در حال تایپ رمان اَهِلَّه ماه | haniye mokhtari کاربر انجمن رمان ٩٨

Haniye mokhtari · 15/8/22

پارت نهم

با دیدن طوفان و آذربد که به دیوار تکیه داده بودند و انگار آمده بودند تا از نتیجه کارشان مطمئن شوند‌. عصبی می‌شوم و به سمت آن‌ها می‌روم و یقه لباس طوفان را با دو دستم می‌گیرم و فریاد...

Haniye mokhtari · 20/8/22

پارت دهم

نمی‌دانم ساعت چند است و چند ساعت هست که به گردنبند هلن خیره شده ام و به حرف های او فکر می‌کنم. با صدای جیغی که از اتاق های کناری می‌شنوم به سمت در اتاق...

Haniye mokhtari · 27/8/22

پارت یازدهم

به سمت راشا برمی‌گردم و می‌گویم:

...

Haniye mokhtari · 6/9/22

پارت دوازدهم
از سالن غذا خوری خارج می‌شویم. رهام حین حرکت با دست چپش بازو راستم را می‌گیرد و می‌گوید:
‏- یکی از اعضای گروه "۷" دیروز قبل از اعلام نتایج آزمون ناپدید شده و هیچکس دلیلش رو نمی‌دونه...

Haniye mokhtari · 13/9/22

پارت سیزدهم
(( آیسان ))
به داخل اتاق پا می‌گزارم. برعکس دفعه قبل نور شدیدی چشمانم را می‌زند. به سختی چشمانم را باز می‌کنم و با چشمانی نیمه باز به دنبال منبع نور می‌گردم. چشمانم زمان...

Haniye mokhtari · 1/10/22

پارت چهاردهم

آتین، شاهزاده گِرسیگ ها به میان سالی خود رسیده بود و صاحب ۲ فرزند پسر و ۳ فرزند دختر شده بود که ظاهرا آن‌ها هم گرگینه نبودند. فشار روانی که از سمت خواهران و برادرانش حس می‌کرد باعث شد به این...

Haniye mokhtari · 21/10/22

پارت پانزدهم

آیسان، فرق این داستان با داستان های کودکیمون این هست؛ که شخصیت های این داستان ما هستیم. می‌دونم الان تو شوک خیلی بزرگی هستی. می‌دونم که باور حرف‌های من و واقعی نبودن خانوادت برات سخته. اما الان باید قوی باشی...

Haniye mokhtari · 27/10/22

پارت شانزدهم

و خاطره محو می‌شود. آب دوباره همانند یک دریای طوفانی خودش را به دیوار‌ه‌های لیوان می‌کوبد. خاطره‌ای دیگر به روی سطح آب پدیدار می‌شود. این‌بار آیسان به روی سطح آب ۷ سال دارد و به روی تـ*ـخت‌ سفید...

Haniye mokhtari · 29/10/22

پارت هفدهم

آیسان ۷ ساله با چشمان قهوه‌ای رنگش به ته ریش پدرش که همچون چمن های باران خورده خیس شده‌بودند می‌نگرد. با تکان خوردن...

Haniye mokhtari · 7/11/22

پارت هجدهم
‏- پدرت رفته سرکار. فردا مییاد.
‏دخترک را می‌بینم که تنها و غمگین به اتاقش برمی‌گردد و به روی تـ*ـخت می‌نشیند. او با وجود حرف های‌مادرش تا صبح نمی‌تواند چشم به روی هم بگذارد و اشک...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین