خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
" IN HIS NAME "

نام اثر: عشق مادری | A Mother's Love
نویسنده: Sean Deville
مترجم: Mobina.85
ژانر: فانتزی، علمی-تخیلی


خلاصه: آن‌ها آن را پلاک نوسفراتو می‌نامیدند.
نیویورک اولین شهری بود که مورد حمله قرار گرفت، مردان آلوده جهش یافتند تا به گونه جدید هومو تبدیل شوند. زنانی که از نظر ژنتیکی در برابر ویروس مصون بودند، تبدیل به غذای ارتش خشمگین لعنت‌شدگان شدند.
طاعون به سرعت گسترش یافت، میلیون‌ها نفر جان خود را از دست دادند، ویروس هوابرد غیرقابل توقف در سراسر کشور بود. برای بازماندگان در ساحل غربی، تنها کاری که می‌توانستند انجام دهند این بود که منتظر بمانند تا غارتگر مرگ به سراغشان بیاید. آن‌ها فکر می‌کردند ماه‌ها فرصت دارند تا آماده شوند، اما در واقعیت، آنها حتی یک روز هم فرصت نداشتند.
از آن‌جایی که لژیون‌های خون‌آشام آخرین سنگرهای انسانی باقی مانده را تهدید می‌کردند، تخلیه به آخرین امید بیهوده بشریت تبدیل شد.
در حالی که هزاران زن ناامید در قطارها جمع شده بودند؛ آنه‌ایی که از خانه های خود خارج شده بودند به سرعت به حقیقت پشت پرده برای تخلیه مشکوک شدند.




در حال ترجمه عشق مادری | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، MĀŘÝM، Dojham و 6 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیش از سه روز از قطع برق خانه لیز می‌گذشت. این می‌تونست اتفاق نگران کننده‌ای باشد اما این بدترین اتفاقی بود که در این ماه پرپیچ و خم گذشته برایش رخ داده بود. دو هفته از اجرای حکومت نظامی گذشته بود، منع آمد و شد در سطح شهر اکنون برای جلوگیری از رفت و آمد آزادانه مردم اعمال شده بود. به آنها گفته بودند پورتلند یکی از معدود مکان‌هایی است که از دست این ویروس منحوس در امان بوده و این کنترل‌ها برای حفظ آن ضروری بود. کسانی که این منع آمد و شد را زیر پا گذاشته بودند، بدون توجه به اینکه چه عذر موجهی دارند، با اعدام سرسری شده بودند.
خانم‌ها و آقایون اگر قوانین را زیر پا بگذارید، یک تهدید در نظر گرفته می‌شوید و بی رحمانه نابود و کشته می‌شوید.
البته معمولا خانم ها به مقررات پایبند بودند، چون اکثر آقایان بودند که بیرون رفته بودند؛ همین موضوع موجب شده بود تا آژیتاتورهای سـ*ـیاسی، شورشیان و کسانی که قوانین را زیر پا می‌گذاشتند، قوانین را رعایت نکنند. اما حالا دیگر مراعاتی وجود نداشت. یا آنچه را که به شما گفته شده بود انجام میدادید یا برای آنچه که از دنیا باقی مانده بود شما ناشایست تشخیص داده می‌شدید.
می بینید که روزگار ناامیدانه نیاز به اقدامات ناامیدانه دارد. این چیزی بود که سران سخنگو در تعداد محدود کانال‌های تلویزیونی و رادیویی به همه گفته بودند. و کل جمعیت این را قبول کرده بودند، زیرا ارتش تنها فرصتی بود که آنها برای زنده ماندن از این کابوس داشتند.
نیویورک اولین شهری بود که سقوط کرد.ویروس ناشناخته‌ای که هیچکس انتظارش را نداشت و هیچ‌کس آن را پیش بینی نکرده بود، درست زمانی ظاهر شد که هیچ‌کس سرنخی نداشت که چگونه با آن مقابله کند و آن را شکست دهد. این ویروس در ابتدا این یک تهدید خاموش بود که در میان جمعیت سواحل شرقی پخش شد و بعد به عنوان چیزی نگران کننده تر از علائم خفیف سرماخوردگی ظاهر شد. مردم شکایت می‌کردند که یک حشره در اطراف مدارس و بیمارستان ها می‌چرخد و از فردی به فرد دیگر منتقل می شود و افراد را آلوده می‌کند.
فقط یک دست دادن یا یک بـ*ـو*سه از طرف یکی از عزیزان تمام چیزی بود که لازم بود تا آلوده شوی. سرفه در مترو می توانست ده ها نفر را آلوده کند. همان هوایی که شما بازدم می‌کنید، می‌تواند خانه میلیون‌ها ذره ویروسی باشد که روی باد شناور و آماده هستند تا هر چیزی را که با آن مواجه می شوند آلوده کنند. درست هر چیزی را که در درون انسان باشد؛ این ویروس در هیچ گونه‌ی دیگری زنده نماند.
سپس تغییری رخ داد و دنیای همه تکه تکه شد. پاسخ دهندگان اولیه کسانی بودند که بدترین آسیب را دیدند و ویروس را از کسانی که با آنها در تعامل بودند گرفتند و آن را به قربانیان بعدی منتقل کردند. با یک دوره‌ی سه روزه، حتی قبل از اینکه کسی بداند چه چیزی به آنها حمله کرده است، ویروس در سراسر شهر و سواحل شرقی شیوع پیدا کرد. تا زمانی که رئیس جمهور مطلع شد که ویروس جدیدی در اطراف وجود دارد، تمام کابینه او قبلاً آلوده شده بودند. رئیس جمهور، که زن بود، ممکن بود از این ویروس جان سالم به در ببرد، اما مردان آنقدر خوش شانس نبودند. مردانی که از او محافظت می کردند، در نهایت او را تکه تکه کردند.
طاعون هم زن هم مرد را مبتلا می‌کرد، اما فقط مردان را تغییر داد؛ این روشی بود که ویروس با آن کار می‌کرد.
همانطور که ویروس به آرامی سیستم ایمنی بدن میزبان را تخریب میکرد، خود بدن شروع به تغییر میکرد. در پایان سه روز، نرهای آلوده زمانی که دی ان ای آنها جهش یافت تا به گونه ای جدید به سرعت تکامل یابد، دیگر انسان نبودند. این "آدامز" های جدید نمی توانستند تولید مثل کنند. در عوض، آنها از طریق روشی بسیار ناخوشایندتر از نوع خود تولید مثل میکردند و هر ماده ای را که پیدا کردند را کشتند. انسان، انسان خردمند نر از طریق جهش در کروموزوم وای خود به گونه ای کاملاً جدید تبدیل شد. اما برای زنان، این ویروس بدتر از آنفولانزا نبود.
اولین نفر از مبتلایان در ساعت 11:13 شب هفتم ژوئن در یک آپارتمان کوچک و کم مبله در کوئینز، نیویورک سیتی، تبدیل به هومو خون آشام شد. آرتور میلر، یک کارمند حسابداری بی ادعا که تنها ادعای شهرتش قبل از ابتلا به ویروس این بود که زمانی را پشت رابرت دنیرو در استارباکس ایستاده بود. او هیچکس نبود، تنها یک پهپاد کارگری بود که به سراغ شغلی رفت که از آن متنفر بود تا بتواند وظایفی را که توسط افرادی که به او اهمیت نمی دادند، انجام دهد. فقط یک چهره دیگر در میان جمعیت هشت و نیم میلیون نفری. او حتی لایق تمسخر هم نبود.
هیچ کس آنجا نبود تا شاهد دگرگونی او باشد، این رویداد به قدری خشن و سریع بود که مخالفت همسایگان در ملک زیرین او را برانگیخت. همسایه‌هایش، علی‌رغم اینکه تصمیم گرفتند مخالفت‌هایشان را مخفی نگه دارند، خیلی زود توسط آرتور آلوده شدند و این آلودگی از آپارتمانی به آپارتمان دیگر می‌رفت و بذر نابودی سیاره را می‌پاشید. درست تا زمانی که گلوله یک پلیس در نهایت به خشم آرتور پایان داد، اما او بیش از بیست و هفت مرد را آلوده کرده بود. آرتور تمام زنانی که با او روبرو شده بودند بی رحمانه کشت و گوشت آنها را جدا کرد تا بتواند در خون آنها غسل کند و تمام آن بیست و هفت مرد آرتور را در حمله‌ی مرگباری که شروع کرده بود همراهی کردند.
آلوده شدگان به ویروس به سرعت معروف شدند. هزاران نفر در عرض چند ساعت تغییر کردند. در سراسر آمریکا، تمدن بشری به سرعت شروع به فروپاشی کرد. اینگونه بود که آنها بیمارستان ها را از دست دادند. مجروحان و افراد ناخوشایند به سنگرهای پزشکی منتقل شدند و این سنگرها به سرعت به مراکز اصلی پرورش طاعون تبدیل شدند.
هر چه تغییرات دی ان ای بشری ناشی از ویروس بیشتر شد، ویروس‌ها قوی‌تر، بادوام‌تر شدند و امکان بازسازی بهتر و بیشتری را دارا شدند به جز شدیدترین‌ جراحت‌ها.


در حال ترجمه عشق مادری | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، MĀŘÝM، Dojham و 5 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
همچنین آن‌ها را برای چشیدن و مصرف خون انسان، به ویژه خون زنانی که در دست‌های خود شکار می‌شدند، دیوانه می‌کرد. علی رغم بهترین تلاش‌های دولت، هجوم ویروس آن‌قدر وسع بود بود که نمی‌توان برای مدت طولانی آن را مخفی نگه داشت. حتی با وجود محدودیت‌های اینترنتی که هیچ‌کس فکر نمی‌کرد به آن نیاز باشد، قبل از اینکه سرپوشی روی آن گذاشته شود، خبر منتشر شد؛ از طریق رسانه های اجتماعی و وب تاریک، واقعیت ویروس ها در جهان منتشر شد. و جهان از عظمت همه آن لرزید. بعد از آن به چه مردی می توان اعتماد کرد؟ در مواجهه با یک ویروس، کسانی که دارای امکانات بودند اغلب به زندگی خود پایان دادند تا اینکه مجبور شوند بخشی از گروه در حال رشد شوند. اجتماع عمومی این بود که مردن بهتر از تبدیل شدن به یکی از آن چیزها بود. پایان دادن به همه چیز بهتر از زنده خوردن و تخلیه خون به عنوان آخرین جرقه زندگی از شما تخلیه می‌شود. خودکشی ها سر به فلک کشید. واقعاً قابل درک است، وقتی به آن فکر کردید. جهان هستی آنقدر که بود برای خیلی ها جذاب نبود و حالا آخرالزمان فرا رسیده بود
همچنین یک سوء تفاهم در مورد اینکه ویروس‌ها چه هستند وجود داشت. در ابتدا تصور می‌شد که آن‌ها فقط در یک گردباد بی‌فکر از جنون و عفونت شرکت می‌کنند. به زودی مشخص شد که ویروس‌ها به ندرت مردانی را که به آنها حمله می‌کردند می‌کشتند. فقط زنان آنها جمجمه مردم را می‌کشیدند و گاز می‌گرفتند و چشم‌ها را جدا می‌کردند، اما اکثر مردانی که از آن‌ها غذا می‌خوردند تا زمانی که ویروس آن‌ها را تغییر دهد، زنده نگه داشته می‌شدند. حتی شگفت‌انگیزتر این بود که با افزایش تعداد ویروس‌ها، ماده‌ها اغلب آسیبی نمی‌بینند تا زمانی که یک منطقه از همه مخالفان پاک شود. تنها در این صورت است که شوهران، برادران، پسران و پدران سابق به مکان هایی که آنها را خانه می‌نامیدند باز می‌گردند. سپس جشن شروع میشد. دیگر حیوانات روی کره زمین چندان خوب نبودند از آن‌ها کسی در امان نبود , هر چند ویروس فقط بر دی ان ای انسان تأثیر می‌گذارد . گاوها، حیوانات خانگی و حتی موش‌هایی که در خیابان‌ها می‌چرخیدند، همگی به غذای موجودی تبدیل شدند که به نظر می‌رسید تنها هدفش از بین بردن تمام حیات از سیاره است. گرسنگی ویروس‌ها بسیار زیاد بود، معده آن‌ها گاهی با حجمی که مصرف می‌کردند متورم می‌شد. گاهی اوقات یک مرد به طور طبیعی در برابر ویروس مصون می‌شود. آن‌ها را تکه تکه می‌کردند تا هیچ باقیمانده ای از طردشان باقی نماند تا نظم جدیدی را که کنترل می‌کرد تهدید کند.
در ابتدا دانشمندان تصور می‌کردند که هومو خون آشام، موجودی هار و دیوانه است که قادر به استدلال یا تفکر آگاهانه نیست. به زودی مشخص شد که در حالی که بسیاری از آن‌ها صحبت نمی‌کردند، ویروس ها در واقع ارتباط برقرار می‌کردند. هر کاری که آنها انجام دادند به زودی خود را نشان داد که هماهنگ و محاسبه شده است، و ویروس‌ها به گونه‌ای عمل می‌کنند که به بهترین شکل به تکثیر گونه‌های در حال رشد آن‌ها کمک می‌کند. حملات به ظاهر بی‌فکر ناگهان هدف استراتژیک خود را آشکار کردند و ارتش به سرعت توسط نیروهای لژیونی علیه آن‌ها غرق شد. شایعاتی مبنی بر وجود یک سلسله مراتب در میان خون آشام‌ها شروع شد. که برخی بیشتر از آگاهی انسانی خود را حفظ کرده بودند. به نظر می‌رسید هیچ کس با اطمینان نمی‌دانست.
چیزی که آن‌ها می‌دانستند این بود که چند روز طول کشید تا بشریت به زانو در آمد. هر چقدر هم که بد به نظر می‌رسید، بدتر از این هم در راه بود.
***
هرج و مرج او را احاطه کرده بود.
لیز تمام تلاش خود را کرده بود تا از لبه جمعیت دور بماند و نمی‌خواست توسط توده‌های ناامید بلعیده شود. در دست راستش انگشت‌های ریز دختر ده ساله اش را چنگ زده بود. در سمت چپش، به حصار زنجیره‌ای که برای کمک به قیف وحشت زده به سمت قطارهای منتظر نصب شده بود چسبید. قطارها امید را فریاد زدند؛ فریاد زدند نجات. نگذاشته بودند چمدان یا کوله پشتی بیاورد. کیف شانه‌ای کوچک با با ارزش‌ترین دارایی او تنها چیزی بود که به او اجازه داده بود. روبی، دخترش، با سرسختی خرس عروسکی را گرفته بود، آخرین ظاهر کودکی که از او جدا شده بود. صدها نفر اینجا بودند و پیوسته به جلو حرکت می‌کردند و اکنون فقط یک جهت برای آن‌ها مجاز است. حتی اگر می‌خواست به عقب برگردد، فشار پشت لیز مانع از آن می‌شد. به سختی جایی برای نفس کشیدن در انبوه جمعیتی که با دورنمای جنون آنی می‌تپیدند وجود داشت. اگر سربازانی که از اطراف محافظت می‌کنند نبود، ممکن بود جنون آن‌ها را گرفته باشد و ده‌ها نفر را زیر پا بگذارند. ترفند این بود که به جلو نگاه کنیم و به حرکت ادامه دهیم. یکی از چیزهایی که او خیلی سریع متوجه شد این بود که به جز سربازان، هیچ مردی در اینجا وجود نداشت. بیشتر آن‌ها در خط مقدم علیه طاعون می‌جنگیدند، اما باید پیرمردها یا حتی پسرانی هم وجود داشتند. اگر وجود داشت، لیز نمی‌توانست آن‌ها را ببیند. این یک مهاجرت زنان بود که در برابر قضاوت بهتر بسیاری از مردم انجام شد.
پورتلند به عنوان یک شهر امن تعیین شده بود و ناگهان اینطور نشد. یک روز به آن‌ها گفته می‌شد که چگونه ارتش در نبرد با نیروهایی که ویروس به وجود آورده بود پیروز می‌شود و روز دیگر به آن‌ها گفته می‌شد که فرار کنند. آنها در این موضوع چاره‌ای نداشتند. مردانی با اسلحه و کت و شلوار ان بی سی خانه به خانه می‌رفتند و افراد بدشانس را برای فرار از ویروس در کامیون‌ها و اتوبوس‌ها بار می‌کردند. همیشه این مردان بودند که این کار را می‌کردند. در طول تاریخ، مردان همیشه از قدرت خود برای غلبه بر افراد ضعیف‌تر از خود استفاده کرده‌اند، بنابراین در اینجا جای تعجب نیست. او نمی‌توانست این نگرانی را که در میان جمعیت در حال تخلیه فقط زنان وجود دارد را انکار کند.


در حال ترجمه عشق مادری | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Tiralin، MĀŘÝM، Dojham و 5 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- اول زن و بچه‌ها
همه چی خوب بود ولی پسرها کجا بودن؟ حتی زمانی که آن‌ها را از خانه‌های خود جمع آوری می‌کردند، آنها بر اساس جنسیت جدا شده بودند. اگر او صاحب فرزند پسر شده بود، چنین جدایی او را از هم می‌پاشید. لیز می‌توانست کابوس آن را در اطرافیانش احساس کند. لیز به چهره بی‌گنـ*ـاه و ترسیده دخترش که به سختی به زمزمه ترسیده توده‌ها شنیده می‌شد، نگاه کرد:
- حالا ما در امان خواهیم بود؟
او به آن چه می‌تواند بگوید؟ حقیقت این بود که او فکر نمی‌کرد کسی می‌تواند در امان باشد! نه اکنون و نه در دنیایی که به سرعت در حال انقراض انسان است. کودک به امید نیاز داشت، چیزی که لیز برای خودش کمبود داشت. تنها کاری که لیز می‌توانست انجام دهد این بود که منحرف شود و سعی کند ترس خود را پنهان کند. ‌او به عنوان یک مادر جز عشق بی قید و شرط و نیرویی که از او باقی مانده بود نمی‌توانست چیز زیادی به فرزندش بدهد:
- امیدوارم روبی.
این چند روز گذشته زیاد بود، دخترش هم ترسیده بود و هم گیج. حالا دیگر صدای هق هق شنیدنی نبود، فقط یک گودال ویرانی خمیازه می‌کشید که قلب لیز را به دو نیم کرد.
- اشکالی ندارد. سربازان از شما محافظت خواهند کرد.
سربازها الان خیلی به عنوان محافظ عمل نمی‌کردند. آن‌ها بیشتر شبیه زندان بانان به نظر می‌رسیدند که اسیران خود را برای سرنوشتی که فقط خودشان می‌توانستند درک کنند گله می‌کردند.
هنگامی که آن‌ها مجبور شدند سوار اتوبوس شوند و سرانجام خانه خانوادگی را رها کردند، لیز دید که برای کسانی که از اراده سربازان سرپیچی می‌کردند چه گذشت. این مردان سرسخت، با چهره‌های پنهان شده توسط دستگاه تنفس اجباری، هیچ سازشی را به ترتیبی که می‌خواستند نمی‌پذیرفتند. قنداق تفنگ‌های آن‌ها به عنوان چماق‌های بداهه استفاده می‌شد. جمجمه ترک خورده به عنوان پاداش برای هر نشانه‌ای از شورش . آن‌ها هرگز به زنان ضربه نمی‌زنند. فقط مردان باقی مانده که برای پیوستن به مبارزه با ویروس‌ها خیلی جوان، خیلی پیر یا خیلی بیمار بودند. سربازی با مگافون خواست:
-به حرکت خود ادامه دهید.
او از بالای یک هاموی ارتش ایستاد و صورتش توسط دستگاه پوشیده شده بود. دستورالعمل مورد نیاز نبود. هیچ‌کس در جمعیت اطراف لیز نمی‌خواست اینجا باشد.
این شهر، خانه لیز از بدو تولدش، به زودی توسط وحشتی که به سمت مرزهایش موج می‌زند، تسخیر خواهد شد. به آن‌ها گفته شده بود که ویروس‌ها تنها چند ساعت با آن فاصله دارند. تنها امید آنها قطارهایی بود که اکنون با کشتی به آنها می‌رفتند.
- به حرکت خود ادامه دهید تا بتوانید سوار قطارها شوید قطارها شما را به امنیت خواهند برد.
لیز می‌خواست این را باور کند؛ او واقعا این کار را انجام داد پس چرا این کار را نکرد؟

این تردیدها احتمالاً به این دلیل ظاهر شد که مردان بسیار دور و سرد رفتار می‌کردند. اگر نه برای زنان، لااقل برای کودکان، باید در دل آنها دلسوزی وجود داشت. تنها چیزی که لیز می‌توانست تشخیص دهد عزم و اراده و رگه‌های پر از یخ بود. این مردان چه چیزی دیده بودند که آن‌ها را به این شکل درآورد؟ سختگیری و خشن بودن آن‌ها انسانیتی را که باید وجود داشت به چالش کشید.
لیز احساس کرد که آرنجی به بازویش اصابت می کند، در حالی که وحشت شدیدی که در میان له شدن مردم موج می‌زد، او را گرفت. او فرزندش را جلوی خود کشید و مراقب بود که دختر جوان چقدر آسیب پذیر است
لیز به کودک هشدار داد:
دستم را بگیر عزیزم و نزدیک نرده باش.
- باشه.
پاسخ وحشت زده به سمت او رفت. اگر شوهرش هنوز زنده بود، ممکن بود اوضاع فرق کند، اما جان اوایل در خط مقدم جنگیده بود و مرده بود. حداقل این چیزی بود که آن‌ها به او گفته بودند، نامه بی‌صدا از در خانه او عبور کرد و تنها اطلاعی که به او داده شد. هیچ‌کس برای رساندن خبر حضوری نیامد. این امر با اعدادی که در جنگی جان خود را از دست می‌دهند که به زودی پایان خواهد یافت، غیرعملی بود. او هنوز احساس خشم و گنـ*ـاه می‌کرد که چگونه او را مجبور به انجام وظیفه خود در قبال کشورش کرده بودند تا اینکه اکنون اینجا باشد تا از کسانی که واقعاً مهم بودند مراقبت کند. چگونه می‌توان از او انتظار داشت که در این دنیا به تنهایی فرزندی بزرگ کند؟ این عادلانه نبود و جمعیت با خشم خود در هم آمیخته بود با این امید که رستگاری در قطارها در انتظار آن‌هاست. برای بسیاری، این آخرین فرصت برای حفظ سلامت عقل بود.
***
اولین تغییر درست کمتر از یک ماه پیش رخ داد و رسانه‌های خبری حتی به سختی متوجه کابوسی بودند که در حال رشد بود. با این حال، دولت می‌دانست، همانطور که دولت‌ها در سرتاسر کره زمین نیز می‌دانستند، زیرا این فقط آمریکا نبود که شاهد شیوع این بیماری بود. همه کشورهای بزرگ شروع به گزارش از ظهور ویروس‌ها کردند:
- سونامی غیرقابل توقف مرگ و میر در سراسر سیاره. هنگامی که حقیقت در مورد ویروس در نهایت نمی‌توانست دیگر سرکوب شود، دیگر خیلی دیر شده بود.
در آن زمان بود که شهرها شروع به سقوط کردند، ویروس در سرتاسر زمین پخش شد، که توسط انبوهی بی‌امان ایجاد شده بود. قدرت نظامی نتوانست جلوی آن را بگیرد و علم هم نمی‌توانست جلوی آن را بگیرد. واشنگتن قبل از اینکه سلاح‌های هسته‌ای به سرعت به سرعت مستقر شوند سقوط کرد. زمانی که نیویورک و بـ*ـو*ستون به ویرانه‌های رادیواکتیو تبدیل به دود شده بودند، طاعون به حدی گسترش یافته بود که نمی‌توانست با چنین سلاح های کشتار جمعی سرکوب شود. به نظر می‌رسید که تشعشعات حاصله ویروس‌ها را تقویت می‌کند. کسانی که در خارج از منطقه انفجار گرفتار شده بودند، به سرعت از جراحات خود بهبود یافتند، پوست آنها ضخیم شد که گویی برای مقابله با استفاده آینده از چنین سلاح‌هایی هستند. همانطور که برای سربازانی که روی زمین می‌جنگیدند شگفت انگیز به نظر می‌رسید ، هیولاهایی که با آنها روبرو می‌شدند حتی سخت تر می‌شدند. در برخی موارد، پوست نسبت به هر چیزی غیر از گلوله های سوراخ کننده زره نفوذ ناپذیر می‌شد.


در حال ترجمه عشق مادری | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، MĀŘÝM، Tabassoum و 5 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
این چیز دیگری در مورد ویروس‌ها بود. DNA آنها به حدی تقویت شده بود که بدن آن‌ها با تهدیدهایی که علیه آنها پرتاب می‌شد سازگار شد. پزشکان آن را ویروس HV13N5 نامیدند. بقیه آن را طاعون نوسفراتو می‌نامیدند زیرا این همان چیزی بود که مردم را به خون آشام , خون آشام , خون مکنده و زالو تبدیل کرد. ویروس‌ها دهها نام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه عشق مادری | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Tiralin، MĀŘÝM، Tabassoum و 5 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیابان‌های پورتلند او می‌دانست که چیزهای بدی در راه است، علی‌رغم حرف‌های بی‌پرده و اطمینان‌هایی که در تلویزیون وجود داشت و لیز به آن توجه زیادی می‌کرد. لیز به التماس های او گوش نداده بود و این مایه شرمساری بود که مدام تهدید به غلبه بر او کرد. اگر لیز به حرف‌های جان توجه می‌کرد شاید هنوز زنده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه عشق مادری | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، MĀŘÝM، Tabassoum و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا