تیمارستان متروک | دن پبلاکی

SelmA · 29/3/23

مهربون‌بودن معنیش این نیست که بی‌گناهه

SelmA · 29/3/23

آذرخشی جرقه زد و آسمانِ نفرت‌آلود و امواج کف‌آلودِ خشمگینِ دریاچه را روشن کرد. باد موهایش را از صورتش کنار زد و وقتی صدای رعد آمد، قلبش دیوانه‌وار به تپش افتاد. از روی شانه عقب را نگاه کرد و دید که چراغ‌قوهٔ پشت سرش داشت نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.

SelmA · 29/3/23

بچه‌های دیگه توی این شهر... خب، فقط بهتره بگم که فکر می‌کنن من یه‌کم عجیب‌غریبم.»

SelmA · 29/3/23

آدم نمی‌تواند از خودش فرار کند

SelmA · 29/3/23

وسلی گفت: «نمی‌دونم کدوم بدتره، یه روح قاتل یا یه قاتل راستکی؟

SelmA · 29/3/23

من فقط می‌خوام همهٔ این چیزها رو فراموش کنم و برای خودم کتاب بخونم.

SelmA · 29/3/23

میزهای گرد پهن که کنار دیوار روبه‌روی کتابخانه بودند و فرش ایرانی بزرگی که لوله شده و زیر ردیف پنجره‌های مشرف به دریاچه گذاشته شده بود. صدای بلندی از گوشهٔ اتاق برخاست. هر سه چرخیدند. با ترس‌ولرز دیدند که موجود بزرگ سیاهی داشت رشد می‌کرد و از هم باز می‌شد و تا سقف کش می‌آمد. وسلی جیغ کشید.

SelmA · 29/3/23

به سکون نگاه کرد و به سکوت گوش سپرد

SelmA · 29/3/23

باز هم صدای پا می‌آمد؛

SelmA · 29/3/23

آخه چرا همیشه از دروغ این‌همه بد می‌گن؟

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین