خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,437
امتیاز واکنش
51,307
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
رمان: آپوسیا آتلانتیدا
نویسنده: Saghár✿ کاربر انجمن‌ رمان ۹۸
ژانر: علمی-تخیلی

ناظر: Z.A.H.Ř.Ą༻
خلاصه:
به ناگاه رباب‌های شش ضلعی پدیدار می‌شوند و فلک را به صدر می‌کشند. قطب‌نماها جان می‌سپارند و ترس به جان رسوخ می‌کند. گیشه شیطان فم خود را می‌گشاید و نه راه پس می‌گذارد و نه راه پیش.
و درست زمانی که امیدها خموش گشته و قلب به شمار افتاده است، حرمان جای خود را به رجا می‌دهد و اولین هرم آتلانتیدا نمایان می‌شود و ذهن رمز عجایب جهان را میابد!


ویژه رمان۹۸ آپوسیا آتلانتیدا | ✿Saghár کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Delvin22، ~narges.f~، MĀŘÝM و 30 نفر دیگر

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,437
امتیاز واکنش
51,307
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
در یک شب تاریک، خدایان لشکری از آتش و زلزله را فرستادند و امپراطوری افسانه ای آتلانتیس را در اعماق دریاها غرق کردند؛ چنان که هیچ اثری از آنان نماند. اینک این‌چنین بعد از قرن‌ها گیشه‌شیطان فم خود را می‌گشاید و و اینجاست که آتلانتیدای خموش خود را نمایان می‌کند!
***

سخن نویسنده:

سلام به همه‌ی کسایی که قصد خوندن این داستان رو دارن:flowerb:
لازمه قبل از شروع یه سری توضیحات رو بدم تا داستان بیشتر براتون قابل درک بشه:flowerb:
1- تمام داستان بر پایه تئوری‌های علمیِ و تمامی دانشمندان و اشخاصی که نام برده شده و سرنوشتشون واقعی هستن؛ بجز نام دو دانشمند روسی که متأسفانه اسم اصلیشون رو پیدا نکردم، دفتر خاطرات، مادلین و درنهایت آقای دار!
2- در این اثر تمامی تئوری‌های «عجایب جهان» در قالب داستان ارائه شده
3- عقاید هر شخصی متفاوته، یکی می‌تونه به تئوری‌ها اعتقاد داشته باشه و شخص دیگه‌ نه!
پس به عقاید هم احترام بزارید.
4- در نهایت همه‌ی این‌ها تئوری(نظریه)هایی هستن که به مرور زمان درست و یا غلط بودن اون‌ها مشخص می‌شه
5- برای پارت‌به‌پارت این داستان ساعت‌ها تحقیق شده، پس با خوندن، نقد و لایکتون انرژی بدید و حمایت کنید.

#آپوسیا_آتلانتیدا
#داستان_آپوسیا_آتلانتیدا
#Saghar


ویژه رمان۹۸ آپوسیا آتلانتیدا | ✿Saghár کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Delvin22، ~narges.f~، MĀŘÝM و 29 نفر دیگر

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,437
امتیاز واکنش
51,307
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهش مدام بین چشم‌های آقای دار و ریش‌های بلندش می‌چرخید. واقعاً قیافه‌ی موهشی داشت. زمخت بود و قذرات. جای بخیه‌های روی صورتش چنان تازه به نظر می‌رسید که هر لحظه گمان می‌بردی می‌شکافت و تو در زیر خونابه و وسخ مدفون خواهی شد.
تمثالش پُر از مغاک‌های کوچکی بود که گویی برای کاشت درخت حفر شده بود و لبان بزرگ و کبودش او را مانند سیاه‌چاله‌ای ژرف کرده بود، نه یک انسان.
گویا زیادی به رخسار دار خیره بود که دار ابروهای نامرتبش را که همچون کاکل ذرت در بالای چشمان سیاهش که حال بخاطر دیابت هاله‌ی زرد رنگی آن‌ها را احاطه کرده بود، بالا فرستاد. سپس از او خواست تا بلند شود.
احساس می‌کرد که باید به مواسات آقای‌دار بشتابد تا بلکه بتواند از روی صندلی برخیزد. زیادی برای صندلی مستمند بزرگ بود و گمان می‌برد دار در صندلی محبوس شده و یا دیگر صندلی جزوی از کفل او به حساب می‌آید.
به محض بلند شدن دار، سرش را به‌سمت شرق متمایل کرد تا ببیند که آیا صندلی بیچاره جان سالم به در برده است و یا در زیر کالبد غول پیکر دار جان سپرده.
می‌توانست قسم بخورد که با چشمان یخی خود دید صندلی کوچک و کوچک‌تر شد تا اینکه به حالت اولیه خود باز گشت. در دلش یزدان را سپاس‌گزار بود که اگر هیچ کار سودمندی انجام ندهد، لااقل جان صندلی معمر را نجات خواهد داد.
همان‌طور که پشت‌سر دار قدم بر ‌می‌داشت و گاهی تا عنق در قفسه‌های عتیقه فروشی فرو می‌رفت، توجه بسیار زیادی هم به نشیمنگاه آقای‌دار داشت. به‌دنبال ردی از صندلی بر روی او بود؛ اما انگار دار مایعی بود که حال قالب پیکره‌ش را به خود گرفته بود.
در طول سی‌دقیقه‌ای که دار عتیقه فروشی را نشان می‌داد، دخترک در عالم رویای خود افسانه‌ای برای هر اشیاء ساخته بود و حتی کوچک‌ترین اثری از توجه در نگاهش دیده نمی‌شد.
آقای دار که از تفنن‌جویی او به ستوه آمده بود، سعی در کنترل کردن خود را داشت، مچ دختر را در لحظه‌ای که شانه‌سر چوبی صدساله‌ای را روی موهای طلایی‌رنگش تنظیم می‌کرد گرفت. دختر که مادلین نامیده می‌شد، مانند احمقان بندر کارائیب چشمانش را بین دار و قفسه‌های کناری‌اش چرخاند و بعد از مدتی که انگار به او الهام شد که باید چه واکنشی از خود نشان بدهد، همچو سربازان در حال آموزش صاف ایستاد و کت زردرنگش را مرتب کرد. سپس خواست به‌سمت دار کبیر گام بردارد که با بالا پریدن ابروهای دار خنده دنگلی زد و شانه‌سر را درون جعبه‌اش قرار داد و خاک روی دستانش را که ناشی از تماس با جعبه بود با شلوار مشکی‌رنگش پاک کرد.
بعد از پایان صحبت‌هایی که مادلین حتی به یک واژه آن‌هم توجه نکرده بود، دار با ارتیاب عتیقه فروشی را به مادلین سپرد و در دل از پروردگار خواست تا عصر هنگام کوره‌ی آتشی را جای مغازه‌ش به او تحویل ندهد.
به محض خروج دار، مادلین که از فضولی به ستوه آمده بود به‌سمت قفسه‌ها رفت و تمامی اشیاء را زیرورو کرد. تمامی اشیاء آن سمت را از فجور ربود و نظمی خاص به تمامی قفسه‌ها داد. این کار را با چنان تعشقی انجام می‌داد که تا‌به‌حال به خرج نداده بود. مغازه دار، یک مغازه کوچک بود که با قفسه‌های چوبی که تا سقف کشیده شده بودند پُر شده بود. سقف عتیقه فروشی خیلی بلند نبود؛ فقط کافی بود مادلین چهارپایه کوچکی را زیر پایش بگذارد تا بتواند تارعنکبوت‌های سقف را پاک کند. بخاطر شیشه‌های کثیف مغازه، نورِ بسیار کمی که آن‌هم فقط از در نیمه‌باز به داخل می‌پرید، عتیقه‌فروشی روشنایی‌اش را تأمین می‌کرد.
این مغازه آن‌قدر کثیف و پُر گرد و خاک بود که مادلین حدس می‌زد پاکیزگی کامل حدوداً یک‌هفته به طول بینجامد. فقط کافی بود یک پَر را از روی قفسه بردارد و نتیجه‌اش رسوخ گرد و غبار به اعماق ریه‌هایش باشد.
***

حمایت از رمان‌ها نمره خوبی داره.

شرایط خیلی خوبی هم داره!
هم برای نویسنده «چه رنک دار چه بی رنک»
هم برای حمایت‌گر

#رمان_ها_رو_لایک_کنیم!
#حمایت_از_نویسندگان
#آپوسیا_آتلانتیدا
#داستان_آپوسیا_آتلانتیدا
#Saghar


ویژه رمان۹۸ آپوسیا آتلانتیدا | ✿Saghár کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Delvin22، MĀŘÝM، Mobina.85 و 29 نفر دیگر

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,437
امتیاز واکنش
51,307
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
از همان کودکی علاقه‌ی خاصی به اشیاء قدیمی داشت و مدام با بیلچه کوچکش درحال حفاری زمین به‌‌دنبال زیرخاکی بود. خوب به یاد دارد که چگونه در مدرسه او را هدف قرار می‌دادند و با گوجه‌های گندیده سرتاپایش را همچو دلقکی سُرخ می‌کردند. دائم او را با القابی چون «مادلین پیر»، «مادلین گنج‌یاب» و «موش‌کور» صدا می‌زدند و ادایش را در کلاس در می‌آوردند.
***
عصرگاه و هنگامی که خورشید به توپی گلگون تبدیل شده بود، آقای‌دار وارد عتیقه فروشی شد و چنان یکه‌ای خورد که با چشمانی باز دوباره به خارج از مغازه برگشت تا با چک تابلو مطمئن شود مغازه را اشتباهی وارد نشده است. عتیقه‌فروشی تا حدودی تمیز شده بود و شیشه‌ها برق می‌زدند. فضای مغازه به خاطر نور سرخ خورشید قرمز شده بود. کمی در مغازه چشم چرخاند و مادلین را درحالی یافت که تا کمر به دورن قفسه‌های پُشت میزش فرورفته بود و با دستمال زردرنگی مشغول تمیزکاری بود. دوباره ابروهایش را در هم کشید و پیچ‌وتابی به سبیل‌های قایق مانندش داد. دار دقیقاً پشت‌سر مادلین قرار گرفت و با خط‌کش چوبی روی میز ضربه‌ای آرام به کفل مادلین زد. مادلین بخاطر ضربه ناگهانی کمی ترسید و «هی» کشید. همین‌که خواست از قفسه بیرون بیاید، سرش با طبقه بالا برخورد کرد و صدای مهیبی ناشی از برخورد کتابی با سطح زمین بلند شد. فوراً دستش را روی سرش قرار داد و درحالی که آن را مالش می‌داد،
با ترس از قفسه خارج شد و با چشمانی که پریشانی از آن‌ها می‌بارید به کتاب و برگه‌های که در سرتاسر عتیقه‌فروشی پراکنده شده بودند خیره شد.
سه‌دقیقه تمام مادلین به همان صحنه خیره بود و دار که از این بی‌توجهی مادلین عصبی شده بود، رگ‌های چشمم برامده‌تر و پررنگ‌تر شده بود و ابروانش دیگر پیوندی به حساب می‌آمدند. دار با عصبانیت خط‌کش را برداشت و ضربه‌ای نچندان محکم را حواله بازوی دخترجوان کرد تا او را متوجه خودش بکند. مادلین هول به آقای‌دار نگاه کرد و مِن‌مِن کنان گفت:
- آقای‌دار...من...من معذرت می‌خوام.
و سپس روی زمین چهاردست‌و‌پا مشغول جمع کردن برگه‌های گریزان شد. سپس برگه‌ها را لای کتاب قطور با جلد زُمُخت قهوه‌ای‌رنگی که روی آن گویی با سیگار سوراخ شده بود، قرار داد و گفت:
- خودم تمام برگه‌ها رو مرتب می‌کنم. قول می‌دم تا آخرماه بهتون تحویل بدم آقای‌دار. آقای‌دار من...
دار که دیگر از عصبانیت رو به انفجار بود، خط‌کش را روی لبان لاله‌گون او قرار داد و با صدای بم و خش‌دارش گفت:
- وقت کار تمومه.
و سپس بدون ادب و توجه پشتش را به مادلین کرد و وقتی به صندلی رسید کت را برداشت و به‌طرف مادلین پرتاب کرد. مادلین در ابتدا کمی مکث کرد و از بی‌ادبی او رنجیده شد؛ اما طولی نکشید که در پیروی از او کُتش را به تن کرد و کتاب را همچون توبره‌ای زیربغل نهاد و به‌سمت دَر رفت.
دار بلافاصله در را بست و بدن هیچ صحبتی به‌سمت انتهای خیابان سنگ‌فرشی شده که دو طرفش را خانه‌های رنگین و یک شکل احاطه کرده بودند، رفت.
***

حمایت از رمان‌ها نمره خوبی داره.
شرایط خیلی خوبی هم داره!
هم برای نویسنده «چه رنک دار چه بی رنک»

هم برای حمایت‌گر
#رمان_ها_رو_لایک_کنیم!
#حمایت_از_نویسندگان
#آپوسیا_آتلانتیدا
#داستان_آپوسیا_آتلانتیدا
#Saghar


ویژه رمان۹۸ آپوسیا آتلانتیدا | ✿Saghár کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Delvin22، MĀŘÝM، Mobina.85 و 25 نفر دیگر

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,437
امتیاز واکنش
51,307
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
به ابتدای کوچه که رسید، گروهی از جوانان را در حال آوازخواندن و پایکوبی و نوشیدن دید. اهالی محل هم به دورن بالکن‌هایش حمله‌ور شده و درحالی که کودکانشان از سَر و کولشان بالا رفته بودند مشغول تماشای حرکات بی‌معنا و مسخره جوانان بودند. به حدی ازدحام زیاد بود که مادلین نمی‌توانست سنگ‌فرش‌های کهنه و شکسته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ آپوسیا آتلانتیدا | ✿Saghár کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Delvin22، MĀŘÝM، Mobina.85 و 23 نفر دیگر

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,437
امتیاز واکنش
51,307
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی به کل نشیمن بیست‌متری با مبل‌های سفید طرح‌ گل‌های نیلوفر انداخت که پر از کاغذ و روزنامه و خرت‌و‌پرت بود. جایی برای نشستن نداشت. ماهیتابه را روی زمین سرد قرار داد و همان‌جا مشغول خوردن شد. همین‌طور که مدام در کل اتاق چشم می‌چرخاند و از شمعدانی روی میز‌ کوچک کنار ورودی بگیر تا صندلی رنگ رفته زیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ آپوسیا آتلانتیدا | ✿Saghár کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Delvin22، MĀŘÝM، Mobina.85 و 21 نفر دیگر

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,437
امتیاز واکنش
51,307
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
من با شوق در کنارش نشستم و ادامه دادم:
-اوه مایر، بزار تا بگم عزیزم. اگر از بحث ریاضی وارد بشیم، اهرام دقیقاً در مرکز زمین قرار دارن و این یعنی کسانی که این اهرام رو ساختن، در واقع حدود چهارهزاروپونصد سال پیش، می‌دونستن که کره‌زمین گردِ! یعنی نتنها این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ آپوسیا آتلانتیدا | ✿Saghár کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Delvin22، MĀŘÝM، Mobina.85 و 20 نفر دیگر

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,437
امتیاز واکنش
51,307
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
روز بعد مادلین درحالی که کتاب چرمی را زیر بـ*ـغل زده بود؛ با چشمانی همچو پیاله دم، وارد عتیقه فروشی شد.
دار قاید حتی برای لحظه‌ای سرش را بلند نکرد تا ببیند دزد است یا که خریدار. البته نیازی هم نبود؛ جز مادلین چه کسی در این چهارسال به عتیقه فروشی فکسنی وارد شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



ویژه رمان۹۸ آپوسیا آتلانتیدا | ✿Saghár کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Delvin22، MĀŘÝM، Mobina.85 و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا