرد، نیرو بیشتر و بیشتر میشد.
خوی وحشیانهاش طلب خون میکرد ولی نیروی عجیب مانع میشد.
دیگر نمیتوانست مانع نیرو را بشکند، برای همین بیخیال خوردن خون شد، تصمیم به رفتن کرد ولی باز همان نیرو نمیگذاشت او برود. خسته از این همه تقلا، کنار دخترک دراز کشید که همان لحظه دخترک تکان شدیدی خورد و کم کم روی هوا شناور شد، با تعجب به حالت نشسته در آورد که ناگهان...
نویسنده: *AsAl* کاربر انجمن رمان۹۸
با سرعت توی جنگل می دویدم، هر لحظه بوی خون بیشتر میشد، ولی هر کار میکردم، نمیتوانستم منبع این بو را پیدا کنم.
صدای جیغ وحشتناکی بلند شد، صدای جیغ گوش خراش یک لحظه هم قطع نمیشد، دور خودم میچرخیدم و هیچ کنترلی روی بدنم نداشتم، مشامم پر شده از بوی خون و همین موضوع من را تشنهتر میکرد، حالم مثل کسی بود که سرخوش الکل بود و هیچ مانعی برای انجام دادن کارش وجود نداشت، دیگر نمیتوانست خوی خونخوارش را کنترل کند، پس خوی را رها کرد و به سرعت به سمت بو پرواز کرد.
وقتی به بو رسید، دختر بچهای را دید که غرق خون و بدون هیچ لباسی است، انگار دیگر خونآشامها حسابی از خون دخترک تغذیه کرده بودند و حالا نوبت او بود، دندانهای نیشش بیرون زده بود و هر لحظه غریزه طبیعی خوی وحشیاش تقلا میکرد.
روی دخترک خم شد ولی وقتی که خواست نیشهای بلندش را وارد شاهرگ او کند، نیرویی عجیبی مانع این کار شد.
هر چه تقلا کرد، نیرو بیشتر و بیشتر میشد.
خوی وحشیانهاش طلب خون میکرد ولی نیروی عجیب مانع میشد.
دیگر نمیتوانست مانع نیرو را بشکند، برای همین بیخیال خوردن خون شد، تصمیم به رفتن کرد ولی باز همان نیرو نمیگذاشت او برود. خسته از این همه تقلا، کنار دخترک دراز کشید که همان لحظه دخترک تکان شدیدی خورد و کم کم روی هوا شناور شد، با تعجب به حالت نشسته در آورد که ناگهان...
V.I.P داستانک چرا من؟ | *AsAl* کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: