خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Z_nasiri

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/7/21
ارسال ها
15
امتیاز واکنش
166
امتیاز
98
زمان حضور
3 روز 14 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت نهم:
همه کم کم پراکنده شدن رونیا گفت اون میره یچیزی درست کنه نشسته بودم رو مبل و تلویزیون میدیدم که صدای رونیا در اومد :
_یکی بره از اینا نون بگیره خنگا غذا دادن نون ندادن
هیشکی نبود تو هال جز من،برا خودم از جام بلند شدم یه شال که رو دسته مبل بود و رو موهای بلندم انداختم، از اینه قدی یه نگاه به خودم انداختم یه شلوار خونگی مشکی با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: زهرا.م، سیده کوثر موسوی، Z.a.H.r.A☆ و 6 نفر دیگر

Z_nasiri

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/7/21
ارسال ها
15
امتیاز واکنش
166
امتیاز
98
زمان حضور
3 روز 14 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دهم:
نون به دست رفتم سمت آشپزخونه که دیدم رونیا سفره رو پهن کرده و رسما داشت بهم چشمک میزد انقد گشنم بود که با همون نون نشستم روی سفره و شروع کردم خوردن که یهو صدای خنده بلند شد!
ماندانا با خنده گفت:
_یواش دختر!
نگاش کردم که ادامه داد:
_خواستم بگم همش مال خودته ولی خب چون نبود نشد
با حرفش یهو همه زدن زیر خنده بچه ها اومدن و باهم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، سیده کوثر موسوی، Z.a.H.r.A☆ و 5 نفر دیگر

Z_nasiri

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/7/21
ارسال ها
15
امتیاز واکنش
166
امتیاز
98
زمان حضور
3 روز 14 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت یازدهم:
ساعت نزدیک 7 و ربع بود که یه مانتو شلوار مشکی پوشیدم و شال مشکیم و هم سرم کردم تو آینه به خودم نگاه کردم، اولین بار بود با شال میخواستم برم بیرون، موهای مشکی لـ*ـختم از گوشه کنار شال زده بود بیرون صورتم بدون هیچ آرایشی خیلی ساده و بچگونه دیده می‌شد رفتم سمت اتاق رویا صداش زدم:
_جانم؟
_رویا یچیزی یه رژ لبی چیزی میدی قیافم از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: زهرا.م، سیده کوثر موسوی، Saghár✿ و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا