خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

mel6i

مدیر آزمایشی تالار تاریخ
مدیر آزمایشی
  
عضویت
17/4/23
ارسال ها
293
امتیاز واکنش
297
امتیاز
153
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرمان:
با صدای بلندی از خواب پریدم.
نمیدونستم دقیقا ساعت چنده؟‌ و چه مدت خوابیدم؟! هر چه بیشتر می‌گذشت صدای عجیبی به گوش می‌رسید؛ مثل صدای ناله مانندی‌، دیگه نتونستم تحمل کنم.
لباسای روی مبلو برداشتمو به سرعت از اتاق بیرون رفتم.
نگاهی به دور و اطرافم کردم، اما دیگه صدایی به گوش نمی رسید؛ شاید بیش از حد خیالاتی شدم و توهم زدم.
گیج و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناقوس اجل | mel6i کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، -FãTéMęH-، YaSnA_NHT๛ و 12 نفر دیگر

mel6i

مدیر آزمایشی تالار تاریخ
مدیر آزمایشی
  
عضویت
17/4/23
ارسال ها
293
امتیاز واکنش
297
امتیاز
153
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
سر و صداهای مغزم بیشتر از قبل شده بود. باورم نمیشد، به این جا اومده باشم.
قلبم با تمام وجود این مکانو نادیده می گرفت؛ ولی تو این دخمه سرد و تاریک فقط یه صدا تو گوشم بود که مغزم با تمام بی رحمی، تو صورتم می کوبید.
- متاسفم... به دلیل خوردن زیاد نوشیدنی، سکته قلبی کردن. کاری از دستمون بر نمیومد‌. باید به سردخونه هر چه سریعتر، منتقل بشن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناقوس اجل | mel6i کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.a.H.r.A☆، -FãTéMęH-، YaSnA_NHT๛ و 12 نفر دیگر

mel6i

مدیر آزمایشی تالار تاریخ
مدیر آزمایشی
  
عضویت
17/4/23
ارسال ها
293
امتیاز واکنش
297
امتیاز
153
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
صدای زنگ تلفن، به سرعت توی حال پیچید! مرد، با اعصابی خراب پسرکو با فریاد صدا زد.
- چی شده داداشی جونم؟ بهم بگین؛ دوست ندارم ناراحتتون کنم.
از حرف های زیادش سرسامی گرفت و گفت:
- خفه شو... برو اون تلفنو قطع کن. یالا!
پسرک با صدای بلندش، ترسیده نگاش کرد و سریع به سمت اتاقی که تلفن درش قرار داشت رفت.
همین که خاموشش کرد؛ با شعف به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناقوس اجل | mel6i کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، -FãTéMęH-، YaSnA_NHT๛ و 11 نفر دیگر

mel6i

مدیر آزمایشی تالار تاریخ
مدیر آزمایشی
  
عضویت
17/4/23
ارسال ها
293
امتیاز واکنش
297
امتیاز
153
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
در اعماق گذشته غرق شده بودم و دست و پا می زدم. هیچ وقت فکر نمی کردم در این لحظه‌؛ ادم نفرت انگیز زندگیمو، که یه روز جونم به جونش وصل بود رو ببینم.
لعنتی تا کی میخوای عذابم بدی. بس نیست؟!
عشق زندگیمو گرفتن، نابودم کردن و الان باید مردکی که به اصطلاح، نام برادرمو یدک میکشه ببینم؟
بسه خدا دیگه توانشو ندارم یا خلاصم کن یا قاتل ادم هایی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناقوس اجل | mel6i کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، -FãTéMęH-، YaSnA_NHT๛ و 11 نفر دیگر

mel6i

مدیر آزمایشی تالار تاریخ
مدیر آزمایشی
  
عضویت
17/4/23
ارسال ها
293
امتیاز واکنش
297
امتیاز
153
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
کنترلمو از دست دادم و تا خواستم مشتی به صورتش بکوبم سرم گیج رفت و پاهام روی زمین افتاد مثل دفعه قبل انگار بدنم سرد تر و سردتر می شد.
- چه بلایی سرم آوردی دیوونه؟!
ارسام با پوزخند بالای سرم ایستاد و با لـ*ـذت به درد کشیدنم نگاه کرد.
- داداش کوچولو خیلی به خودت زحمت نده یه امپول مخصوص بهت زدم که وحشی نشی عشقم. فکر کنم از اولی که زر میزدی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناقوس اجل | mel6i کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، -FãTéMęH-، YaSnA_NHT๛ و 11 نفر دیگر

mel6i

مدیر آزمایشی تالار تاریخ
مدیر آزمایشی
  
عضویت
17/4/23
ارسال ها
293
امتیاز واکنش
297
امتیاز
153
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
همینکه وارد محوطه تاریک شد با لودگی و خنده گفت:
-خب اینم از ارتام خانت داداش گلم، زیادی اینجا تاریکه می ترسم اوف بشه!
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
- داخل نیا؛ میخوام تنها باهاش صحبت کنم، انقدر دلقک بازی در نیار.
دوباره مثل دلقک ها سر دولا کرد و دستشو به نشونه احترام بالا برد.
- چشم داداش کوچولو، شما اینجا الان صاحب اختیارید امر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناقوس اجل | mel6i کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، -FãTéMęH-، YaSnA_NHT๛ و 11 نفر دیگر

mel6i

مدیر آزمایشی تالار تاریخ
مدیر آزمایشی
  
عضویت
17/4/23
ارسال ها
293
امتیاز واکنش
297
امتیاز
153
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
درو که باز کردم، آرسام پشت در با تمسخر به دیوار تکیه داده بود.
- داداشی کجا با این عجله؟! بودین حالا، داشتم از حرفایی که زدین لـ*ـذت میبردم. چرا دارین میری ؟
از حرفاش اخم غلیظی کردم و دستمو روی شونش گذاشتم تا از جلوی در کنار بره ولی فقط با پوزخند نگام می کرد.
- برو کنار ارسام الان وقت شوخی نیست خودت میدونی هر چه زودتر به عمارت باید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناقوس اجل | mel6i کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~MOHADESE~، -FãTéMęH- و 8 نفر دیگر

mel6i

مدیر آزمایشی تالار تاریخ
مدیر آزمایشی
  
عضویت
17/4/23
ارسال ها
293
امتیاز واکنش
297
امتیاز
153
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ارسام معلوم‌ هست چی میگی؟ تو زن و بچه داری ؟!
بعد از حرفم، یه نگاهی به ارتام کردم که دیدم اونم مثل من، از شوک حرفاش چشماش بیش از حد گنده شده کلافه به من نگاه میکنه. نمیتونستم حرف چند دقیقه پیششو باور کنم. ارسامی که اینهمه حامی به سرش قسم میخورد خودش تهدیدش کرده و زن و بچه اش رو گروگان گرفته.
انقدر تو فکر رفتم که ارسام با صدای خش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناقوس اجل | mel6i کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~MOHADESE~، MaRjAn و 2 نفر دیگر

mel6i

مدیر آزمایشی تالار تاریخ
مدیر آزمایشی
  
عضویت
17/4/23
ارسال ها
293
امتیاز واکنش
297
امتیاز
153
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
سه روز از آن ماجرا گذشت.
در این سه روز موافقت کردم با آرسام همکاری کنم تا به قول خودش ستاره شب هاش خاموش نشه و بچش تو خطر نیوفته. هنوزم برام غیر عادیه که آرسام خانواده تشکیل داده و اینهمه تغییر کرده؛ شاید من زیادی بدبینم به ماجرا.
حال این روزهاش به شدت بد بود و کمتر تلاش می کرد خودشو عادی نشون بده. انگار سعی میکرد هر طور شده بفهمونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناقوس اجل | mel6i کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~MOHADESE~، MaRjAn و یک کاربر دیگر

mel6i

مدیر آزمایشی تالار تاریخ
مدیر آزمایشی
  
عضویت
17/4/23
ارسال ها
293
امتیاز واکنش
297
امتیاز
153
زمان حضور
6 روز 15 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
- آرمان و آرتام پاشید وسایلتونو بردارید که الان میرسیم. فقط باید خیلی حواسمون باشه خونسرد باشیم و تحت هیچ شرایطی عصبی نشیم. باید مثل خودش بازی که راه انداخته رو تموم کنیم فهمیدین؟!
- من کاملا حواسم هست، اینو به این جنابعالی بگو بفهمه نیومدیم پیکنیک خاله بازی کنیم نشسته واسه من سناریو میچینه.
ارتام با حرفم چشم غره ای رفت و با غیض...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناقوس اجل | mel6i کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~MOHADESE~، MaRjAn و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا