- عضویت
- 9/2/22
- ارسال ها
- 89
- امتیاز واکنش
- 812
- امتیاز
- 153
- زمان حضور
- 1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
شیرزنی، وجاهتش داد و هوار کرد «برای خاطر آرامشی از جان پدر، جوانیام بفروختم.»
گفتند یک عمر جوانی میارزید به فراغبالی اویی که ضیفِ امروز و فرداست؟
گفت همآ*غو*شی در سراییدیگر، میارزد به تمام وجودم.
لـ*ـب بر هم نهاد و زمزمه کرد «شاید که دستهای هابیل از خاک بیرون ماندهاند!»
گفتند یک عمر جوانی میارزید به فراغبالی اویی که ضیفِ امروز و فرداست؟
گفت همآ*غو*شی در سراییدیگر، میارزد به تمام وجودم.
لـ*ـب بر هم نهاد و زمزمه کرد «شاید که دستهای هابیل از خاک بیرون ماندهاند!»
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
دل نوشته دستهای هابیل از خاک بیرون ماندهاَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com