سقوط | آلبر کامو

SelmA · 9/3/23

دانته معتقد است فرشتگان در نبرد میان پروردگار و اهریمن بی‌طرفند و جایشان در برزخ است که دالانی است به سوی دوزخ.

SelmA · 9/3/23

زمین، تیره و تار است؛ تابوت‌، ضخیم و کفن‌، مات و از ورای آن چیزی دیده نمی‌شود؛ مگر با چشم روح… آن هم روحی دارای دو چشم!

SelmA · 9/3/23

آدم‌ها با دلیل‌هایتان، با درستی گفتارتان و وخیم‌بودن درد و رنج‌هایتان متقاعد نمی‌شوند، مگر هنگامی که بمیرید. تا زمانی که زنده هستید، به شما بدگمانند. فقط این حق را دارید که مورد تردید و سوء‌ظنشان قرار بگیرید. آنوقت اگر فقط این اطمینان خاطر وجود می‌داشت که بتوانید از تماشای این نمایش لـ*ـذت ببرید، به زحمتش می‌ارزید که به آنها، آن‌چه را نمی‌خواهند باور کنند، ثابت و با این کار حیرت‌زده‌شان کنید.

SelmA · 9/3/23

شما می‌میرید و آشنایان، از موقعیت استفاده می‌کنند تا برای این اقدامتان انگیزه‌هایی ابلهانه یا پیش پا افتاده بتراشند. کسانی که جانشان را فدا می‌کنند، باید میان از یادها رفتن، مسخره‌شدن یا مورد سوء‌استفاده قرارگرفتن یکی‌اش را انتخاب کنند؛ اما این که به انگیزه‌ی واقعی مردم پی‌ببرند، هرگز.

SelmA · 9/3/23

مردم در حرف‌درآوردن برای دیگران چقدر ضعیفند. گمان می‌کنند که آدم همیشه و به خاطر موضوعی خاص خودکشی می‌کند. البته نه با یک، بلکه با دو دلیل هم می‌توانند دست به خودکشی بزنند.

SelmA · 9/3/23

افرادی را می‌دیدم؛ به ویژه آنهایی که دورادور شناخت اندکی ازمن داشتند، بی‌آنکه من شناختی از آنها داشته باشم. بی‌شک گمان می‌کردند غرق در خوشبختی، زندگی شاد و کاملا آزادی را می‌گذرانم. این اشتباه، دیگر بخشودنی نیست…

SelmA · 9/3/23

خیلی‌ها بر این باورند که که با مردن، عزیزانشان را تنبیه می‌کنند، ولی در اشتباهند؛ چون آزادیشان را به آنها برمی‌گردانند! پس همان بهتر که شاهد این امر نباشند. البته بدون درنظرگرفتن اظهارنظرهای ناخوشایندی که دیگران نسبت به این کار آدم می‌کنند؛ حرف‌هایی از قبیل: ”خود را کشت چون نتوانست تحمل کند…“

SelmA · 9/3/23

آدم‌ها خوشبختی و موفقیت‌هایی را که نصیبتان می‌شود، به شما نمی‌بخشند؛ مگر این که آنها را سهیم کنید.

SelmA · 9/3/23

برای خوشبخت‌بودن، آدم نمی‌تواند زیادی برای دیگران وقت صرف کند. به محض انجام این کار، همه‌‌ی راه‌های گریز بسته می‌شوند. آدم یا خوشبخت می‌ماند و محکوم می‌شود یا تیره‌روز و تبرئه.

SelmA · 9/3/23

زندگی‌ام چنان از کارهای گوناگون پر بود که داشت منفجر می‌شد و به علت نداشتن وقت کافی، دست رد به سـ*ـینه‌ی آدم‌های بسیاری می‌زدم که مشتاق دوستی با من بودند. بعد هم به همان دلیل، این ردکردن‌ها را از یاد می‌بردم…

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

مدیر تالار بیوگرافی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین