خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
نقدِ سریال‌های تلویزیونی توسط منتقدان خارجی یک مشکل دارد: آن‌ها فقط بازتاب‌دهنده‌ی چند اپیزودِ آغازین هر فصل هستند. بنابراین براساسِ آن‌ها به سختی می‌توان به درکِ درستی درباره‌ی کیفیتِ کلِ یک فصل یا حتی کلِ سریال در طولانی‌مدت و پس از گذشتِ سال‌ها از عمرشان رسید. بنابراین متاکریتیک با هدف رسیدن به یک نتیجه‌ی کامل‌تر و دقیق‌تر درباره‌ی اینکه بهترین سریال‌های منتقدان در حال حاضر چه هستند، تصمیم گرفته میانگینِ بهترین سریال‌های دهه‌ی گذشته (از سال ۲۰۱۰ تا آخر سال ۲۰۱۹) را محاسبه کند. در اواخرِ سالِ ۲۰۱۹ تقریبا هیچ مطبوعاتِ آنلاینی در حوزه‌ی سرگرمی را نمی‌توانستید پیدا کنید که فهرستی از بهترین سریال‌های دهه‌ی گذشته‌ی خودش را منتشر نکرده باشد. متاکریتیک ۴۶‌تا از معتبرترینِ آن‌ها را گردآوری کرده است و سعی کرده بفهمد در مجموع چه سریال‌هایی بیشتر از بقیه در این تاپ تن‌ها تکرار شده‌اند. سپس، متاکریتیک برای هرکدام از آن‌ها یک امتیاز در نظر گرفته است؛ سریال‌‌ها برای هر بار که در جایگاه اولِ یک فهرست قرار می‌گیرند، ۳ امتیاز دریافت می‌کنند، برای هر بار که در جایگاه دوم یک فهرست قرار می‌گیرند، ۲ امتیاز دریافت می‌کنند و برای هر بار که در جایگاه سوم تا دهم یک فهرست قرار می‌گیرند، یک امتیاز دریافت می‌کنند. همچنین سریال‌ها برای قرار گرفتن در جایگاهِ یازدهم تا بیستمِ فهرست‌ها یا برای قرار گرفتن در فهرست‌های بدون رده‌بندی نیم امتیاز دریافت می‌کنند. سریال‌هایی هم که در جایگاهی بدتر از جایگاه بیستم قرار گرفته‌اند، امتیازی دریافت نمی‌کنند؛ مثلا سریالی مثل «تویین پیکس: بازگشت»، سه امتیاز برای صدرنشینی در فهرستِ سایت پلی‌لیست، دو امتیاز به خاطر تصاحب رده‌ی دومِ سایتِ ونیتی فِر، ۷ امتیاز به خاطر هفت بار قرار گرفتن در جایگاه سوم تا دهم هفت سایت مختلف و نیم امتیاز هم برای قرار گرفتن در فهرستی بدون رده‌بندی دریافت کرده است. پس این شما و این هم مهم‌ترین سریال‌های دهه‌ی گذشته از نگاه منتقدان:
۲۲- تطهیر
Rectify
جایگاه اول: صفر -جایگاه دوم: یک - دیگر: ۴ - امتیاز: ۶
«تطهیر» فقط یک درامِ شخصیت‌محورِ تکان‌دهنده نیست؛ این سریال حکمِ کالبدشکافی ظریف و شفافِ مسائلی همچون عذاب وجدان، بخشش و رستگاری را هم دارد. دنیل هولدن (آدن یانگ) در نوجوانی به جرم تعرض و قتلِ نامزدِ غیررسمی‌اش به مرگِ محکوم شده و تا بزرگسالی در بندِ اعدامی‌ها نگه‌داری می‌شود. ۱۹ سال می‌گذرد. سریال از جایی آغاز می‌شود که دنیل پس از اعلامِ جوابِ منفی آزمایشِ جدید دی‌ان‌ای‌اش، از زندان آزاد می‌شود. اگر از طرفدارانِ آثارِ جرایمِ واقعی باشید، احتمالا می‌توانید ادامه‌ی ماجرا را حدس بزنید؛ این خلاصه‌قصه می‌تواند آغازگرِ تریلری باشد که طی آن، دنیل همراه‌با خواهرِ جسور و سرسختش آمانتا (آبگیل اسپنسر) جستجوی دلهره‌آوری را برای یافتنِ قاتلِ واقعی شروع می‌کنند؛ شاید هم دنیل پس از آزادی، تصمیم می‌گیرد با شکایت از پلیس و دولت، برای انتقام‌گیری از کسانی که او را این همه سال به ناحق به زندان انداختند تلاش کند. ولی تمام این گمانه‌زنی‌ها را دور بریزید. چون «تطهیر» هیچ علاقه‌ا‌ی به جنبه‌ی کاراگاهی و قانونی جنایتی که رُخ داده ندارد. در عوض این سریال تصمیم می‌گیرد از خلاصه‌قصه‌اش برای اکتشاف در قلمروی ناشناخته‌ای استفاده کند که آثارِ جنایی اندکی به آن پرداخته‌اند. این سریال ترجیح می‌دهد روی عواقبِ احساسی سهمگینِ دنیل در زمان بازگشت به دنیایی که هرگز انتظار نداشت آن را مجددا ببیند و درواقع در تمام این سال‌ها خودش را برای عدمِ دیدنِ دوباره‌ی آن آماده کرده بود تمرکز کند. دنیل پس از حدود ۲۰ سال خیره شدن به دیوارهای کلاستروفوبیکِ سفیدِ سلولش، پس از ۲۰ سال زندگی کردن بدونِ تعاملِ مستقیم با انسان‌های دیگر، به درونِ دنیای وسیعی پُر از آدم‌ بازمی‌گردد؛ درحالی‌که حدود ۲۰ سال بین او و خانواده‌اش و نزدیکانش شکاف افتاده است. او راه دوام آوردن در زندان را یاد گرفته است، اما حالا باید راه زندگی کردن در دنیای بیرون را با وجودِ ضایعه‌ی روانی وحشتناکی که در ذهنِ حمل می‌کند یاد بگیرد.


۲۲ سریال برتر دهه گذشته از نگاه متاکریتیک

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
حتما یادتان است که یکی از خُرده‌پیرنگ‌های «رستگاری در شاوشنگ» به کتابخانه‌دارِ پیرِ زندان اختصاص دارد که وقتی پس از یک عمرِ زندگی کردن در زندان، آزاد می‌شود، در تلاش برای کنار آمدن با دنیای بیرون دوام نمی‌آورد و خودکشی می‌کند. خب، چه می‌شد اگر یک سریالِ کامل و پُرجزییات‌تر براساس آن خُرده‌پیرنگ ساخته می‌شد؟ «تهطیر» آن سریال است. دردناک‌ترین بخش‌های سریال تلاشِ ناموفقیت‌آمیزِ دنیل برای از سر گرفتنِ ارتباط با اعضای خانواده‌اش از جمله مادرش جنت و خواهرش آمانتا است که به سفرِ شخصیتی منزوی‌کننده و اندوهناک منجر می‌شود. «تهطیر» بیش از هر چیزِ دیگری درباره‌ی پیچیدگی خانواده است. این در حالی است که خیلی از مردمِ شهرِ‌ کوچکی که این قتل در آن رُخ داده است، به رای دادگاه اعتقاد ندارند. آن‌ها دنیل را گناهکار می‌دانند و از هر کاری برای آزار دادنِ او و بازگرداندنش به زندان کوتاهی نمی‌کنند. هنرِ سریالِ رِی مک‌کینون این است که تک‌تکِ کاراکترهایش را از زاویه‌ای انسانی بررسی می‌کند. حتی نقطه نظرِ کاراکترهایی که در حالتِ عادی، به علتِ خصومت و پیش‌داوری ناعادلانه‌شان نسبت به دنیل، در آن دسته از شخصیت‌های نفرت‌انگیز جای می‌گیرند هم نادیده نمی‌گیرد و حتی خانواده مقتول که معمولا در آثارِ‌ جرایم واقعی برای پرداختن به داستانِ هیجان‌انگیزترِ قاتل دست‌کم گرفته می‌شود، در اینجا از اهمیتِ ویژه‌ای برخوردار است. کلِ هویت و زندگی هرکدام از اعضای خانواده‌ی دنیل به واکنششان به دنیل خلاصه نشده، بلکه هرکدام زندگی شخصی خودشان را دارند و شخصیتِ اصلی داستان‌های خودشان که بازگشت دنیل، آن‌ها را با زلزله‌ای توقف‌ناپذیر مواجه می‌کند هستند. «تهطیر» نه فقط درباره‌ی نحوه‌ی کنار آمدن دنیل با دنیای بیرون، بلکه همزمان درباره‌ی درد و رنجی که اعضای خانواده‌اش به اشکالِ مختلف سر تماشای سختی کشیدنِ دنیل و فلج‌شدگی‌ و سردرگمی‌ای که در تلاش برای کمک به او احساس می‌کنند نیز است. کار به جایی می‌کشد که سؤالِ دراماتیکِ اصلی سریال به این تبدیل می‌شود که آیا اصلا دنیل می‌تواند به حالتِ نرمال گذشته بگردد؟ آیا اصلا ما می‌توانیم چیزی که از دست داده‌ایم را پس بگیریم؟ آیا دنیل و این خانواده چاره‌ی دیگری به جز پذیرفتنِ این شکاف و جدایی ندارند؟ نتیجه یکی از انسانی‌ترین سریال‌هایی است که تاکنون ساخته شده که با احساساتِ کاراکترهایش (چه ظریف و لطیف همچون اندوه و چه زمخت و آتشین همچون تنفر و خشم) با محبت و مهربانی و دقتِ مادری دلسوز رفتار می‌کند.
۲۱- مبارزه خوب
The Good Fight
جایگاه اول: صفر -جایگاه دوم: ۲ - دیگر: ۲ - امتیاز: ۶
گرچه این روزها «بهتره با ساول تماس بگیری»، به‌عنوانِ یک نمونه از اجرای دُرستِ اسپین‌آف شناخته می‌شود، اما این سریال در این زمینه تنها نیست؛ «مبارزه خوب»، سریالِ دیگری است که درکنارِ‌ «ساول»، پرچم اسپین‌آف‌ها را بالا نگه داشته است. نکته‌ی کنایه‌آمیزِ قضیه این است که هر دو درامِ دادگاهی هستند. خدا رو چه دیدید، شاید یکی از لازمه‌های اسپین‌آف‌ها برای موفقیت این است که درام دادگاهی باشند! سریال‌های شبکه‌های غیرکابلی به ندرتِ راهشان را به بیرون از بینندگانِ خاصِ خودشان پیدا می‌کنند. ولی وقتی این اتفاق می‌افتد و آن‌ها موفق می‌شوند در بین سریال‌های پُرخرج‌تر و پُرسروصداتر و اچ‌بی‌اُگونه‌ترِ فضای رقابتی تلویزیونی سری توی سرها در بیاورند، یعنی برنامه‌های جاه‌طلبانه‌تری در سر می‌پرورانند. «همسر خوب» (The Good Wife)، درامِ حقوقی و سـ*ـیاسی شبکه‌ی سی‌بی‌اِس که از سال ۲۰۰۹ تا سال ۲۰۱۶ در قالبِ هفت فصل پخش شد، چنین سریالی بود؛ تا جایی که «همسر خوب» پنج‌بار جایزه بهترین سریال درامِ مراسم جوایزِ اِمی را برنده شد. «همسر خوب» به زنی به اسم آلیسیا فلوریک می‌پردازد که بعد از اینکه شوهرش به‌دلیلِ فسادِ سـ*ـیاسی و رسوایی‌های **** سر از زندان در می‌آورد، به کارش به‌عنوانِ وکیل بازمی‌گردد. حالا که شوهرش زندان رفته، آلیسیا مجبور می‌شود زندگی لوکس و اشرافی‌اش در حومه‌ی شهر را ترک کند و همراه‌با خانواده‌اش به آپارتمانی در شیکاگو نقل‌مکان کند. این آغازی بر پیچیدگی‌های اخلاقی، حقوقی و عاشقانه‌ای که او برای ساختنِ مجددِ زندگی‌اش از صفر با آن‌ها روبه‌رو می‌شود است.


۲۲ سریال برتر دهه گذشته از نگاه متاکریتیک

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
همسر خوب» در بینِ سریال‌های پروسیجرال، به‌طور مداوم شاملِ پرونده‌های حقوقی‌ای می‌شد که در آن واحد مفرح و باظرافت بودند. این سریال به‌عنوان یک درامِ شخصیت‌محور، دنیایی پُر از کاراکترهای متنوعی را ساخته بود که هرکدام می‌توانستند هدایتِ اسپین‌آفِ خودشان را به دست بگیرند. موفقیتِ این سریال خالقانش را ترغیب کرد در قالب «مبارزه خوب»، یک سریالِ فرعی با محوریتِ کاراکتر دایان لاکهارت (کریستین برنسکی)، یکی از شخصیت‌های مکملِ سریالِ اصلی بسازد؛ کریستین برنسکی برای سریالِ اصلی، شش سالِ متوالی نامزد بهترین بازیگر زنِ نقش مکملِ مراسمِ اِمی شده بود. «مبارزه خوب» جسور، بامزه، تجربه‌گرایانه، عجیب و بسیار هوشمندانه است. هر هفته، بازیگرانِ درجه‌یک تلویزیون در خوش‌تیپ‌ترین حالتشان در دو جبهه‌ی مخالف سر مسائلِ پیچیده و به‌روز جر و بحث می‌کنند و درگیر می‌شوند که از سانسور و مهاجرت شروع می‌شوند و تا رانندگی سیاه‌پوستان و سروکله زدن با مادرشوهرت ادامه دارند! «مبارزه خوب» همزمان با دورانی که سی‌بی‌اِس مثل هر شرکتِ رسانه‌ای کله‌گنده‌ی دیگری تصمیم گرفت جلوی انقراضش را با راه‌اندازی سرویسِ استریمینگِ شخصی‌اش بگیرد پخش شد. این موضوع هم به نفعِ این سریال بود و هم به ضررش. به نفعش بود، چون حالا که این سریال از محدودیت‌های تلویزیون غیرکابلی رها شده است، دستِ سازندگانش را بیش از «همسر خوب» برای بهره بُردن از تمام قابلیت‌های این مدیوم و اجرای ایده‌های ممنوعه‌شان باز کرده است، اما به ضررش است، چون انتشارِ آن روی سرویسِ «سی‌بی‌اس آل اکسس» یعنی افرادِ کمتری آن را می‌بینند. هرچند با نگاهی به «بهتره با ساول تماس بگیری» که در مقایسه با «برکینگ بد» از لحاظ بیننده و سروصدای رسانه‌ای در موقعیتِ مشابه‌ای قرار دارد، به نظر می‌رسد که متاسفانه سرنوشتِ اسپین‌آف‌های سریال‌های بزرگ فارغ از اینکه به چه شکلی پخش می‌شوند این است که در خفا بدرخشند.
۲۰- مردگان متحرک
The Walking Dead
جایگاه اول: صفر -جایگاه دوم: یک - دیگر: ۴ - امتیاز: ۶
حضورِ «مردگان متحرک» در فهرستی که در تیترش واژه‌ی «بهترین» دیده می‌شود نه‌تنها عجیب که توهین‌آمیز است. این سریال خیلی وقت است که همچون طاعون از «بهترین»‌بودن فرار کرده است و فقط هر از گاهی با اکراه به «اون‌قدرها بد نیست» نزدیک شده است. «مردگان متحرک» یکی از دو سریالِ این فهرست است که همزمان می‌تواند در بین بدترین سریال‌های دهه‌ی گذشته هم جای بگیرد. گرچه شبکه‌ی اِی‌اِم‌سی با ریبوتِ نرمِ سریال اصلی پس از حذف ریک گرایمز، معرفی فیلم‌های سینمایی با محوریت ریک و ساختِ سریال‌های فرعی سعی می‌کند وانمود کند که این برند هنوز مثل گذشته روی بورس است، اما این سریال در دورانِ پسا-معرفی نیگان، نه‌تنها احترام منتقدان و اعتمادِ طرفدارانِ هاردکورش را از دست داده است، بلکه با افتِ شدید بینندگانش هم روبه‌رو شده است؛ این سریال دیگر نمی‌تواند سقوطِ کیفی‌اش را با پنهان شدن پشتِ آمارِ بینندگانِ غول‌آسایش نادیده بگیرد. «مردگان متحرک» به‌گونه‌ای به جاده خاکی زده که در حین چرخیدن به دورِ خودش برای یافتنِ راه بازگشت، از مسیرِ اصلی دورتر شد و جایی در وسط بیابان به زانو در آمد، مُرد و در ظاهر یک زامبی بلند شد. هیچ اُمیدی به دیدنِ دوباره‌ی این سریال در اوج وجود ندارد. اما نکته این است که این فهرست نه فقط درباره‌ی سریال‌های دهه‌ی گذشته که در اوج به سرانجام رسیدند یا کماکان در اوج به سر می‌برند، بلکه درباره‌ی سریال‌هایی هم است که تجربه‌ی در اوج‌بودن را داشته‌اند. و آن هم چه اوجی! خوب است به یاد بیاوریم که «مردگان متحرک» نه‌تنها زمانی یکی از بزرگ‌ترین سریال‌های دنیا بود، بلکه یکی از بهترین‌ها هم بود. «مردگان متحرک» به‌عنوان اقتباسِ کامیک‌بوک‌های رابرت کرکمن هرچه نباشد، علاوه‌بر اینکه به‌لطفِ فرانک دارابونت، یکی از بهترین فصل‌های افتتاحیه‌ی تاریخِ‌ تلویزیون را دارد، بلکه به‌عنوانِ احیاکننده‌ی داستان‌های زامبی‌‌محور، خونِ گرمِ تازه‌ای به درونِ رگ‌های این صنعت تزریق کرد. «مردگان متحرک» در بهترین روزهایش غافلگیرکننده، خون‌بار، هیجان‌انگیز و پُراسترس بود و می‌توانست با مرگ‌های غیرمنتظره‌اش به نقلِ محافلِ بحث و گفتگوی تلویزیون تبدیل شود؛ سریالی که هر هفته برای دیدنِ اپیزودِ بعدی‌اش لحظه‌شماری می‌کردیم. «مردگان متحرک» سریالی بود که درکنار «برکینگ بد» و «مدمن»، ای‌ام‌سی را به‌عنوان شبکه‌ای درخور توجه ثابت کرد. دقیقا همین موفقیتِ ناگهانی سریال در بدوِ تولدش است که عده‌ای از آن به‌عنوان چیزی که سریال را در مسیر حرکت به سوی سرنوشتِ ناگوارش قرار داد یاد می‌کنند. وقتی سریال یک شبه ره صد ساله را رفت، وقتی سریال به سرعت به یکی از غول‌های تلویزیون تبدیل شد، اِی‌ام‌سی بلافاصله هر کارِ غیرمنطقی که از دستش برمی‌آمد برای کاهشِ هزینه‌های سریال انجام داد که آغازگرِ روندِ سقوطِ آزاد سریال در طولانی‌مدت بود.


۲۲ سریال برتر دهه گذشته از نگاه متاکریتیک

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
دنباله‌ی تلویزیونی کامیک‌ِ افسانه‌ای آلن مور و دیو گیبونز، رام‌نشده‌ترینِ سریال سال ۲۰۱۹ بود. دیمون لیندلوف در مقامِ خالقِ «واچمن» که از سازندگانِ «لاست» و «باقی‌ماندگان» است، استخوان‌بندی کامیک را برداشت و آن را پیرامونِ داستانِ کاملا جدیدی جایگذاری کرد که کماکان ارتباط نزدیکی با چشم‌اندازِ داستانی و فُرمِ داستانگویی منبعِ اقتباسش داشت. علاوه‌بر بازگشتِ کاراکترهای کامیک مثل لوری بلیک و آدریان وایت (۳۰ سال پس از پایان‌بندی داستانِ اصلی)، هنرِ واقعی «واچمن» معرفی کاراکترهای مکملِ کاملا جدیدی از شهر تولسای اُکلاهاما بود که می‌توانستند شانه به شانه‌ی اسطوره‌های کامیک ایستادگی کنند؛ شخصیت‌هایی که چه نقاب‌دار و چه بی‌نقاب به آینه‌ی بازتاب‌دهنده‌ی گوشه‌ای از دنیای دستوپیایی‌اش که پُر از باران‌های ماهی‌مرکب، کلون‌ها و داروهایی که خاطرات را ذخیره می‌کنند بود تبدیل شدند. اگرچه تمِ داستانی اصلی سریال که به مسئله‌ی تبعیض نژادی در تاریخِ آمریکا می‌پرداخت، مضمونِ خطرناکی برای یک سریال‌سازِ سفیدپوست و همچنین سریالی که شاملِ اتفاقات مضحکی مثل قهرمانی که قدرتِ فرابشری‌اش سُر خوردن روی زمین است بود، اما لیندلوف با موفقیت به تعادلی مثال‌زدنی بین واقع‌گرایی و ابسوردیسم و جدیت و بازیگوشیِ محتوای سریالش دست پیدا کرد. گرچه ترجمه‌ی فُرمِ کامیکی که به «غیرقابل‌اقتباس»‌بودنش معروف است، به یک مدیومِ دیگر غیرممکن به نظر می‌رسید، اما «واچمن» موفق شد ترنزیشن‌های شاعرانه، تصویرسازی‌های متقارن، قاب‌بندی‌های خط‌کشی‌شده و نمادپردازی‌های زیرکانه‌ی کامیک را به تلویزیون منتقل کند؛ از اپیزودِ ششم که ما را در پرده‌برداری از اورجین اِستوری هوود جاستیس به یک خاطره‌بازی سیالِ سیاه و سفیدِ تراژیک بُرد تا تمام خطِ داستانی افسارگسیخته و خنده‌دارِ آدریان وایت روی یکی از ماه‌های مشتری؛ در یک اپیزود تروماهای تاریخی‌مان را بررسی می‌کرد و در یک اپیزود ما را به یک اُدیسه‌ی کیهانی می‌بُرد و در تمام این مدت از پشتیبانی موسیقی هیپنوتیزم‌کننده‌ی ترنت رزنر و آتیکوس راس بهره می‌برد. «واچمن» از ماموریتش به‌عنوانِ بزرگ‌ترین رویدادِ تلویزیونی ۲۰۱۹ سربلندتر از چیزی که فکر می‌کردیم بیرون آمد و این وسط به‌عنوان اشانتیون، انتقاممان را هم از زک اسنایدر گرفت!
۱۸- وراثت
Succession
جایگاه اول: صفر - جایگاه دوم: یک - دیگر: ۵/۵ - امتیاز: ۷/۵

«وراثت» در حالی در جایگاهِ هجدهمِ بهترین سریال‌های دهه‌ی گذشته جای دارد که اگر قرار بود بهترین سریال‌های حالِ حاضرِ تلویزیون را فهرست کنیم، به‌راحتی جایگاه اول را تصاحب می‌کرد. گرچه فعلا باید صبر کنیم و قضاوت را به تاریخ بسپاریم، اما پس از گذشتِ فقط دو فصل از «وراثت»، این سریال ثابت کرده است که این پتانسیل را دارد درکنارِ «سوپرانوها» و «بازی تاج و تـ*ـخت»، به نقطه‌ی عطفِ دیگری برای شبکه‌ی اچ‌بی‌اُ تبدیل شود. «وراثت» حول و حوشِ اعضای خانواده روی می‌چرخد که صاحبِ یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های رسانه‌ای دنیا به اسم «وِی‌استار رویکو» هستند که یک چیزی در مایه‌های دیزنی یا یونیورسالِ خودمان است؛ شرکتی که حوزه‌ی فعالیت‌هایش از شبکه‌های خبری و تولیدِ فیلم شروع می‌شود و تا پارک‌های تفریحی ادامه دارد. لوگان روی (برایان کاکس)، پدرِ خانواده و رئیسِ شرکت در تولدِ ۸۰ سالگی‌اش اعلام می‌کند که نظرش درباره‌ی بازنشسته شدن و سپردنِ ریاستِ شرکت به پسرش عوض شده است؛ تصمیم او باعثِ ایجاد تنش در بینِ وارثانش می‌شود؛ بچه‌های لوگان به‌علاوه‌ی عروس و دامادهایش تلاش می‌کنند تا سهمِ خودشان از قدرت و نفوذ در شرکت افزایش بدهند و شانس‌شان را برای به دست آوردنِ سکانِ هدایتِ شرکت در زمانی‌که وقتش می‌رسد افزایش بدهند. هرکدام از آن‌ها احساس می‌کنند که برای کنترلِ امپراتوری پدرشان لایق‌تر از دیگران هستند؛ کندل (جرمی استرانگ)، رومن (کیران کالین) و شیوان (سارا اسنوک) با چنگ و دندان به جان یکدیگر می‌افتند؛ آن‌ها جلوی صحنه به یکدیگر لبخند می‌زنند و در پشت‌صحنه برای فرو کردنِ خنجرهایشان در پشتِ خواهر و برادرهای خودشان دسیسه‌چینی می‌کنند.


۲۲ سریال برتر دهه گذشته از نگاه متاکریتیک

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
البته که نه‌تنها لوگان کارِ را برای بچه‌هایش سخت می‌کند، بلکه خودِ‌ او حکمِ کاتالیزوری را دارد که بچه‌هایش را وحشی نگه می‌دارد و آن‌ها را به جان یکدیگر می‌اندازد؛ او کسی است که سطلِ خون را برای از خود بی‌خود کردنِ کوسه‌ها در دریا می‌ریزد. به عبارت دیگر، لوگان یک مسابقه‌ی بتل‌رویالِ غیررسمی برای برکناری خودش راه انداخته است و می‌خواهد ببیند کدامیک از بچه‌هایش استعداد، بی‌رحمی، ذکاوت و اشتیاقِ لازم برای مبارزه تا لحظه‌ی آخر برای سرنگون کردنِ پدرِ‌ خودشان را دارند. این کمدی سیاه با شوخی‌هایی که از طعمِ تیز و تلخِ بریتانیایی بهره می‌برند، یکی دیگر از محصولاتِ موجِ نوی کمدی‌/درام‌هایی است که به همان اندازه که به‌طرز زیرکانه‌ای خنده‌دار هستند، به همان اندازه یا شاید حتی بیشتر، بارِ دراماتیکِ سنگین و لحظاتِ پُراسترس و نفسگیری دارند. «وراثت» جدیدترین سریالی است که مرزِ بین کمدی و درام را از بین می‌برد. هرکدام از اپیزودهای سریال سرشار از تک‌جمله‌ای‌های کنایه‌آمیز، توهین‌های بی‌رحمانه، شوخی‌های خلاقانه و مقدار بسیار زیادی فحش و فحش‌کاری به روش‌های روده‌بُرکننده است. اعضای خانواده‌ی روی بعضی‌وقت‌ها به‌شکلی به نظر می‌رسند که انگار سر نقره‌داغ کردنِ یکدیگر با زخم‌زبان‌های سوزاننده‌شان رقابت می‌کنند. هرکدام از اعضای خانواده شاملِ لایه‌ها و پیچیدگی‌هایی هستند که نمونه‌اش را فقط در تبهکاران و آنتاگونیست‌های نمایش‌نامه‌های ویلیام شکسپیر پیدا می‌کنید. در نگاه اول، آن‌ها برخی از خودخواه‌ترین، کثیف‌ترین و آب‌زیرکاه‌ترین آدم‌های این سیاره هستند، اما همزمان تمامی آن‌ها آسیب‌پذیر هستند و با مشکلاتِ احساسی خودشان دست‌وپنجه نرم می‌کنند. هرکسی که در خانواده‌ای که سرپرستش مردِ سخت‌گیر و اقتدارگرایانه و بی‌رحمی مثل لوگان روی بزرگ شود، معلوم است که چه آدم درب و داغون و زخم‌خورده‌ای از آب در خواهد آمد. تک‌تکِ آن‌ها به یک اندازه مهم می‌شوند و هیچ چیزی دردناک‌تر از تماشای به جان هم افتادن کسانی که به یک اندازه دوستشان دارید نیست. در دنیای این سریال، کاراکترها مدام در حال جبهه‌گیری به نفع خودشان و خیـ*ـانت کردن برای پیشرفتِ خودشان و لاپوشانی کردنِ حقایقی وحشتناک برای بقای خودشان هستند. نتیجه سریالِ پُرشتاب اما تامل‌برانگیز، سرگرم‌کننده اما عمیق، لـ*ـذت‌بخش اما تهوع‌آور و جنون‌آمیز اما پُرعاطفه‌ای است که «بازی تاج و تـ*ـخت» حتی در بهترین روزهایش هم قادر به روایتِ چنین درگیری‌های سـ*ـیاسی پُرآب و تابی نبود.
۱۷- بروکلین ناین‌ناین
Brooklyn Nine-Nine
جایگاه اول: صفر - جایگاه دوم: یک - دیگر: ۶/۵ - امتیاز: ۸/۵
تقریبا تمام سریال‌های حاضر در این فهرست، سریال‌هایی هستند که شرایطِ تولیدِ چیزی شبیه به آن‌ها، فقط در دورانِ طلایی تلویزیون وجود داشته است. «بروکلین ناین‌ناین» اما یک سیت‌کامِ اولداسکول درباره‌ی محیط کار است که می‌توانستیم در هر دهه‌ی دیگری با چیزی شبیه به آن مواجه شویم. همچنین اکثرِ سریال‌های این فهرست، به کاری دست زده‌اند که تاکنون چیزی شبیه به آن را ندیده بودیم یا شاید در تلویزیون سابقه نداشته است، اما این موضوع درباره «بروکلین ناین‌ناین» صدق نمی‌کند. این سریال نه به خاطر نوآوری، بلکه به خاطر اجرای ایده‌آلِ همان فرمولِ قدیمی، در بینِ سریال‌های برترِ دهه‌ی گذشته راه پیدا کرده است. نصفِ‌ جذابیتِ این سریال به وقت گذراندن با کاراگاهانِ مضحکِ یکی از کلانتری‌های نیویورک خلاصه شده است. در مرکزِ داستان، کاراگاهی به اسم جیک پرالتا (اندی سمبرگ) قرار دارد که گرچه در انجامِ کارش بااستعداد است، اما تمایلِ غیرقابل‌کنترلی به مسخره‌بازی دارد. وقتی رِی هولت (آندره بروگر) که آدمِ خشن و سخت‌گیری است، به‌عنوانِ‌ رئیسِ کلانتری انتخاب می‌شود، جیک خودش را در تضاد با رئیسِ جدیدش پیدا می‌کند. این آغازی بر بده‌بستان‌های جذابِ این دو نفر است. با اینکه حتی سیت‌کام‌های بزرگ در فصل‌های چهارم یا پنجمشان از نفس می‌افتند، ولی «بروکلین» با بنیانِ ساده اما مستحکمش که گویی به‌گونه‌ای طراحی شده تا آن را تا جایی که ادامه خواهد یافت بامزه نگه دارد، در فصلِ هفتمش کماکان مثل روز اول قوی احساس می‌شود.«بروکلین» با رسیدن به تعادلِ ایده‌آلی بینِ دیوانه‌بازی‌های مسخره و احساساتِ صادقانه، با کاراکترهایش همچون چیزی فراتر از یک مشتِ کاریکاتور رفتار کرده و به مسائلِ جدی زیادی مثل تبعیض نژادی، هویت و آزار و اذیتِ **** پرداخته است. تنوع و خوش‌بینی سریال به جامعه‌ی طرفدارانِ وفادارش منجر شده است؛ وقتی شبکه‌ی فاکس، پخشِ این سریال را پس از پنج فصل کنسل کرد، طرفداران به حمایت از آن برخواستند که درنهایت سریال توسط شبکه‌ی ان‌بی‌سی نجات پیدا کرد و در خانه‌ی جدیدش به شکوفایی رسید.
«بروکلین» آن‌قدر جوک‌های بصری و تک‌جمله‌های بامزه در یک اپیزودش جا می‌دهد که بعضی از دیگر سریال‌ها، آن‌ها را در طولِ یک فصل پخش می‌کنند. این در حالی است که «بروکلین» به شوخی‌های ناشی از گذراندن وقت به بطالت در محیط کار خلاصه نمی‌شود. درواقع سریال به‌طرز غیرمنتظره‌ای شاملِ داستان‌هایی جنایی می‌شود که واقعا رازهای درگیرکننده‌ای دارند. تا جایی که نه‌تنها از «بروکلین» به‌عنوان بهترین جایگزینِ غولِ کلاسیکی مثل «آفیس» یاد می‌کنند، بلکه خیلی‌ها اعتقاد دارد که «بروکلین» خیلی از کمبودهای «آفیس» که تاکنون به چشم نمی‌آمد را آشکار می‌کند. برای مثالِ موقعیتِ «بروکلین» به‌عنوان یک کلانتری، در مقایسه با یک شرکتِ تولید کاغذ، فرصت‌های داستانگویی به مراتب متنوع‌تری را در اختیارِ نویسندگان می‌گذارد. برخلافِ «آفیس» که نویسندگان مجبور بودند چند بار از ایده‌ی تعطیل شدنِ شرکت برای تزریقِ مقداری درام، به کمدی استفاده کنند، «بروکلین» همیشه کاراکترهایش را در موقعیتِ پُرخطری قرار می‌دهد که به کلیف‌هنگرهای متعددی منجر می‌شود و تماشاگران را در حین حدس و گمانه‌زنی نگه می‌دارد. همچنین «آفیس» در حالی شخصیت‌های جالبِ بسیاری داشت، که تمامی‌شان به یک اندازه مورد توجه قرار نمی‌گرفتند. اکثرِ زمان‌مان را با مایکل، دوایت یا جیم می‌گذراندیم. «بروکلین» اما سریالِ تیمی‌تری در مقایسه با «آفیس» است. گروهِ بازیگرانِ کوچک‌تر یعنی داستان‌ها می‌توانند از تمام اعضای گروه به روش‌های معناداری استفاده کنند. «بروکلین» به‌عنوانِ یک سریال بی‌ادعا و خاکی که برخلافِ خیلی از سریال‌های این فهرست، خودش را نمی‌گیرد، یکی از ناب‌ترین و خالص‌ترین لـ*ـذت‌های تلویزیونی دهه‌ی اخیر است.


۲۲ سریال برتر دهه گذشته از نگاه متاکریتیک

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
۱۶- موجه

Justified

جایگاه اول: صفر - جایگاه دوم: صفر- دیگر: ۹ - امتیاز: ۹
یک سری سریالِ محجور و دیده‌نشده‌ داریم و یک سری سریالِ محجور‌تر و دیده‌نشده‌تر. «موجه» درکنار «تطهیر» (رده‌ی بیست و دومِ این فهرست)، تنها سریال‌های این فهرست هستند که در گروه دوم قرار می‌گیرند. اگر «برکینگ بد» مشهورترین وسترنِ تلویزیون در دهه‌ی گذشته باشد، «موجه» لقبِ ناشناخته‌ترین را به دست می‌آورد. اما هر دو یک نقطه مشترک دارند و آن هم این است که هر دو سریال‌های بی‌نظیری هستند. داستانِ «موجه» که اقتباسی از روی داستان کوتاهی به قلمِ اِلمور لئونارد است، حول و حوشِ یک مارشالِ ایالات متحده به اسم رِیلان گیونز (تیموتی اولیفنت) می‌چرخد؛ او یک هفت‌تیرکشِ مُدرن است که فقط به یک چیز فکر می‌کند: عدالت به روشِ غرب وحشی. گرچه او تفنگِ کمری آشنایی حمل می‌کند، اما هیچکس نباید تا وقتی که او آن را نکشیده ترسی به خودش راه بدهد. چرا که گیونز باور دارد که تفنگ تنها یک هدف دارد و آن هم کُشتن است. پس او فقط در صورتی که می‌خواهند از تفنگش استفاده کند، آن را از غلاف بیرون می‌کشد. دقیقا همین طرز فکر است که گیونز را در دردسرِ فعلی‌اش می‌اندازد. بعد از اینکه او به یک خلافکار در هُتلی در میامی شلیک می‌کند، به‌عنوان مجازات به جایی که او هرگز با اختیار خودش به آن برنمی‌گشت فرستاده می‌شود: به شهر فقیر و حاشیه‌ای دورانِ کودکی‌اش در کنتاکی شرقی که میزبانِ معدن‌های زغال‌سنگ است. او آن‌جا نه‌تنها باید به وظایفِ عادی‌اش به‌عنوان مارشال رسیدگی کند (تعقیب فراری‌ها، محافظت از شاهدان و انتقالِ زندانیان)، بلکه باید با دوستِ قدیمی‌اش که حالا سارقِ بانک شده، معشـ*ـوقه‌ی سابقِ دورانِ دبیرستانش، همسرِ سابقش و پدرش که یک خلافکارِ حرفه‌ای است روبه‌رو شود. نقش‌آفرینی خیره‌کننده تیموتی اولیفنت جاذبه‌ی مرکزی سریال است. تا حالا هیچ کابوی‌ای به اندازه‌ی تیموتی اولیفنت، آرام و باطمانیه یا لبریز از خشم به نمایش گذاشته نشده است. ما به مدتِ شش فصل، او را در حالِ آماده‌ی جنگ شدن، دندان قروچه کردن و باز کردنِ مسیرش از میانِ تعدادِ زیادی آدم بدِ پست و رذل تماشا می‌کنیم، اما او با وجود تمام خلافکارانی که سرنگون می‌کرد، کماکان نمی‌توانست از بزرگ‌ترین دشمنش که خودش بود قسر در برود. رِیلان گیونز سرشار از خشم است؛ او پوست و گوشت و استخوانی شکل گرفته از خشم است؛ خشمی که هرگز تنهایش نخواهد گذاشت. چیزی که در جریانِ «موجه» شاهدش هستیم، احساسی است که به گلوله تغییرشکل می‌داد و با دقت به سمتِ اهدافی که لایقِ غضب هستند نشانه گرفته می‌شد. جذابیتِ تماشای او زمانی دو چندان می‌شود که با آنتاگونیستی به همان اندازه دلربا به اسم بوید کرودر (با بازی والتون گاگینز) شاخ به شاخ می‌شود. داستان‌های اِلمور لئونارد تاکنون توسط افرادِ مختلفی اقتباس شده است که از آن‌ها می‌تواند به «جکی براون» (کوئنتین تارانتینو)، «خارج از دید» (استیون سودربرگ) و «قطار ۳ و ۱۰ به یوما» (جیمز منگلد) اشاره کرد، اما هیچکدام از آن‌ها به اندازه‌ی این سریال حق مطلب را درباره‌ی جهان‌بینی و جنسِ دیالوگ‌نویسی‌های این نویسنده ادا نکرده است. گفتم دیالوگ و باید بگویم که «موجه» بیش از هر چیز دیگری به دیالوگ‌های صاف و ساده و تند و آتشینش معروف است. آدم‌های این دنیا کم حرف می‌زنند، اما وقتی لـ*ـب به سخن باز می‌کنند، منظورشان را در به‌یادماندنی‌ترین و تهدیدآمیزترین شکلِ ممکن بیان می‌کنند. در یکی از اپیزودهای سریال، بوید قصد کُشتن کسی را دارد که رِیلان به او نیاز دارد. درحالی‌که این دشمنانِ قدیمی چشم در چشم می‌گذارند، بوید می‌گوید: «خب، داری ازم خواهش می‌کنی یا داری بهم دستور میدی؟». رِیلان جواب می‌دهد: «اگه باعث میشه احساس بهتری داشته باشی، می‌تونی به مردم بگی که ازت خواهش کردم». آن روز هیچ گلوله‌ای شلیک نشد. چون واژه‌های رِیلان قوی‌تر از گلوله می‌درند؛ واژه‌های رِیلان تنها خشونتی است که لازم می‌شود.


۲۲ سریال برتر دهه گذشته از نگاه متاکریتیک

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
۱۵- بهتره با ساول تماس بگیری

Better Call Saul

جایگاه اول: صفر - جایگاه دوم: صفر- دیگر: ۱۰ - امتیاز: ۱۰
شش سال پیش از اینکه ساول گودمن وکالتِ هایزنبرگ را برعهده بگیرد، او یک وکیلِ خرده‌پای خوش‌قلب و مهربان به اسم جیمی مک‌گیل است؛ شش سال پیش از اینکه والتر وایت در حیاطِ خانه‌ی جسی پینکمن ظاهر شود و به او پیشنهادِ پختِ شیشه بدهد، جیمی مک‌گیل به سمتِ ساول گودمن‌شدن هُل داده می‌شود و تصمیماتِ خودش به هرچه سقوط راحت‌ترش کمک می‌کنند. جیمی مک‌گیل اما شخصیت تراژیک‌تری نسبت به والت است. برخلاف والت که برای تبدیل شدن به «خود خطر» پا پیش گذاشت، جیمی همیشه در حال دست و پا زدن برای فرار از تغییر بوده است. اما مشکلاتی که مدام سر راهش ظاهر می‌شدند کاری کردند او دست به کار شود و از استعداد ذاتی‌اش برای نیرنگ و زرنگ‌بازی استفاده کند و خودش را بالا بکشد. اگر والت از هستی بی‌تفاوتِ اطرافش ضربه می‌خورد، جیمی خنجرِ برادرش را در پشتش احساس می‌کند. «برکینگ بد» آن‌قدر بی‌نقض بود که به نظر می‌رسید هرگونه اسپین‌آفی هیچ سرنوشتِ دیگری به جز ناامید کردن‌مان نخواهد داشت؛ مخصوصا باتوجه‌به اینکه همان‌طور که خودِ وینس گیلیگان هم اعتراف می‌کند، ساول گودمن در حالی نقشش را به‌عنوان یک کاراکتر مکمل به خوبی ایفا می‌کرد که هرگز این‌طور به نظر نمی‌رسید که پتانسیلِ تبدیل شدن به شخصیتِ اصلی سریالِ خودش را داشته باشد. اما گیلیگان و پیتر گولد در مقامِ خالقانِ سریال، آن‌قدر با خودشان کلنجار رفتند تا بالاخره راهش را پیدا کردند. «ساول»، مخصوصا در زمینه‌ی به تصویر کشیدنِ رابـ*ـطه‌ی جیمی با چاک، برادرِ مغرور و حسودش (مایکل مک‌کین) و کیم، معشـ*ـوقه‌ی سرسخت و استوارش (ریا سیهورن) آن‌قدر از لحاظِ عاطفی پیچیده و از لحاظ روایتِ آرام‌سوزِ پروسه‌ی فروپاشی اخلاقی پروتاگونیستش تراژیک و غنی از آب در آمد که این روزها دیگر خیلی وقت است که شنیدنِ این جمله از زبانِ طرفداران که «ساول» را به «برکینگ بد» ترجیح می‌دهند تکراری و قابل‌انتظار شده است.
جذابیتِ «ساول» اما این است که با آن، دو سریال با یک بلیت به دست می‌آورید. این سریال شاید اسم ساول گودمن را یدک بکشد، اما به همان اندازه درباره‌ی مایک ارمنتراوت (جاناتان بنکس)، دست‌راستِ گاس فرینگ نیز است. «ساول» به همان اندازه که دنباله‌روی مسیرِ تحول جیمی به وکیل بی‌اخلاق و دوروی آینده است، به همان اندازه هم هرچه عمیق‌تر شدن مایک در دنیای زیرزمینی و تاریکِ کارتل‌های موادمخدر و نحوه‌ی زیرپا گذاشتنِ مهم‌ترین اصلِ اخلاقی‌اش که امتناع از آدمکشی است را بررسی می‌کند. سازندگان ماهیتِ سریال به‌عنوانِ یک پیش‌درآمد که در نگاه اول یک مانع به نظر می‌رسد را برداشته‌اند و آن را به یکی از سلاح‌های سریال به نفعِ خودشان تبدیل کرده‌اند. اینکه ما از سرنوشتِ جیمی و مایک آگاه هستیم نه‌تنها باعث شده نویسندگان خیلی بیشتر از «برکینگ بد» به‌جای خطرِ فیزیکی، روی درگیری‌های درونی‌شان وقت بگذارند و کوچک‌ترین تغییراتشان را با بیشترین بارِ دراماتیکِ ممکن زیر ذره‌بین ببرند، بلکه باعث شده آگاهی از سرنوشتشان، تماشای حرکتِ آن‌ها به سوی پایانِ تراژیکشان را دردناک‌تر کند. کاراکترها بی‌وقفه مورد پردازش روانی قرار می‌گیرند، دنیاسازی بی‌وقفه صورت می‌گیرد، جزییات دیدنی و نادیدنی بی‌وقفه جلوی رویتان جولان می‌دهند، فیلم‌برداری نما به نما غافلگیرکننده باقی می‌ماند و خیلی چیزهای دیگر از نحوه‌ی تنظیم نور گرفته تا طراحی صحنه آن‌قدر پرجزییات و فعال هستند که کاری از دستتان برنمی‌آید، جز زل زدن به گردش یک دنیا در جلوی چشمانتان. تقریبا دست روی هرکدام از جنبه‌های «برکینگ بد» بگذارید، «ساول» به‌نوعی آن را تکامل‌یافته‌تر کرده است. قوس شخصیتی پرجزییاتِ والتر وایت جای خودش را به قوس شخصیتی پُرجزییات‌تر و با صبر و حوصله‌ترِ جیمی مک‌گیل داده است. هرچه «برکینگ بد» در دنبال کردنِ سقوط اخلاقی و خشک شدنِ چشمه‌ی انسانیت در والت عالی بود،‌ اضافه شدن کاراکتری مثل کیم، روایتِ فروپاشی جیمی مک‌گیل را دردناک‌تر و تصویری‌تر کرده است. فرم داستانگویی تصویری و شخصیت‌پردازی نامحسوس در «برکینگ بد»، در «ساول» گسترش پیدا کرده است و به تمام شخصیت‌های سریال سرایت کرده است. آنتاگونیست‌های عالی «برکینگ بد» جای خودشان را به چاک داده‌اند که احساساتِ متضاد و آشفته‌ای درباره‌اش داریم و بازی با زمان به منظورِ تاکید روی عواقب تصمیمات‌مان و تعلیق‌آفرینی در «برکینگ بد»، به خاطر ماهیتِ پیش‌درآمد «ساول»، در ثانیه به ثانیه‌‌اش بافته شده است.


۲۲ سریال برتر دهه گذشته از نگاه متاکریتیک

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
۱۴- تویین پیکس: بازگشت
Twin Peaks: The Return
جایگاه اول: یک- جایگاه دوم: یک - دیگر: ۷/۵ - امتیاز: ۱۲/۵
دنباله‌ی سریالِ رازآلود و متافیزیکالِ دیوید لینچ و مارک فراست ۲۶ سال پس از پایانِ کم و بیش نیمه‌کاره‌اش در دهه‌ی ۹۰، شاید عده‌ای را از خودش فراری داده باشد و همه را سردرگم کرده باشد، اما این سریال هر چیزی بود به جز ناامیدکننده. اگر سریالِ اورجینال نحوه‌ی سریال‌سازی را تغییر داد، «بازگشت» نحوه‌ی مصرفِ محتوای تلویزیونی توسط بینندگان را تغییر داد. سفر مامور ویژه دِیل کوپر (کایل مک‌لاکلن) به شهرِ نحس و مرموزِ تویین پیکس و ساکنانِ عجیبش، فراتر از بی‌قید و بندترین انتظاراتِ طرفداران سورئال بود؛ لینچ از فرمتِ تلویزیون برای به حقیقت تبدیل کردنِ دیوانه‌وارترین تجربه‌گرایی‌هایش نهایت استفاده را کرد. از نویسندگی و کارگردانی گرفته تا نقش‌آفرینی و طراحی صدا و دکور، این سریال کلاسِ درسی در زمینه‌ی کنترلِ تمام اجزای روایت برای دستیابی به درجه‌ای از پیچیدگی است که تلویزیون تاکنون به خودش ندیده است. گرچه تلویزیون در دورانِ طلایی پسا-«سوپرانوها» ثابت کرده بود به مدیومِ مستقلِ خودش تبدیل شده است و مرزهای روایی تلویزیون را گسترش داده است، اما «بازگشت» نشان داد که تلویزیون در دستانِ مولفی مثل لینچ که به درنوردیدنِ محدودیت‌های مدیوم‌های هنری که در آن‌ها کار می‌کند معروف است، حالاحالا جا برای پیشرفت دارد؛ از تئوری‌ها و گفتگوهای سنگینی که بعد از هر اپیزود برای فهمیدنِ چرخ‌دنده‌های فریبنده‌ی این دنیا صورت می‌گرفت گرفته تا شاهکارِ رادیکالی به اسمِ «اپیزود هشتم» که دستاوردِ هنری تازه‌ای در کارنامه‌ی غنی خودِ لینچ حساب می‌شود؛ اپیزودِ آوانگاردِ سیاه و سفیدی در جستجوی ریشه‌ی شرارتِ دنیای تویین پیکس که آن را در لحظه‌ی آزمایشِ اولین بمب اتم پیدا می‌کند؛ نتیجه اپیزودی است که از لحاظ پرداختِ اسطوره‌شناسی لذیذِ این دنیا شگفت‌انگیز است و از لحاظ تبدیل شدن به یک تجربه‌ی سینمایی یگانه که سورئال‌ترین کارهای خودِ لینچ را به چالش می‌کشد، چیزی است که تلویزیون شبیه به آن را ندیده است و شبیه به آن را نخواهد دید؛ مگر اینکه شرایطِ ساختِ فصل چهارم توسط خودِ لینچ محیا شود. اما اگر تصور می‌کردید که ماجرا از اینجا به بعد عجیب‌تر نمی‌شود اشتباه می‌کردید؛ تمام اینها یک دوره‌ی تمرینی برای آماده شدن برای اپیزودِ فینالی با محوریتِ کوپر و لورا پالمر بود که گذشته و حال و آینده و دنیاهای موازی را به یکدیگر گره می‌زند تا با جیغِ گوش‌خراشی به سرانجام برسد که تصویرِ هولناکش برای همیشه روی عنبیه‌ی چشمانتان و ارتعاشاتش برای همیشه روی پرده‌ی گوشتان حک خواهد شد. اکثرِ زمانِ «بازگشت» انگار عمدا با هدفِ ترول کردنِ طرفدارانی که بیش از ۲۵ سال برای ادامه یافتنِ این داستان انتظار کشیده بودند ساخته شده بود؛ مثلا کایل مک‌لاکلن بیش از دو-سومِ اپیزودهای سریال را به‌جای دیلِ کوپرِ شیفته‌ی قهوه‌ی خودمان، در قالب مردِ احمقی با رفتاری کودکانه به اسم داگی جونز سپری می‌کند. لینچ با هدفِ دوری از تن دادن به نوستالژی‌بازی‌های رایجِ و فن‌سرویس‌گرایی‌های پیش‌پاافتاده، چیزی را بهمان می‌دهد که نمی‌دانستیم می‌خواهیم و بالاخره وقتی دیل کوپر بعد از ۲۶ سال و چند ده اپیزود صبر و شکیبایی بازمی‌گردد، نتیجه به لحظه‌ای به‌یادماندنی‌تر از چیزی که اگر لینچ قلبِ تپنده‌ی سریالش را از همان ابتدا با بی‌سلیقگی بهمان می‌داد تبدیل می‌شود. «بازگشت» بعضی‌وقت‌ها به‌‌شکلی باورنکردنی خنده‌دار و بعضی‌وقت‌ها به‌شکلی غیرقابل‌تحملی تراژیک بود. محصولِ نهایی سریالی بود که می‌تواند طرفداران را تا بیست و پنج سال دیگر تغذیه کند؛ هرچند امیدواریم که بازگشت مجدد به تویین پیکس این‌بار ۲۵ سال طول نکشد.








۱۳- معاون رئیس‌جمهور
Veep
جایگاه اول: صفر - جایگاه دوم: یک - دیگر: ۱۱ - امتیاز: ۱۳

وقتی «معاون»، مخلوقِ آرماندو یانوچی برتانیایی در بهار سال ۲۰۱۲ از شبکه‌ی اچ‌بی‌اُ پخش شد، شرایطِ سـ*ـیاسی آمریکا پایدارتر و حتی عاقلانه‌تر بود. این سریال بیش از اینکه به نقد و هجوِ یک ایدئولوژی آمریکایی خاص اختصاص داشته باشد، به درگیری‌های سـ*ـیاسی رایج می‌پرداخت. اما دو فصلِ آخر (که پس از جدایی آرماندو یانوچی توسط دیوید مندل هدایت می‌شد) در فضای سـ*ـیاسی پسا-ترامپ پخش شد؛ فضایی که هجو را به مبارزه می‌طلبید؛ در شرایطِ سـ*ـیاسی جدید آمریکا که افراد قدرتمندِ زیادی به‌طرز آشکاری احمق‌تر و بی‌کفایت‌تر و بی‌منطق‌تر و خودشیفته‌تر به نظر می‌رسیدند، «معاون» از یک پارودی به یک مستند تبدیل شد و آن را به یکی از به‌روزترین سریال‌های روز تبدیل کرد. چه کسی بهتر از آرماندو یانوچی برای کالبدشکافی سـ*ـیاست. این آدم که کمدی بریتانیایی «غوطه در منجلاب» (The Thick of It) را در کارنامه دارد و اخیرا با «مرگ استالین» (Death of Stalin)، یکی از بهترینِ فیلم‌های سال ۲۰۱۸ را ساخت، استادِ هجوِ سـ*ـیاسی است. این آدمِ فوق‌متخصص این کار است. او این یک حوزه را برداشته است و تا ته‌اش رفته است. او با چنان مهارتی سـ*ـیاست را هجو می‌کند که یک اپیزودِ سریال‌هایش به کلِ هیکلِ جدی «خانه پوشالی» می‌ارزد. اینکه سـ*ـیاست همچون معدنِ تمام‌نشدنی سوژه و قربانی برای بُردن زیر ساطورِ تیزِ نقدش دارد هم بی‌دلیل نیست. اگر زندگی انسان یک نمایشِ عجایب باشد، شاید بخشِ سـ*ـیاسی‌اش عجیب‌ترین پرده‌اش باشد. انسان‌ها هرچه بیشتر سعی می‌کنند مدیرتر و جدی‌تر و رئیس‌تر و اتوکشیده‌تر به نظر برسند، هسته‌ی مسخره‌شان بیشتر توی ذوق می‌زند. و سـ*ـیاست اوجِ به نمایش گذاشتنِ این حقیقت است. سـ*ـیاست در حالی تلاش می‌کند تا بگوید همه‌چیز تحت‌کنترل است که خودخواه‌ترین و متزلزل‌ترین بخشِ انسان را به نمایش می‌گذارد. و یانوچی استاد به نمایش گذاشتنِ این جنبه از سـ*ـیاست در عین حفظ کردنِ ماهیتِ واقعی و قابل‌لمس و ترسناکش است. یانوچی استاد به تصویر کشیدنِ هرج‌و‌مرج و نادانی و جنبه‌ی غیرانسانی سـ*ـیاست در عینِ حفظ انسانی‌بودنش است. به عبارت دیگر آثارِ آرماندو یانوچی همچون نسخه‌ی کمدی سریالِ «سرگذشت ندیمه» است. آثارِ او حاوی وحشتِ خالصِ «سرگذشت ندیمه» است که برای قابل‌هضم‌تر شدن از اخطار کمدی عبور کرده‌اند. اما بعضی‌وقت‌ها به خودت می‌آیی و می‌بینی نه‌تنها کمدی، واقعیت را برایت قابل‌تحمل‌تر نکرده است و کمکت نمی‌کند که دیوانه نشوی، بلکه اتفاقا این کمدی با افشای جوکِ بزرگی به اسم زندگی، به اسم سـ*ـیاست،‌ آدم را دچار بحرانِ دردناک‌تر و لحظاتِ منزجرکننده‌تری در مقایسه با تماشای یک سریالِ کاملا جدی می‌کند. سلینا می‌یرز (جولیا لویی دریفوس)، پروتاگونیستِ «معاون رییس‌جمهور»، یکی از دوست‌داشتنی‌ترین آدم‌های افتضاحی که تلویزیون تاکنون ارائه کرده است. حتی وقتی که او به استفاده از قدرتش برای انجام کارهای خوب فکر می‌کند، تمرکزِ یک‌دنده‌ و خودخواهانه‌اش برای تصاحبِ پُستِ ریاست‌جمهوری، به نابودی آن‌ها منجر می‌شود. این سریال هرچقدر هم ابسورد می‌شود، درنهایت بر محورِ یک حقیقتِ غیرقابل‌انکار حرکت می‌کند: قدرت، فاسدکننده است و قدرتِ مطلق به‌طرز خنده‌داری فاسدکننده است.


۲۲ سریال برتر دهه گذشته از نگاه متاکریتیک

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
۱۲- هانیبال

Hannibal

جایگاه اول: ۲- جایگاه دوم: یک - دیگر: ۷ - امتیاز: ۱۵


مواجه با سریالی که موفق به خلقِ زبانِ تلویزیونی خودش می‌شود خیلی نادر است، اما «هانیبال»، ساخته‌ی برایان فولر دقیقا این کار را انجام می‌دهد. این سریال در دنیایی جریان دارد که همه‌چیز در حالی استعاره‌ای، تاریک، سورئال و از لحاظ بصری اغواکننده بود که همزمان به‌طور سفت و سختی در روانشناسی کاراکترهایش ریشه دوانده بود. اگر سوار بر موجِ «هانیبال» بودید، روبه‌رو شدن با جنازه‌ای که همچون یک اثرِ هنری از دیوار آویزان شده یا بدنِ تکه‌تکه‌شده‌ای که به‌عنوانِ بخشی از نمایشگاهِ آناتومی انسان، در معرض دیدن قرار داده شده است، کاملا با عقل جور در می‌آمد. «هانیبال» که نقشِ پیش‌درآمدِ رُمان‌های توماس هریس را داشت، مخلوقِ مشهورِ این نویسنده را در جایگاه یک روانکاوِ باهوش در استخدامِ اف‌بی‌آی پیدا می‌کند؛ شغلِ او کمک کردن به کاراگاهِ بااستعدادی به اسم ویلیام گراهام است که با قابلیتِ آزاردهنده‌اش که او را قادر به دیدنِ درونِ ذهنِ قاتل‌های سریالی می‌کند دست‌وپنجه نرم می‌کند؛ در حالی بخش‌های قابل‌توجه‌ای از این سریال خودش را در قالبِ کابوس‌های ویلیام گراهام ارائه می‌کنند که خودِ سریال حتی در بیدارترین و سرحال‌ترین لحظاتش هم شناور در اعماقِ رویایی غلیظ احساس می‌شود. واقعا هم سریالی مثل «هانیبال» فقط در رویا امکان‌پذیر است. بالاخره بزرگ‌ترین سوالی که هنوز طرفداران از فراهم کردنِ پاسخِ متقاعدکننده‌ای برای آن مانده‌اند این است که چطور سریالی این‌قدر خون‌آلود و این‌قدر عجیب توانست سه فصل روی یک شبکه‌ی غیرکابلی دوام بیاورد؟ گرچه چیزی که کمبودش در دهه‌ی اخیرِ تلویزیون احساس نمی‌شد، قاتل‌های سریالی بود، اما فُرمِ داستانگویی و بصری «هانیبال» به‌گونه‌ای بیگانه و درگیرکننده بود که این سریال بعضی‌وقت‌ها بیش از یک تریلرِ جنایی آشنای دیگر، همچون یک علمی‌تخیلی انتزاعی به نظر می‌رسید. حتی امروز تصور اینکه «هانیبال» از همان شبکه‌ای که سریال‌هایی مثل «همسر خوب»، «پدر و مادری کردن» را پخش کرده روی آنتن رفته قابل‌هضم نیست. سؤال بهتر این است که چطور درحالی‌که هانیبالِ لکترِ ایده‌آلی در قالبِ بازی آنتونی هاپکیینز در «سکوت بره‌ها» در ذهنِ فرهنگ‌عامه وجود دارد، چنین سریالی به دیده شدن امیدوار بود؟ اما با این وجود برایان فولر به‌طرز جسورانه‌ای کاری کرد تا نسخه‌‌ی مدز میکلسن شانه به شانه‌ی رُمان‌ها و اقتباس‌های قبلی بیاستد. «هانیبال» به خاطر چیزهای مختلفی محبوب است؛ از به تصویر کشیدنِ خشونتِ عیریانش به راه و روش‌هایی که به یک اندازه زیبا و پریشان‌کننده بودند تا ساندترک‌های کلاسیک و موسیقی نوآورانه‌اش. «هانیبال» اما درنهایت یک داستانِ عاشقانه بین ویل گراهام و هانیبال لکتر است. عشق در این سریال، ما را به فراسوی دنیای فیزیکی و به سمت چیزی روحانی یا فلسفی منتقل می‌کند. چرا ما کسانی که دوستشان داریم را دوست داریم؟ محدودیت‌های عشق چیست؟ تمام خواسته‌ی این سریال این بود تا بفهمد که انسان‌ها چگونه ارتباطات انسانی را جست‌وجو می‌کنند و آن‌ها را حفظ می‌کنند. سریالِ برایان فولر همچون آواز خوانِ باله‌ای که با ظرافت روی استیجی تزیین‌شده با دل و روده‌ی انسان قدم برمی‌دارد، بین ژانرها و لحن‌های مختلف سوییچ می‌کرد. «هانیبال» آن‌قدر کوتاه بود که هرگز فرصتِ ناامیدکردن‌مان را پیدا نکرد و آن‌قدر بلندپروازانه بود که هرگز دست از غافلگیر کردن‌مان برنداشت.


۲۲ سریال برتر دهه گذشته از نگاه متاکریتیک

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
۱۱- جای خوب

The Good Place

جایگاه اول: یک - جایگاه دوم: یک - دیگر: ۱۰ - امتیاز: ۱۵
سریال‌های زیادی، اصلا آثارِ هنری زیادی درگیر فراهم کردنِ پاسخی به این سؤال هستند که خوب‌بودن یعنی چه و چگونه می‌توانیم خوب باشیم، اما «جای خوب»، این معمای فلسفی را به‌عنوانِ ستونِ فقراتِ اصلی خودش انتخاب می‌کند. اگر سیت‌کامی مثل «بروکلین ناین‌ناین» به خاطر اجرای فرمولِ جواب‌پس‌داده‌ی خودش عالی است، «جای خوب» به خاطرِ خانه‌تکانی عظیمی که در فرمولِ سیت‌کام‌های کلاسیک انجام داده معروف است. در طولِ دهه‌ی گذشته، شبکه‌های سنتی در زمینه‌ی تجربه‌گرایی و بلندپروازی، اکثرا قافیه را به شبکه‌های کابلی و سرویس‌های استریمینگ باختند؛ حتی وقتی هم که سریالی مثل «هانیبال» از زیرِ خط و مشی‌های محافظه‌کارانه‌ی آن‌ها قسر در می‌رود، برای مدتِ زیادی دوام نمی‌آورد. اما شاید در سراسرِ تلویزیون هیچ سریالی جاه‌طلبانه‌تر از «جای خوب»، محصولِ شبکه‌ی ان‌بی‌سی نباشد؛ «جای خوب» با موفقیت توانسته فضای شاد و رنگارنگِ سیت‌کام‌های کلاسیک را با مسائلِ فلسفی سنگینی که از زبانِ متیو مک‌کانهی در «کاراگاه حقیقی» می‌شنیدیم ترکیب کند؛ موضوعاتِ گسترده‌ی «جای خوب» از بررسی طبیعتِ زندگی روی زمین شروع می‌شوند و تا اینکه آیا اصلا بشریت کوششِ ارزشمند یا بی‌ارزشی بوده ادامه دارند؛ از بررسی مکتب‌های اخلاقی فیلسوف‌های مختلف مثل سقراط و امانوئل کانت گرفته تا بررسی راه رستگاری انسان‌ها از زجر و عذابِ روزمره‌شان. از تفکر درباره‌ی سوالاتِ عمیقی درباره‌ی هویت‌مان و دلیل زندگی کردن‌مان تا رازهای ناشناخته‌ی هستی. انسانِ خوب‌بودن یعنی چه؟ و اگر یک نفر خوب حساب نمی‌شود، آیا می‌تواند تغییر کند؟ آیا رستگاری ممکن است؟ اگر بله، باید از کجا شروع کنیم؟
کاراکترهای این سریال آن‌قدر از فلاسفه‌‌های بزرگ دیگر نقل‌قول می‌کنند که بعد از اتمام سریال احساس خواهید کرد که به‌راحتی می‌توانید در امتحان فوق‌لیسانسِ فلسفه شرکت کنید و نمره‌ی قبولی بیاورید. «جای خوب» چنان لقمه‌های بزرگی برمی‌دارد که روی کاغذ به نظر می‌رسد هرلحظه ممکن است رودل کند و بالا بیاورد یا زیرِ بار سنگینی که برداشته له و لورده شود، اما سریال به‌شکلی باورنکردنی توانسته با چشمانِ بسته بر لبه‌ی دره برقصد و پس از مدتی کاری که فراموش کنید در حال تماشای رقصیدنِ آن با چشمانِ بسته بر لبه‌ی دره هستید. «جای خوب» دنبال‌کننده‌ی زنی به اسم اِلنور (بازی کریستن بل) است که متوجه می‌شود مُرده و سر از بهشت که به «جای خوب» معروف است در آورده است؛ بهشت در این سریال یک دهکده‌ی زیبا است که ساکنانش از صبح تا شب بستنی می‌خورند و در ویلاهای رویایی‌شان وقت می‌گذرانند و در مراسم‌ها و جشن‌های فانتزی مختلف شرکت می‌کنند (بهترین استفاده از جلوه‌های کامپیوتری بعد از «بازی تاج و تـ*ـخت»، متعلق به «جای خوب» است). با این تفاوت که اِلنور باور دارد که اشتباهی رخ داده است. چرا که او باور دارد که در زندگی‌اش، آدم خوبی که لایقِ بهشت باشد نبوده است. بنابراین او سعی می‌کند جلوی اطلاع پیدا کردنِ مسئولانِ جای خوب از هویتِ گناهکار و جهنمی‌اش را بگیرد. این تازه آغازی بر سناریویی است که پیچ و تاب‌های غیرمنتظره‌ی زیادی می‌خورد. «جای خوب» علاوه‌بر انقلابی که در ساختارِ سیت‌کام‌های کلاسیک ایجاد کرده است، با آغازِ هر فصل خودش را به‌شکل‌های غافلگیرکننده‌ای متحول می‌کند. افقِ سریال فصل به فصل گسترش پیدا می‌کند، اما سازندگان این کار را به‌شکلی انجام می‌دهند که پیشرفتِ سریال نه ناگهانی، بلکه ناشی از برنامه‌ریزی‌های بادقتشان از آغاز احساس می‌شود. همین که «جای خوب» برخلافِ سیت‌کام‌هایی مثل «فرندز» یا «آشنایی با مادر» نه با بیش از ۲۰ فصل، بلکه بعد از فقط چهار فصل به پایان می‌رسد نشان می‌دهد که این سریال درواقع یک سریالِ باپرستیژِ اچ‌بی‌اُ‌گونه در لباسِ یک سیت‌کام است. سریال‌های گردن‌کلفتِ زیادی سوالاتِ تامل‌برانگیزِ زیادی مطرح کرده‌اند، اما «جای خوب» یکی از آن دسته سریال‌هاست که شجاعتِ تلاش برای پاسخ دادن به آن‌ها را دارد یا حداقل حاضر است تا ته خط با پیچیدگی‌هایشان گلاویز شود.


۲۲ سریال برتر دهه گذشته از نگاه متاکریتیک

 
  • تشکر
Reactions: *NiLOOFaR*
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا