M O B I N A
سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
- عضویت
- 3/4/21
- ارسال ها
- 24,702
- امتیاز واکنش
- 63,861
- امتیاز
- 508
- سن
- 19
- محل سکونت
- BUSHEHR
- زمان حضور
- 273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
● چهکسی نماینده رنسانس در موسیقی است؟
در گذشته، تاریخنگاران موسیقی، عموماً دوره پالسترنیا(۱)، ویکتوریا و بیرد(۲) را اوج دوران رنسانس در موسیقی میدانستند. هنگامی که موسیقی را بهشکل عنصر مجزایی در نظر بگیریم، شاید این نظریه درست باشد، ولی زمانی که موسیقی را در چهارچوب فرهنگ اروپایی بهعنوان یک کل درنظر میگیریم، این نظریه صحت ندارد. زیرا بر اساس آن رنسانس در موسیقی حداقل نیم قرن پس از رنسانس در سایر هنرها روی داده است. چنانچه موسیقی و نقاشی را در کنار یکدیگر در نظر بگیریم، آهنگسازان و نقاشان دوره رنسانس قاعدتاً باید معاصر یکدیگر باشند.
بسیاری از مورّخین معتقدند که نقاشی در دوره رنسانس درحدود سال ۱۵۰۰ آغاز شد و با مرگ لئوناردو داوینچی در سال ۱۵۱۹ و رافائل در سال ۱۹۲۰ پایان گرفت. دراین دوران برجستهترین آهنگسازان عبارت بودند از: ژوسکوئین دسپرز(۳) (۱۵۲۱ ـ ۱۴۵۰)، پییر دلارو(۴) (۱۵۱۸ ـ ۱۴۶۰)، هاینریش ایزاک(۵) (۱۵۱۷ ـ ۱۴۵۰) و آنتوان برومل(۶) (۱۵۲۰ ـ ۱۴۶۰). بدیهی است که این آهنگسازان نمایندگان دوره اوج رنسانس در موسیقی و آهنگسازان دوره پالسترنیا، ویکتوریا و بیرد نمایندگان اواخر دوره رنسانس هستند. چنانچه رنسانس در نقاشی در حدود سال ۱۵۲۰ خاتمه یافته باشد، در موسیقی هم بهدلیل همزمانی با نقاشی، باید در همین سالها، رنسانس به پایان خود رسیده باشد.
● تقسیم شمال ـ جنوب
در اوایل دوره رنسانس، نقاشی و موسیقی، هر دو تحت سلطه فلاندرزها بودند. تنها جایی که توانست از این سلطه بگریزد، چند شهر در ایتالیای شمالی بودند.
در موسیقی این وضعیت تا دوره اوج رنسانس ادامه پیدا کرد. غیر از برومل که در نزدیکی چارترز (۷) بهدنیا آمده بود، همه آهنگسازان فوقالذکر، اهل کشورهای سفلی(۸) بودند. از این رو، آنها هموطنان نقاشانی چون یان وان آیک(۹)، روژیر وان در وایدن(۱۰) و هوگو وان در گوز(۱۱) بودند.
البته همه این نقاشان متعلق به نسلهای پیشین بودند. در دوره اوج رنسانس، فلاندرزها دیگر تسلطی بر نقاشی نداشتند و استادان جدید دوره رنسانس، ایتالیایی بودند. تنها استاد واقعی که در کشورهای سفلی باقی مانده بود، در سبکی کاملاً جدای از آن چیزی که ما بهعنوان سبک دوره رنسانس میشناسیم، کار میکرد. او هیرونیموس بوش(۱۲) نام داشت که در سال ۱۴۸۸ بهعنوان استادی مستقل آثاری را بهوجود آورد و در سال ۱۵۱۶ مرد. (جالب است بدانید که در حدود سالهای ۱۴۹۰، پییر دلارو بهعنوان یک خواننده کاتدرال(۱۳) در شهر بوش آواز میخواند و آنها میتوانستند بهآسانی با یکدیگر ملاقات کنند. عجب تضاد عجیبی برای آشنایی!)
از این رو در اوایل دوره رنسانس، فلاندرزها هم بر موسیقی و هم بر نقاشی تسلط پیدا کردند.
در اوج دوره رنسانس هنوز آنها بر عرصه موسیقی غالب بودند، اما نقاشی در اختیار ایتالیاییها بود و در اواخر دوره رنسانس، هم موسیقی و هم نقاشی مستقیماً زیر سلطه ایتالیاییها قرار گرفت.
● نظریه کمالگرایی در نقاشی
هدف اصلی برنامهریزان تحقیق در موسیقی و نقاشی این بود که خواص بیانی فضای موسیقایی و تصویری را بررسی کنند. در مورد نقاشی، این بررسی شامل چگونگی بیان یک منظره خاص به شیوهای بود که حقیقی بهنظر برسد. در مورد موسیقی این بررسی شامل یادگیری چگونگی خلق آثار موسیقایی بهعنوان توالی صداهای حاصل از نتها بود.
یکی دو دهه پس از شروع برنامههای تحقیقاتی، برنامه جدیدی به آنها پیوند خورد. این برنامه، ایدهآل کمالگرایی بود که ابتدا توسط آلبرتی(۱۴) که آن را در منابع کلاسیک پیدا کرد، برای نقاشها تدوین شد. نظریه حاکی از آن بود که باید اثر هنری به شکلی خلق شود که اجزای آن از نظر هارمونی چنان در هم تنیده شده باشند که اضافه کردن هر چیزی به آن و یا حذف کردن هر چیزی از آن، زیبایی کل اثر را از بین ببرد. این مفهوم نهتنها در مورد ساختار تصاویر که در مورد پیکرهای ایدهآلی انسانی نیز مصداق داشت.
این نظریه با تأکیدی که بر تبعیت جزء از کل دارد، شخصاً به ایتالیاییها ربط پیدا میکند. ایتالیاییها قبلاً هم، چنین میاندیشیدند و برنامه تحقیقاتی آنها در طراحی تصاویر، هماهنگی کاملی با پرسپکتیو خطی داشت و مبتنی بر این تبعیت بود. برای نقاشان شمالی، هرگز کنار آمدن با این مفهوم کمالگرایی، آسان نبود. چشمانداز آنها فوقالعاده محدود به واقعیت بود و حتی دورر(۱۵)، که خود را در همه تکنیکهای ایتالیایی بهحد کمال رساند، هرگز نتوانست در پی شیوه رافائل یا میکل آنژ، یک پیکره ایدهآلی حقیقتاً کامل را بیافریند.
در گذشته، تاریخنگاران موسیقی، عموماً دوره پالسترنیا(۱)، ویکتوریا و بیرد(۲) را اوج دوران رنسانس در موسیقی میدانستند. هنگامی که موسیقی را بهشکل عنصر مجزایی در نظر بگیریم، شاید این نظریه درست باشد، ولی زمانی که موسیقی را در چهارچوب فرهنگ اروپایی بهعنوان یک کل درنظر میگیریم، این نظریه صحت ندارد. زیرا بر اساس آن رنسانس در موسیقی حداقل نیم قرن پس از رنسانس در سایر هنرها روی داده است. چنانچه موسیقی و نقاشی را در کنار یکدیگر در نظر بگیریم، آهنگسازان و نقاشان دوره رنسانس قاعدتاً باید معاصر یکدیگر باشند.
بسیاری از مورّخین معتقدند که نقاشی در دوره رنسانس درحدود سال ۱۵۰۰ آغاز شد و با مرگ لئوناردو داوینچی در سال ۱۵۱۹ و رافائل در سال ۱۹۲۰ پایان گرفت. دراین دوران برجستهترین آهنگسازان عبارت بودند از: ژوسکوئین دسپرز(۳) (۱۵۲۱ ـ ۱۴۵۰)، پییر دلارو(۴) (۱۵۱۸ ـ ۱۴۶۰)، هاینریش ایزاک(۵) (۱۵۱۷ ـ ۱۴۵۰) و آنتوان برومل(۶) (۱۵۲۰ ـ ۱۴۶۰). بدیهی است که این آهنگسازان نمایندگان دوره اوج رنسانس در موسیقی و آهنگسازان دوره پالسترنیا، ویکتوریا و بیرد نمایندگان اواخر دوره رنسانس هستند. چنانچه رنسانس در نقاشی در حدود سال ۱۵۲۰ خاتمه یافته باشد، در موسیقی هم بهدلیل همزمانی با نقاشی، باید در همین سالها، رنسانس به پایان خود رسیده باشد.
● تقسیم شمال ـ جنوب
در اوایل دوره رنسانس، نقاشی و موسیقی، هر دو تحت سلطه فلاندرزها بودند. تنها جایی که توانست از این سلطه بگریزد، چند شهر در ایتالیای شمالی بودند.
در موسیقی این وضعیت تا دوره اوج رنسانس ادامه پیدا کرد. غیر از برومل که در نزدیکی چارترز (۷) بهدنیا آمده بود، همه آهنگسازان فوقالذکر، اهل کشورهای سفلی(۸) بودند. از این رو، آنها هموطنان نقاشانی چون یان وان آیک(۹)، روژیر وان در وایدن(۱۰) و هوگو وان در گوز(۱۱) بودند.
البته همه این نقاشان متعلق به نسلهای پیشین بودند. در دوره اوج رنسانس، فلاندرزها دیگر تسلطی بر نقاشی نداشتند و استادان جدید دوره رنسانس، ایتالیایی بودند. تنها استاد واقعی که در کشورهای سفلی باقی مانده بود، در سبکی کاملاً جدای از آن چیزی که ما بهعنوان سبک دوره رنسانس میشناسیم، کار میکرد. او هیرونیموس بوش(۱۲) نام داشت که در سال ۱۴۸۸ بهعنوان استادی مستقل آثاری را بهوجود آورد و در سال ۱۵۱۶ مرد. (جالب است بدانید که در حدود سالهای ۱۴۹۰، پییر دلارو بهعنوان یک خواننده کاتدرال(۱۳) در شهر بوش آواز میخواند و آنها میتوانستند بهآسانی با یکدیگر ملاقات کنند. عجب تضاد عجیبی برای آشنایی!)
از این رو در اوایل دوره رنسانس، فلاندرزها هم بر موسیقی و هم بر نقاشی تسلط پیدا کردند.
در اوج دوره رنسانس هنوز آنها بر عرصه موسیقی غالب بودند، اما نقاشی در اختیار ایتالیاییها بود و در اواخر دوره رنسانس، هم موسیقی و هم نقاشی مستقیماً زیر سلطه ایتالیاییها قرار گرفت.
● نظریه کمالگرایی در نقاشی
هدف اصلی برنامهریزان تحقیق در موسیقی و نقاشی این بود که خواص بیانی فضای موسیقایی و تصویری را بررسی کنند. در مورد نقاشی، این بررسی شامل چگونگی بیان یک منظره خاص به شیوهای بود که حقیقی بهنظر برسد. در مورد موسیقی این بررسی شامل یادگیری چگونگی خلق آثار موسیقایی بهعنوان توالی صداهای حاصل از نتها بود.
یکی دو دهه پس از شروع برنامههای تحقیقاتی، برنامه جدیدی به آنها پیوند خورد. این برنامه، ایدهآل کمالگرایی بود که ابتدا توسط آلبرتی(۱۴) که آن را در منابع کلاسیک پیدا کرد، برای نقاشها تدوین شد. نظریه حاکی از آن بود که باید اثر هنری به شکلی خلق شود که اجزای آن از نظر هارمونی چنان در هم تنیده شده باشند که اضافه کردن هر چیزی به آن و یا حذف کردن هر چیزی از آن، زیبایی کل اثر را از بین ببرد. این مفهوم نهتنها در مورد ساختار تصاویر که در مورد پیکرهای ایدهآلی انسانی نیز مصداق داشت.
این نظریه با تأکیدی که بر تبعیت جزء از کل دارد، شخصاً به ایتالیاییها ربط پیدا میکند. ایتالیاییها قبلاً هم، چنین میاندیشیدند و برنامه تحقیقاتی آنها در طراحی تصاویر، هماهنگی کاملی با پرسپکتیو خطی داشت و مبتنی بر این تبعیت بود. برای نقاشان شمالی، هرگز کنار آمدن با این مفهوم کمالگرایی، آسان نبود. چشمانداز آنها فوقالعاده محدود به واقعیت بود و حتی دورر(۱۵)، که خود را در همه تکنیکهای ایتالیایی بهحد کمال رساند، هرگز نتوانست در پی شیوه رافائل یا میکل آنژ، یک پیکره ایدهآلی حقیقتاً کامل را بیافریند.
رنسانس در موسیقی و نقاشی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com