- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
غصه ای کودکانه و آموزنده درباره عذر خواهی کردن به خاطر کار اشتباه
قصه شب”زمین و آسمان مال کیست؟”: روی یک درخت بزرگ، دو پرنده، تک و تنها با هم زندگی می کردند. اسم یکی از آنها سبزک بود. سبزک بال و پری به رنگ سبزه ها داشت. او مهربان و قشنگ بود. دیگری هم زردک بود. زردک، پرهایی به رنگ خورشید داشت. خودش هم به همان گرمی و مهربانی بود.
آنها روزهای خوبی داشتند. هر روز کنار هم می نشستند و از همه جا و همه چیز صحبت می کردند. آرزوهای زیادی داشتند و هر روز آرزوهایشان را برای هم می گفتند. زردک می گفت: «اگر آسمان مال من بود، خیلی خوب میشد. آن وقت فرمانروای آسمان بودم و به خورشید و ماه و ستاره ها دستور میدادم.»
سبزک هم نگاهی به زمین کرد و گفت: «اگر زمین مال من میشد، دیگر هیچ غصه ای نداشتم. آن وقت فرمانروای تمام درختان میشدم و هیچ وقت گرسنه نمی ماندم.»
سبزک و زردک روزها از زمین و آسمان برای هم حرف می زدند. هرکدام چیزی می گفتند و با حرف هایشان خوش بودند. یک روز صبح، سبزک گفت: «چقدر آرزو می کنیم! از امروز زمین مال من است. من صاحب آن هستم.»
زردک خنده ای کرد و به آسمان پرید. از همان بالا گفت: «حالا که زمین مال توشد. آسمان هم در اختیار من است. آسمان مال من است. می گردم و دیگر به زمین تو نمی آیم!»
معذرت خواهی
زردک در آسمان بال زد. او از اینکه آسمان مال او شده بود، شاد بود. سبزک از پایین به پرواز زردک نگاه کرد و خواست در آسمان پرواز کند. به همین خاطر از درخت بلند شد. زردک او را دید و گفت: «چرا به آسمان من می آیی؟ مگر نمی دانی که آسمان مال من است؟»
قصه شب”زمین و آسمان مال کیست؟”: روی یک درخت بزرگ، دو پرنده، تک و تنها با هم زندگی می کردند. اسم یکی از آنها سبزک بود. سبزک بال و پری به رنگ سبزه ها داشت. او مهربان و قشنگ بود. دیگری هم زردک بود. زردک، پرهایی به رنگ خورشید داشت. خودش هم به همان گرمی و مهربانی بود.
آنها روزهای خوبی داشتند. هر روز کنار هم می نشستند و از همه جا و همه چیز صحبت می کردند. آرزوهای زیادی داشتند و هر روز آرزوهایشان را برای هم می گفتند. زردک می گفت: «اگر آسمان مال من بود، خیلی خوب میشد. آن وقت فرمانروای آسمان بودم و به خورشید و ماه و ستاره ها دستور میدادم.»
سبزک هم نگاهی به زمین کرد و گفت: «اگر زمین مال من میشد، دیگر هیچ غصه ای نداشتم. آن وقت فرمانروای تمام درختان میشدم و هیچ وقت گرسنه نمی ماندم.»
سبزک و زردک روزها از زمین و آسمان برای هم حرف می زدند. هرکدام چیزی می گفتند و با حرف هایشان خوش بودند. یک روز صبح، سبزک گفت: «چقدر آرزو می کنیم! از امروز زمین مال من است. من صاحب آن هستم.»
زردک خنده ای کرد و به آسمان پرید. از همان بالا گفت: «حالا که زمین مال توشد. آسمان هم در اختیار من است. آسمان مال من است. می گردم و دیگر به زمین تو نمی آیم!»
معذرت خواهی
زردک در آسمان بال زد. او از اینکه آسمان مال او شده بود، شاد بود. سبزک از پایین به پرواز زردک نگاه کرد و خواست در آسمان پرواز کند. به همین خاطر از درخت بلند شد. زردک او را دید و گفت: «چرا به آسمان من می آیی؟ مگر نمی دانی که آسمان مال من است؟»
قصه زمین و آسمان مال کیست؟
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: