خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Mahora

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/5/20
ارسال ها
372
امتیاز واکنش
2,592
امتیاز
228
محل سکونت
از دیار دور
زمان حضور
15 روز 5 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام اثر: نجوا
نویسنده:مریم ن.ج
مقدمه:
نجوای لالایی در اتاقِ تاریک و منحوس
می‌پیچد.
چنگ در گیسوانم می‌زنم و فریاد کنان تمنای اندکی سکوت دارم.. تک به تکِ کلماتِ تیزی به دست به سراغ جانم می‌آیند و هرکدام با آوایی مختص به خودشان زخم هایی گاه خراش مانند و گاه مرگ مانند برتنم می‌زنند..!


دل نوشته نجوا | ماهورا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، ~ĤaŊaŊeĤ~، Morad و 15 نفر دیگر

Mahora

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/5/20
ارسال ها
372
امتیاز واکنش
2,592
امتیاز
228
محل سکونت
از دیار دور
زمان حضور
15 روز 5 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
۱۶/۱۰/۱۴۰۱
پارت یک:

دگر حالِ روح و روانم از آن سکوت های پی در پی و نفس های عمیقی که اندکی آرامش تمنا می‌کنند گذشته است..
حال منِ بی‌جان خودِ فریادم..
دندان های زهرآگینی که هرلحظه دردهای ناتمامشان را بر جانم فرو می‌کنند، آرام آرام و با طمانینه مسافرانِ فریاد را به مقصد حنجره‌ام راهی میکنند..
ولیکن صدایی بلندتر از زجری که حنجره‌ام هرلحظه رها می‌کند فضای منحوس اتاق را محاصره کرده است.
آن همان نجوایِ لالایی‌ست.!
صدایش ظریف و تامل برانگیز است..
آنقدر آرام و رعب‌انگیز کلماتِ قاصد جانم را بیان می‌کند که گویی به لحظه‌ای برای سلب کردن جانم بسنده نمی‌کند.!
او شکنجه‌ای ثبت شدنی می‌خواهد که این‌گونه ظریف سخن می‌گوید..
ولیکن آنقدر گوش هایم بلند صدایش را می‌شنوند که تمنا‌های گوش خراش حنجره‌ام ناپدید شده‌است..
#نجوا


دل نوشته نجوا | ماهورا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، ~ĤaŊaŊeĤ~، Morad و 15 نفر دیگر

Mahora

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/5/20
ارسال ها
372
امتیاز واکنش
2,592
امتیاز
228
محل سکونت
از دیار دور
زمان حضور
15 روز 5 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
۶/۱۱/۱۴۰۱
پارت دوم:

درمیان تکه پاره های مغشوش ذهنم تصویری مه گرفته از شادی به دیدگانم حمله‌ور می‌شود..
آنقدر مبهم و نااشناست که گویی باقی‌مانده خیالی است که در خواب کوتاه عصر زمستانی دیده‌ام و حال بخش مبهمی از آن را به یاد می‌آورم!
به راستی که به درستی آن را به یاد نمی‌آورم ولیکن همان خورده های کوچک نیز مرا دگرگون می‌سازد بلکه امیدی شود برای رهایی از زندانی که آجر به آجر و هرتکه آهنش را با حزن مزین نموده‌ و خود را حبس در آن کرده‌ام..
و بسی تلخ است حقیقتی آشکار که می‌دانم در دیاری از آشنایان بسیار به سر می‌برم ولیکن هنگام گذر مانند غریبه‌ای مرا مینگرند و حاضر به آزاد کردنم با وثیقه‌ای که قیمت او تنها مهربانی و امید است، نیستند..!
جسم مومیایی شده‌ام گوشه‌ای در خود جنین‌وار پیچیده است و تنها تمنای اندکی دوست داشتن می‌کند..
اما در این دیار هیچکس در تفکر هیچکس نیست..
سخت است که بگویم، اما کسی حتی به فکر خودش هم نیست.!


دل نوشته نجوا | ماهورا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: -FãTéMęH-، ~ĤaŊaŊeĤ~، Morad و 14 نفر دیگر

Mahora

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/5/20
ارسال ها
372
امتیاز واکنش
2,592
امتیاز
228
محل سکونت
از دیار دور
زمان حضور
15 روز 5 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
۱۰/۱۱/۱۴۰۱
پارت سوم:

به راستی که چه کسی میتواند بی درنگ بگوید زمان بر هرچیزی چیره‌است؟
قلب هایی که درخود شکسته و خورد می‌شوند را هزاران سال گذر شود التیام نمی‌یابند.
زیرا خورد شدن بدین معناست که تکه ها‌یش هیچگاه درکنار یکدیگر قرار نگرفته و هرکدام گوشه‌ای دور افتاده و دگر پیدا نخواهند شد.!
در گوشه و کنارهای زندگی گاهی کلماتی به کوتاهی لحظه‌‌ پرواز کبوتری، چنان ریشه و وجودت را تکه تکه می‌کنند که دگر هیچگاه انسانی که لحظاتی قبل در این دیار دمی می‌گرفت آن انسان سابق نشود..
پس از آن همگان چنان متوقع مانند فرشته مرگ می‌خواهند که از یاد برده شنیده‌های خویش را..
گویی هیچگاه خنجر به دست نشده‌اند.!
و زین پس از آن انسان تنها لاشه‌ای بی‌جان می‌ماند که تمامش بغضی سخت و جان‌فرساست..
و با گذر هربامداد و سحرگاه می‌شمارد و با کفن پوشیده بر تنش به استقبال حصار گرم معبودش می‌رود..
ای‌کاش هیچگاه انسانی دیگری را چنین خورد و بی‌نوا نکند.!


دل نوشته نجوا | ماهورا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، ~ĤaŊaŊeĤ~، Morad و 12 نفر دیگر

Mahora

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/5/20
ارسال ها
372
امتیاز واکنش
2,592
امتیاز
228
محل سکونت
از دیار دور
زمان حضور
15 روز 5 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
۲۰/۱۲/۱۴۰۱
پارت چهارم:

گاهی سنگینی دردی بر روی قلب و روح انسان به قدری جان‌فرساست که حتی رمق و توان به نقش کشیدن قطرات اشک هم برایش غیر ممکن است.
درد اشکال مختلفی دارد و هرکدام به نوعی حمله بر جان انسان می‌کنند.
ولیکن دردی در میان تمامی‌شان است که هر انسانی را فارغ از هرگونه تفاوت از پای در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته نجوا | ماهورا کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، ~ĤaŊaŊeĤ~، Morad و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا