- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کوکانه و آموزنده درباره فریب دادن
مثنوی معنوی یکی از کتاب های ارزشمندی است که شاعر آن مولوی است. مولوی یکی از شاعران بزرگ ایران است که در زمان های بسیار قدیم زندگی می کرده است. این قصه بخش کوچکی از کتاب مثنوی معنوی است.
قصه شب”شغالی که می خواست طاووس شود”: یکی بود، یکی نبود. شغال کنجکاو و پر مدعایی بود که می خواست از همه چیز سر در بیاورد. از قضا یک روز کوزه های بزرگی دید و وقتی خواست توی یکی از آنها را نگاه کند، ناگهان سر خورد و افتاد توی کوزه. آنقدر دست و پا زد تا کوزه را شکست و بیرون آمد، اما همه جایش رنگی شده بود چون توی کوزه رنگ افتاده بود.
شغال که دید همه جایش لکه لکه و رنگی شده است ناراحت شد، اما بعد فکر کرد خودش را خوب رنگ کند و حیوان تازه ای شود. پس پوزه اش را قرمز، گوش هایش را نارنجی، پنجه هایش را سبز، دمش را بنفش، شکمش را آبی و پشتش را هم صورتی کرد. بعد رفت و خودش را در برکه ای نگاه کرد و گفت:”عجب زیبا شده ام! حالا که این قدر زیبا هستم باید رییس شغال ها بشوم.”
فریب دادن
شغال سرش را بالا گرفت و گوش های نارنجی اش را تیز کرد، دم بنفش پر پشت خود را تابی داد و با پنجه های سبزش رقصان و شاد کمی به راست خم شد و کمی به چپ و رفت و رفت تا به بقیه شغال ها رسید.
اولین شغالی که او را دید با خنده پرسید:” شغال جان، چه بلایی به سرت آمده است؟”
شغال مغرور گفت:”من که شغال نیستم. من طاووس خیلی زیبا هستم و می خواهم از امروز رییس شما بشوم.”
شغال ها که از دیدن این موجود عجیب خیلی تعجب کرده بودند، دور او جمع شدند. هر کس چیزی گفت و عاقبت شغال جوانی فریاد زد:”طاووس نمی تواند رییس شغال ها شود. ما رییسی می خواهیم که بتواند حیوان های بزرگ را شکار کند و بخورد.”
مثنوی معنوی یکی از کتاب های ارزشمندی است که شاعر آن مولوی است. مولوی یکی از شاعران بزرگ ایران است که در زمان های بسیار قدیم زندگی می کرده است. این قصه بخش کوچکی از کتاب مثنوی معنوی است.
قصه شب”شغالی که می خواست طاووس شود”: یکی بود، یکی نبود. شغال کنجکاو و پر مدعایی بود که می خواست از همه چیز سر در بیاورد. از قضا یک روز کوزه های بزرگی دید و وقتی خواست توی یکی از آنها را نگاه کند، ناگهان سر خورد و افتاد توی کوزه. آنقدر دست و پا زد تا کوزه را شکست و بیرون آمد، اما همه جایش رنگی شده بود چون توی کوزه رنگ افتاده بود.
شغال که دید همه جایش لکه لکه و رنگی شده است ناراحت شد، اما بعد فکر کرد خودش را خوب رنگ کند و حیوان تازه ای شود. پس پوزه اش را قرمز، گوش هایش را نارنجی، پنجه هایش را سبز، دمش را بنفش، شکمش را آبی و پشتش را هم صورتی کرد. بعد رفت و خودش را در برکه ای نگاه کرد و گفت:”عجب زیبا شده ام! حالا که این قدر زیبا هستم باید رییس شغال ها بشوم.”
فریب دادن
شغال سرش را بالا گرفت و گوش های نارنجی اش را تیز کرد، دم بنفش پر پشت خود را تابی داد و با پنجه های سبزش رقصان و شاد کمی به راست خم شد و کمی به چپ و رفت و رفت تا به بقیه شغال ها رسید.
اولین شغالی که او را دید با خنده پرسید:” شغال جان، چه بلایی به سرت آمده است؟”
شغال مغرور گفت:”من که شغال نیستم. من طاووس خیلی زیبا هستم و می خواهم از امروز رییس شما بشوم.”
شغال ها که از دیدن این موجود عجیب خیلی تعجب کرده بودند، دور او جمع شدند. هر کس چیزی گفت و عاقبت شغال جوانی فریاد زد:”طاووس نمی تواند رییس شغال ها شود. ما رییسی می خواهیم که بتواند حیوان های بزرگ را شکار کند و بخورد.”
قصه شغالی که می خواست طاووس شود
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com