خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Meysa

مدیر تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,188
امتیاز واکنش
38,170
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
مورد استفاده:

در مورد افرادی به كار می‌رود كه تمام عمر خود را با فریبكاری گذرانده‌اند، اما سعی دارند تا خود را عابد نشان دهند.
در گوشه‌ای از یك جنگل بزرگ تعدادی حیوان در همسایگی هم به خوبی و خوشی زندگی می‌كردند. این حیوانات كه یك داركوب، یك كلاغ و چند حیوان دیگر بودند روی شاخه‌های یك درخت لانه درست كرده بودند. و همان جا با هم زندگی می‌كردند.
داركوب وقتی می‌خواست برای خودش لانه درست كند، چندین روز به طور دائم به درخت نوك زد تا توانست یك خانه خوب، بزرگ و جادار درست كند. داركوب مدت‌ها در آن لانه زندگی كرد تا اینكه یك روز به همسایه‌هایش گفت: چند سالی است دوست عزیزم كبك را ندیده‌ام می‌خواهم مدتی به دیدن او بروم و برگردم. دوستان و همسایگانش با آرزوی دیدار دوباره با او خداحافظی كردند و داركوب عازم سفر شد.
ماه‌ها از رفتن داركوب گذشت ولی هیچ خبری از او نشد، كم كم همسایه‌هایش به این نتیجه رسیدند كه یا برای او در طی این مدت اتفاقی افتاده و یا داركوب نگونبخت در دام صیادی گرفتار شده.


مژدگانی كه گربه ما عابد شد

 

Meysa

مدیر تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,188
امتیاز واکنش
38,170
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
خرگوش و داركوب كه هیچ راه چاره‌ای جز این به ذهنشان نمی‌رسید به دیدن گربه‌ی عابد رفتند. و تمام ماجرا را برای او تعریف كردند و درنهایت داركوب به گربه گفت: حالا ما از شما می‌خواهیم با عدالت میان ما قضاوت كنید
گربه ابتدا شروع كرد به چرب زبانی و اطمینان دادن به آنها برای اینكه او گربه درستكار و راستگویی است گربه خیلی خوب توانست اطمینان آنها را جلب كند بعد به آنها گفت: شما چند لحظه‌ای اینجا بنشینید تا من چند لحظه بیرون بروم و كاری انجام دهم و مجدداً پیش شما بازگردم.
با رفتن گربه، داركوب و خرگوش كه خیلی خوشحال بودند منتظر نتیجه‌ی قضاوت گربه نشستند كه ناگهان گربه از پشت به آنها حمله كرد و سر آنها را كند و قبل از آنكه بتوانند حركتی كنند آنها را خورد.


مژدگانی كه گربه ما عابد شد

 

Meysa

مدیر تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,188
امتیاز واکنش
38,170
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
یك سال خانه‌ی داركوب خالی بود و هیچ خبری از داركوب نشد. بعد از مدت‌ها یك بچه خرگوش زخمی و ضعیف به آن منطقه از جنگل آمد. كلاغ، مرغ، سنجاب و بقیه‌ی حیوانات جنگل به او كمك كردند و حتی زخمش را بستند و غذا به او دادند تا بهبود پیدا كرد.
یك ماه طول كشید تا خرگوش خوب و سرحال شود. در این مدت میان حیوانات و پرندگان ساكن بر روی درخت با خرگوش تازه وارد صمیمیتی ایجاد شد تا اینكه وقتی خرگوش خواست از پیش آنها برود به او پیشنهاد كردند كه در كنار آنها بماند و در لانه‌ی داركوب كه یك سال است خالی افتاده زندگی كند. خرگوش با خوشحالی پذیرفت و در خانه داركوب ساكن شد.


مژدگانی كه گربه ما عابد شد

 

Meysa

مدیر تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,188
امتیاز واکنش
38,170
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
مدت‌ها از حضور خرگوش در لانه‌ی جدیدش می‌گذشت كه یك روز اتفاق تازه‌ای افتاد. داركوب صحیح و سلامت به خانه‌اش برگشت و هنگامی كه دید خرگوش در لانه‌اش زندگی می‌كند شروع به دادوبیداد كرد و گفت: برای چی به خانه‌ی من آمدی؟ تو از كی اجازه گرفتی تا اینجا ساكن شوی؟
خرگوش كه بعد از مدت‌ها صاحب یك لانه خوب و گرم شده بود و دلش نمی‌خواست به این راحتی خانه‌اش را از دست بدهد گفت: تو دلیل و مدرك بیاور كه این لانه برای توست؟
داركوب گفت: تمام همسایه‌ها شاهد هستند كه من چندین روز زحمت كشیدم و دائم به درخت نوك زدم تا توانستم این لانه را در دل درخت بكنم. آنها حتماً شهادت می‌دهند.
داركوب تمام همسایه‌هایش را جمع كرد و گفت: می‌خواهم شما به این خرگوش بگویید لانه‌ی من را ترك كند. شما شاهد هستید كه من این لانه را ساختم. حیوانات همسایه می‌دانستند حرف داركوب درست است ولی آنها خودشان بودند كه از خرگوش خواسته بودند برود و در لانه‌ی داركوب ساكن شود. از طرفی همسایه‌ها خرگوش را دوست داشتند و نمی‌خواستند ناراحتش كنند. همینطور كه داركوب منتظر شهادت همسایه‌ها بود، كلاغ گفت: من تازگی‌ها شنیده‌ام كمی پایین‌تر از اینجا نزدیك بركه گربه‌ای زندگی می‌كند كه خیلی در قضاوت عادل است. من شنیده‌ام او از عادت گوشت خواری خود دست برداشته و فقط به ذكر و عبادت خدا می‌پردازد. بهتر است نزد او بروید تا او بین شما عادلانه قضاوت كند.

منبع راسخون


مژدگانی كه گربه ما عابد شد

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا