خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

خاتون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/22
ارسال ها
89
امتیاز واکنش
812
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مجموعه دلنوشته: دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اند
به قلم: پریسان خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: اجتماعی
***
مقدمه:
هابیل را به دار آویختند،
کلاغ به شانه‌اش بـ*ـو*سه نشاند.
هابیل روی برگرداند،
کلاغ گفت گنـ*ـاه من چیست؟
هابیل جوابش داد گورکنی به قابیل آموختی!
کلاغ گفت برادرکشی را چه کسی به او آموخت؟!
درد به جان هابیل نشست.
برادرکشی را چه کسی به قابیل آموخت؟!
شاید که خدایش... شاید که خدایش!

***


دل نوشته دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YaSnA_NHT๛، *NiLOOFaR*، Arti و 10 نفر دیگر

خاتون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/22
ارسال ها
89
امتیاز واکنش
812
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
در میان میدان شهر زنی برهنه گریست و مویه کرد «از بحرِ تکه‌ای نان، شرف به چوب حراج کشیدم.»
گفتندش نان می‌ارزید به شرفت؟!
گفت شرفم نمی‌ارزید به شکم خالی کودکم، به اشک جگرگوشه‌ام!
مویه کرد و نالید «دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اند!»
***


دل نوشته دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

خاتون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/22
ارسال ها
89
امتیاز واکنش
812
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مردی با دست‌های پینه‌بسته، صورتش را پوشاند و هوار کشید «برای خاطرِ تکه‌ای جامه، رسوای عالم گشتم.»
گفتندش قماشی می‌ارزید به چنین فضاحتی؟!
گفت لبخندی از یار می‌ارزید به سال‌ها استشمام بوی تعفن‌آور این رسوایی!
شرم به جانش نشست و نالید «دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اند!»
***


دل نوشته دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

خاتون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/22
ارسال ها
89
امتیاز واکنش
812
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پدری، سرِ کودک خود به دور شهر گرداند، خاکش را به سر مالید و شیون کرد «خون جگرگوشه‌ام ریختم!»
گفتندش کاغذ باطله‌ای می‌ارزید به خون طفلت؟!
گفت شرم‌زدگی‌ام نمی‌ارزید به گرسنگی‌اش!
گفتند «دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اند!»


دل نوشته دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

خاتون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/22
ارسال ها
89
امتیاز واکنش
812
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پسری جانِ حبیب خود متلاشی کرد و هق زد «برای خاطر هوی و هوسی رفاقت‌مان را زنده‌به‌گور کردم»
گفتندش هوی و هوسی می‌ارزید به سال‌ها دم‌سازی؟
گفت به گل ننشستن آرزویی می‌ارزید به تظاهرمان!
گفتند «دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اند»
***


دل نوشته دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

خاتون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/22
ارسال ها
89
امتیاز واکنش
812
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
دختری دست از یار شست و با دیگری پیمان شفقت بست.
ضجه زد و فغان کرد «من یار به دیگری فروختم!»
گفتندش سکه‌ی سیاهی می‌ارزید به یار؟
گفت آوارگی‌ و گرسنگی نمی‌ارزید به پچ‌پچی عاشقانه!
به سر و صورت خود چنگ انداخت و گفت «دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اند!»
***


دل نوشته دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

خاتون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/22
ارسال ها
89
امتیاز واکنش
812
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگری روی آورد به عِداد اعضای جانش و صدایش بوی درد به خود گرفت که «وجود دادم برای تمام وجودم.»
گفتندش شکم‌سیری‌تان می‌ارزید به این میزان سخا و عطا؟!
گفت برای من همین یک قلب مانده که فدای بـ*ـو*سه‌ای از نگار!
گفتند «دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اند!»

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

خاتون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/22
ارسال ها
89
امتیاز واکنش
812
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیرزنی را به بیابان گذاشتند و جزع کردند «برای خاطر کاغذ سیاهی دست از مهر مادر شستیم.»
گفتندشان یک شب و دو شب قحطی نمی‌ارزید به چروکی از جان مادر؟
گفتند یک عمر لوم و ملامت نمی‌ارزید به آبرویی که یک سکه‌ی سیاه نمی‌ارزد!
مویه کردند و نالیدند «دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اند!»
***


دل نوشته دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

خاتون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/22
ارسال ها
89
امتیاز واکنش
812
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادری جان بی جان دو پسرش به شانه نهاد و شیون سر داد «برای خاطر پیاله‌ای زهاب، طفلانم اسیر بهمن و بوران شدند.»
گفتندش سیرگشتنی می‌ارزید به جان شیرمردانت؟!
گفت به‌خدای هابیل قسم که دست جلوی دیگری دراز می‌کردم شرف داشت به این پسرکشی!
هق زد و هوار زد «دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اند؟!»


دل نوشته دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر

خاتون

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/22
ارسال ها
89
امتیاز واکنش
812
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
نامردی مردی را به فساد کشاند و مرد گریست «برای خاطر زر و زیور، عزت و احترامم دادم.»
گفتندش زر و زیوری می‌ارزید به چنین سرافکندگی‌ای؟!
گفت گوشه چشمی از صنم می‌ارزید به این دنیا و آن دنیایم.
گفتند «آری دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اند!»


دل نوشته دست‌های هابیل از خاک بیرون مانده‌اَند! | خاتون کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YaSnA_NHT๛، SelmA، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا