(6)
_ حدود سی ثانیه زمان میبرد که آتش به گاز برسد. من بودم میدویدم.
اوون فریاد زد:
_ نه!
اما کیل دستش را گرفت و او را به سمت درهای کتابخانه کشاند. اون درحالی که از درهای بازکننده اتوماتیک به بیرون میدویدند، به عقب نگاه کرد. او دید که دویل از راه راست بیرون میرود...
و آتش به قوطیهای گاز میرسد!
درست در زمانی که یک انفجار بزرگ درهای کتابخانه و همه پنجرهها را شکست، کیل اوون را به کناره ساختمان پرتاب کرد.
نیروی انفجار کیل و اوون را به پرواز درآورد و هردو به بوتههای جلوی کتابخانه برخورد کردند.
وقتی آژیرها فضا را پر کردند، کیل نالهای کرد و سپس به سمت اوون چرخید.
او پرسید:
_ هومز[1] چیه؟
اوون با صدای ضعیفی پاسخ داد:
_ اون پسر نوه ی نوه ی نوه ی نوه ی نوه ی شرلوک هلمز است. بهترین کارآگاهی تا که به حال وجود داشته!
اوون به عقب برگشت و چشمانش را برای دیدن کتابخانه مادرش در حال سوختن در شب، باریک کرد.
_ و اگر چیزی باشد، من فکر میکنم که دویل حتی بهتر از اجدادش است. در اوضاع خیلی خیلی بدی هستیم!
" 02:04:14 باقی مانده "
با افزایش آتش، اوون از بوتهها بیرون آمد و با وحشت به شعلههای آتش خیره شد.
کتابخانه تمام زندگی او بود. او روزهای زیادی را اینجا گذرانده بود،
بعد از مدرسه، آخر هفته ها، حتی تعطیلات، کمک کردن و در انتظار مادرش، و به خصوص خواندن همه کتابهای آن.
آژیرها نزدیکتر شدند و کیل اوون را به داخل بوتهها کشید تا پنهان شود. کیل کمتر عصبانی به نظر میرسید، اگرچه هنوز به سختی نفس میکشید. او به اوون گفت:
_ فکر میکنم این مرد، دویل، چیزها را کمی برای خودش داغتر از آنچه که باید تصور میکرد، کرده.
سپس چشمکی زد.
_ نگران نباش، ما بتانی را پیدا میکنیم و سپس او را وادار میکنیم تا هزینه این کار را بپردازد.
اوون در کمال ناباوری به سمت کیل چرخید.
_ شوخی میکنی؟! کتابخانه دارد می سوزد! ما باید کمک کنیم.
کیل در حالی که ابروهایش را درهم گره کرده بود گفت:
_ اما اگر این کار را بکنیم دستگیر میشویم. دویل گفت پلیس دارد میآید و اگر آنها چیزی شبیه پلیس جادو باشند، این وضعیت بدی است. باید منتظر ماند، اوون. اگر دستگیر شویم، ممکن است هرگز بتانی را پیدا نکنیم تا او را نجات دهیم.
او.ن گفت:
_ پس ما همه چیز را به پلیس میگوییم!
دود هوا را پر کرده بود، اشک روی صورتش جاری بود.
_ این داستان نیست، کیل. واقعیت است! نمیتوانیم فرار کنیم، نه از دست پلیسها. ما باید به آنها بگوییم چه اتفاقی افتاده، بعدش آنها کمکمان میکنند.
کیل ابرویی بالا انداخت.
_ به آنچه میگویی فکر کن، اوون. به پلیس میگویی که یک شخصیت خیالی از داستانش فرار کرده و دوست نیمه خیالی تو را ربوده است؟
سپس تصمیم بگیر.
___________________________
1: اینجا کیل اشتباه متوجه موضوع شده.
یعنی به جای هولمز، هومز شنیده که در زبان
انگلیسی به معنی خونه است.