خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

هلیا فکوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/21
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
322
امتیاز
168
سن
19
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
جانا دیوانه شده‌ام یا واقعاً عطرت اطرافم را پر کرده؟
تلخی عطرت را از یک فرسخی هم تشخیص می‌دهم اما...
اه! باز هم رویا برایم خاطره ساخته، که وجودت را نزدیک خود حس می‌کنم و برای این وجودِ رویایی ذره‌ذره جان می‌دهم!
بس نیست زجر و دیوانگی؟
چه از این جان بی‌جان می‌خواهی جانا؟


دل نوشته جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، ᭄⌬෴ثــنا قاسـمی෴⌬᭄، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 11 نفر دیگر

هلیا فکوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/21
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
322
امتیاز
168
سن
19
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشک می‌ریزم برای وجود نامرئیت!
حِست می‌کنم، آن هم در رویای خام!
دگر تحملم لبریز شده.
تمامش می‌کنم!
آری به این زندگی خاتمه می‌دهم.
زندگی که نه!
به این جهنم خاتمه می‌دهم.
چه مانده برای منِ عاشق که بخواهم بمانم جز زجر عشق!


دل نوشته جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، ᭄⌬෴ثــنا قاسـمی෴⌬᭄، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 10 نفر دیگر

هلیا فکوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/21
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
322
امتیاز
168
سن
19
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
باد نوازش می‌کند موهایم را!
از سردی باد لرزی بر تنم می‌نشیند.
اواخر عمرم نیز با زجر به اتمام می‌رسد!
قدم بر‌می‌دارم به سمت آخر دنیا.
لبه‌ی پرتگاه می‌ایستم و به سرنوشتم نگاه می‌کنم!
ارتفاعش بلند است همانند بخت سیاه من!
بختی که سیاهی‌اش نگذاشت با رنگ‌های دیگر آشنا گَردم!


دل نوشته جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، ᭄⌬෴ثــنا قاسـمی෴⌬᭄، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 10 نفر دیگر

هلیا فکوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/21
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
322
امتیاز
168
سن
19
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم می‌بندم و تصویری از یک دختر جلوی چَشمانم جان می‌گیرد!
- به نظرت جنون از سر عشق چطوریه؟
- چیزی به نام جنون از سر عشق وجود نداره!
- یعنی می‌خوای بگی من جنون‌وار عاشقت نیستم؟
- حس دوست داشتن و وابستگی بیش نیست... !
***
آری حماقت آن روز‌ها مرا به این روز انداخت!
همان جنونی که تو اِنکارش کردی، مرا به مرگ وادار کرد!


دل نوشته جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Saghár✿، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 9 نفر دیگر

هلیا فکوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/21
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
322
امتیاز
168
سن
19
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
اَشکانم، دیدگانم را تار می‌کنند.
چه بر سرم آوردی جانا که مرگ را برگزیدم؟
خدا جانم گناهم عاشقی بود؟
یا حماقت؟
قطعاً احمق من بودم که عاشق دیوی چو او شدم!
پروردگارا مگر تو آن نویسنده‌ی سرنوشت نیستی؟
چطور دل به آن بزرگیَت آمد که این‌گونه سیاه نِویسی دفتر زندگی‌ام را؟!


دل نوشته جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Saghár✿، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 8 نفر دیگر

هلیا فکوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/21
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
322
امتیاز
168
سن
19
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
با پای برهنه قدم بر می‌دارم بر سنگ‌ریزه‌ها و به پرتگاه نزدیک می‌شوم.
چشم بر ظُلمت جهان می‌بندم و آماده‌ و با آ*غو*ش باز انتظار مرگ را می‌کشم.
قطره اشکی دوباره از چشمانم می‌چکد و صدایش در گوشم زنگ می‌زند!
- مگه نگفتم اون مروارید‌ها رو خرج نکن... !

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



دل نوشته جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، ᭄⌬෴ثــنا قاسـمی෴⌬᭄، Saghár✿ و 9 نفر دیگر

هلیا فکوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/21
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
322
امتیاز
168
سن
19
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
نه!
باز هم خیال؟
دوباره رویاست!
این واقعی نیست.
اما باز صدایش مرا از رویا بیرون آورد.
- برگرد!
جانانم همیشه زورگو بود و پر ابهت!
- خواهش می‌کنم!
چه بغضی چنگ می‌زند بر گلویت که ملتمسانه کلمات را کنار هم به خط می‌کنی؟
چه بر سرت آمده جانا که این‌گونه سخن می‌گویی با منِ مجنون؟!


دل نوشته جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، ᭄⌬෴ثــنا قاسـمی෴⌬᭄، Saghár✿ و 8 نفر دیگر

هلیا فکوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/21
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
322
امتیاز
168
سن
19
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
با همان چشمان بسته به سمت صدا برگشتم.
تحمل نگاه به جانانم را نداشتم اما قلبم برای یک لحظه نگاهش بی‌تابی می‌کرد.
نکوب بر من، این همان دیوی‌ست که تو را خرد کرد!
این‌گونه دیوانه‌وار نکوب بر جانم!
صدایش در گوشم نجوا کرد:
- دریغ نکن چشم‌های آبیت رو از من!


دل نوشته جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Saghár✿، The unborn و 7 نفر دیگر

هلیا فکوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/21
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
322
امتیاز
168
سن
19
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
تحملم طاق شد و چشم گشودم، اما اشکانم مانع دیدن جانانم شدن!
بَس است! بُگذارید عشقی که تَب‌دارم کرده را ببینم.
با انگشتانم پسشان زدم و به جانانم خیره شدم.
چقدر شکسته شده بود! مگر خوشبخت نبود با عروس‌اش؟
مگر نباید اکنون وسط مراسم عروسی‌اش باشد؟
این‌جا چه می‌کنی جانا؟


دل نوشته جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: SelmA، Saghár✿، The unborn و 7 نفر دیگر

هلیا فکوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/7/21
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
322
امتیاز
168
سن
19
زمان حضور
1 روز 3 ساعت 22 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمانش نگران به نظر می‌رسید!
یعنی نگرانم شده؟!
خوشی وصف ناپذیر به جانم منتقل شد.
خواستم به جان گیرم جانم را که لحظه‌ای نور چیزی چشمم را زد!
دقت که کردم...
نه!
دوباره نه!


دل نوشته جانان | هلیا فکوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، Saghár✿، The unborn و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا