خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Meysa

میستونکِ مرمر
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,157
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
مورد استفاده:

در مورد آدم، فقیری كه یكی از خودش فقیرتر درخواست كمك می‌كند به كار می‌رود.
روزی روزگاری، پیرزن ناتوانی بود كه از مال دنیا هیچ چیزی نداشت جز یك خانه‌ی كوچك. از وقتی كه شوهرش از دنیا رفته بود چون فرزندی نداشت تا كمكش كند دیگر حتی نانی هم برای خوردن در خانه‌اش پیدا نمی‌شد. پیرزن برای اینكه از گرسنگی نمیرد مجبور بود تا با آن سن و سال در خانه‌ی دیگران كار كند.
یك روز پیرزن خسته از كار برمی‌گشت كه دید دو نفر جلوی در خانه‌ی او با هم بگو مگو می‌كنند. با خودش گفت: این دو نفر كی هستند؟ من كه نه آشنایی دارم به دیدن من بیایند و نه من آنها را می‌شناسم. پیرزن همینطور كه با خودش داشت فكر می‌كرد، دید دعوای بین آن دو نفر بالا گرفت و كم مانده یكدیگر را كتك بزنند. جلوتر رفت و شنید كه این یكی می گوید: اینجا حق من است! دیگری می‌گفت: نه خیر، اول من رسیدم، پس حق با من هست؟


گدا به گدا رحمت خدا

 

Meysa

میستونکِ مرمر
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,157
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
اولی می‌گفت: مهم نیست اول كی رسیده من مدت‌ها است می‌خواهم به این خانه بیایم؟ دومی گفت: حالا كه من در زدم. هركس آمد دم در من با او صحبت می كنم و می‌بینی كه كاری نمی‌توانی بكنی.
با شنیدن این حرف‌ها پیرزن مطمئن شد كه این دو نفر دزد نیستند چون در خانه را زده‌اند ولی این دو نفر در خانه‌ی این پیرزن بی‌چیز چه كار می‌كردند.
بالاخره تصمیم گرفت جلوتر برود، تا سر از كار آنها دربیاورد كلیدش را در دست گرفت جلوتر رفت تا در خانه‌اش را باز كند.
وقتی جلوتر رفت به آنها گفت: چی شده؟ شما سر چی دعوا می‌كنید؟ آن دو نفر به پیرزن گفتند: خواهش می‌كنم مادرجان شما دنبال كار خودتان بروید. دست از سر ما بردارید.


گدا به گدا رحمت خدا

 

Meysa

میستونکِ مرمر
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,157
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیرزن گفت: من كاری با شما ندارم فقط می‌خواهم بدانم سر چی دعوایتان شده؟ بعد آنها گفتند: ببین مادر جان ما دو نفر با هم آمدیم در این خانه برای گدایی ولی با هم حرفمان شده. او می‌گوید اول رسیده و من می‌گویم این حقی محسوب نمی‌شد من هم مدت‌هاست می‌خواهم به در این خانه بیایم.
پیرزن خنده‌اش گرفت و در حالی كه كلیدش را نشان می‌داد به طرف در خانه رفت، در خانه را باز كرد و زمانی كه وارد خانه شد برگشت، رو به آسمان گفت: خدایا شكرت، گدا به گدا رحمت خدا. عزیزم در خانه‌ی من حتی نانی برای خوردن پیدا نمی‌شود. بعد شما برای گدایی از خانه‌ی من بی‌چیز با هم دعوا می‌كنید.

منبع راسخون


گدا به گدا رحمت خدا

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا