خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Tabassoum

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
31/3/22
ارسال ها
1,145
امتیاز واکنش
5,504
امتیاز
283
محل سکونت
کنج اتاق:)
زمان حضور
25 روز 12 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
ژانر: تراژدی
نویسنده: مرضیه بابایی
مقدمه:
شازده کوچولو گفت : شاید باورت نشه
گل با تعجب پرسید : چیو؟
شازده کوچولو گفت : اینکه بعضی شبا میشه نخوابید و تا صبح به تو فکر کرد .
پ.ن: به علت‌هایی خود نویسنده توانایی عضویت داخل انجمن رو نداشت و از طرف ایسون من تاپیک رو ایجاد کردم.


دل نوشته سرنوشتی به سیاهی شب تار |مرضیه بابایی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: marzyy، -FãTéMęH-، Sajede Khatami و 13 نفر دیگر

Tabassoum

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
31/3/22
ارسال ها
1,145
امتیاز واکنش
5,504
امتیاز
283
محل سکونت
کنج اتاق:)
زمان حضور
25 روز 12 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
مو ضوع:سر نوشتی به سیاهی شب تار
نمیدونم!
ولی حس میکنم
روح هامون باهم یکی شده
ناراحتی، ناخود آگاه ناراحت میشم
حتی اگه کنارم نباشی
خوشحالی خوشحالم حتی اگه اون
روز کلا ازت خبر نداشته باشم.
کلا حس هایی که داریو درک میکنم
گاهی اوقات میخام بـ*ـغلت کنم ولی نمیشه
گاهی اوقات میخام بهت حرف دلمو بزنم
ولی...
اخرش یکیو پیدا میکنی که میبینی نصف خونِ اون تو رگاته، نصف مغزِ اون تو سرته، نصفِ قلب اون تو قلبته، نصف زمان تو با اونه، و میبنی که نصف از تو تو وجود یه نفر دیگه اس اونوقت میفهمی که زندگی ارزش ادامه دادن داره .
تو خودت نمی دونی، ولی باعث شدی دیگه دروغ نگم.
نمی دونی، باعث شدی شبا زودتر بخوابم.
نمی دونی، عادت کردم به صبحانه خوردن.
نمی دونی، باعث شدی ورزش کنم.
نمی دونی، باعث شدی اعصابم آروم باشه و کمتر دعوا کنم و کمتر موجب آزار اطرافیانم بشم.
نمی دونی، باعث شدی کتاب بخونم.
نمی دونی، باعث شدی خودمو دوست داشته باشم.
نمی دونی، یادم دادی از مشکلاتم فرار نکنم و برای حلشون تلاش کنم.
نمی دونی، باعث شدی از پستی ها و بلندی های مسیرم لـ*ـذت ببرم و کم نیارم.
نمی دونی، باعث شدی درس بخونم و برای هدفم و ساختن آیندم با تو تلاش کنم.
نمی دونی، باعث شدی زیبایی های زندگی رو ببینم و ازشون لـ*ـذت ببرم.
تو خودت نمی دونی، ولی یه انگیزه ای تا بهتر بشم و برای جبران اون زمانی که درگیر دنیای تاریکم بدون تو بودم، الان صد برابرش رو مفید تر زندگی کنم ...
من دوست دارم اونی باشم که داستان زندگیتو می‌دونه، کسی که ریز و درشت اخلاقتو می‌شناسه، آدم مورد اعتماد زندگیته. من دوست دارم اولین کسی باشم که توی خطر اسمش برای کمک می‌آد توی ذهنت. همونی که وقتی از همه جا طرد و یا خسته شدی بهش پناه ببری. من دوست دارم اونی باشم که همه ی سایدای شخصیتیتو می‌بینه، همونی که می‌تونی جلوش بدون هیچ ترسی خود واقعیت باشی. من می‌خوام اون کسی باشم که کنارش بهت خوش‌میگذره و باعث پیشرفتت می‌شه. همونی که پایه ی همه چیز هست و می‌تونی توی همه ی شرایط روش حساب کنی
...
در حال نوشتن...
بود
وقتی که حرف های دلم رو به او زدم
و نمی دونستم ک در جواب به من چی میگه !
با من موافقت میکنه ؟ یا منو از خودش دور نگه میداره
...وقتی مینویسه من هم در همون زمان اشک از چشم هام روون میشه
... در همون زمان ضربان قلبم قابل کنترل نیست
...در همون زمان به فکر اینم که آیا باید این حرف هارو درمیون میزاشتم؟
یا مثل یک دری که از پشتش خبری نداری در قلبم را بسته نگه میداشتم؟
...

تایپ کردنش طول میکشه و من منتظر جوابی در برابر حرف هام هستم ...
در جوابش فقط یک ...
یک حرفی ‌که اگر نمیزد خوشحال تر بودم
-من هم تورو دوست دارم ولی نه اونجوری که منو دوست داری
...
سکوتی بلند در جوابش
اما فقط به ( من هم تورو دوست دارم ) توجه میکنم ادامش قلبمو آزار میده...
در فکرم باخودم میگم
دقیقا همونقدی که تورو میخوام،منو نمیخوای،چه تفاهمی!
و در جواب او فقط با یک استیکر که ربطی به مسئله ندارد به بحث فیصله میدم .

بعد از اینها دوباره در حال تایپ در کنار اسمش میبینم
درحال تایپ...
-چرا منو دوست داری؟
من با سوال اون جا خوردم طوری که اطرافیان ی که ، کنارم قرار داشتند شاهد حال بدم شدند
هر چی فکر کردم نمی دونستم چرا دوستش دارم نمی دونستم چرا میخامش
ولی یادم به متنی افتاد که از قبل اونو خونده بودم
نوشته بود:
علم روانشناسی میگه آقا وقتی کسی نمیتونه توضیحی بده که چرا یه چیزی یا کسی رو دوست داره، یعنی از تَه تَه قلبش اونو دوست داره .
...
من نوشتم :
‏به زور نمیشه تو دل کسی جا شد، همونطور که به زور هم نمیشه فکر کسی رو از ذهن پاک کرد،.بعضی چیزا دلی اند ، زور سرشون‌ نمیشه
مثل تو که دلی هستی و دوست داشتن من سرت نمی شه
سکوت کرد .
نوشتم:
من همون سنگیم که باختم تا تو بـ*ـغلم کنی.
با جواب بی ربط پایان حرفامونو اعلام کرد.
یه جمله خونده بودم که " آدمی که غرق می‌شه قطعا می‌میره".
حالا چه می‌خواد توی دریا غرق بشه چه توی خیال و رویا و هرچیز دیگه‌ای، غرق می‌شی که تموم بشی، توی هر چیزی که غرق بشی تموم می‌شی، می‌شکنی، می‌میری مخصوصا وقتی اون جای مقابلی که توش غرق میشی بهت رحم نداشته باشه .
روزی که کنار هم در جمعی بودیم رفتار های عجیبی از او میدیدم که انگار ابراز علاقه ی مخفی میکرد
من توجهی نکردم اما رفتار هایش روز به روز مورد توجه من قرار میگرفت و باعث میشد علاقه ام به او بیشتر بشود .
اونجا بود که فهمیدم
تا عاشق نشی، هیچوقت نمیتونی عمق احمق بودنِ خودت رو بفهمی.
اینکه میدونی عاشقشی ولی بازم گفتنش واست سخته خیلی بده
اینکه وقی ازت سوال میپرسه نمی دونی جوابشو چی بدی و دست پاچه میشی خیلی بده
اینکه وقتی نگات میکنه نمی دونی تو چشاش نگاه کنی یانه چیزی بهش بگی یانه !شاید ندونی و واست جالب باشه ولی وقتی پیش کسی که دوستش دارید هستی سرعت پلک زدنت بیشتر میشه و خیلی حس نا آشنایی داره که من نمی دونم چیکار باید بکنم و فقط پلک میزنم و نمی دونم که چی باید بگم .
‏شاید همه حرف ها از دردها نباشه، ولی خیلی از دردها، از حرف هاست که تبدیل به چرت و پرت میشه و در جوابش رو بهش میدی .
اون نمیدونه با یک پیام میتونه روز منو بسازه نمی دونه با ی حرف میتونه آیندمو تغیر بده .
وقتی یکی رو قلبا دوس داشته باشی واقعا نمیتونی بزنیش ،،
نمیتونی بگی برو،
نمیتونی نبینیش،
نمیتونی هرچی خواست رو قبول نکنی !
و حتی نمیتونی بدون اون نفس بکشی حتی اگه یه کار افتضاح کرده باشه !!
و این حسیه که من نمیتونم ابرازش کنم.
چی برات بنویسم ؟
که هروقت خواستم برات بنویسم،
احساس کردم که قلبم از جاش کنده میشه دوست داشتن یه نفر، اینه که اگه اون بهت توجه نکنه؛فکر می کنی همه دنیا ازت متنفرن. اگه اون ازت ناراحت باشه؛ انگار با همه ی دنیا مشکل داری. اگه اون ازت دور باشه انگار تنها ترین این دنیایی، اگه اون حالش خوب نباشه انگار سلول به سلولِ تنت درد داره، اگه اون خوشحال باشه انگار تموم دنیات بهشته .


دل نوشته سرنوشتی به سیاهی شب تار |مرضیه بابایی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Morad، Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA و 8 نفر دیگر

Tabassoum

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
گوینده انجمن
میکسر انجمن
  
عضویت
31/3/22
ارسال ها
1,145
امتیاز واکنش
5,504
امتیاز
283
محل سکونت
کنج اتاق:)
زمان حضور
25 روز 12 ساعت 1 دقیقه
نویسنده این موضوع
به عنوان یه غریبه دیدمش امت الان بدون اون حتی نمیتونم زندگی‌ کنم، اگر هر روز باهم پنج دقیقه حرف نزنیم؛ حس میکنم روزم، روز نیست! در نهایت از اون غریبه به بخشِ مهمی از خاطره های شخصیم تبدیل شده که خودش نمیدونه
اون میدونه من نمیتونم احساساتم رو ابراز کنم اما چیزی هم که علامتی داشته باشد هم نمی گوید
نمی دونه که من جمله ی دوستت دارم رو زیاد نمیگم به جاش براش آهنگ میفرستم،پیامشو زود سین میکنم،استوریاشو ریپلای میکنم، بهش توجه میکنم و وقتی میبینمش براش لبخند میزم...
در عالم هپروت گیر کردم.
یه شبایی تو زندگی هست که آدمیزاد تا خرخره پُر‌ از نیازه
نیاز به شنیدن و قضاوت نشدن
نیاز به دستی که از این لجنه تنهایی نجاتش بده!
هر آدمی که اون شب رو تنها بگذرونه ، از فردا یه آدمِ‌ کاملاً‌ جدیده!
بعد از اون شب
یکی از بهترین چیزایی که تو زندگیم یاد گرفتم
اینکه دور میشم، محو میشم، کمرنگ میشم،
ولی کنار آدمی که دلش با هامون نیست نمیمونم.



- مرضیه بابایی


دل نوشته سرنوشتی به سیاهی شب تار |مرضیه بابایی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، Sajede Khatami، Morad و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا