M O B I N A
سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن

- عضویت
- 3/4/21
- ارسال ها
- 24,702
- امتیاز واکنش
- 63,850
- امتیاز
- 508
- سن
- 19
- محل سکونت
- نوادگانِ بختیاری
- زمان حضور
- 273 روز 9 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
روزی بود و روزگاری بود.
مردی بود که سه پسر داشت و تنها داراییش یک خانه ویک الاغ ویکگر به بود. وقتی که این مرد از دنیا رفت خانه را پسر بزرگتر برداشت و الاغ را پسر وسطی؛ گربه هم برای پسر کوچک ماند. اسم پسر کوچک تام بود. تام گفت: « با این گربه چکار بکنم؟ هیچ کس حاضر نیستگر به بخرد. »
در همین موقع گربه به حرف آمد و گفت: «غصه نخور، من به تو کمک میکنم و میدانم که چطور کمکت کنم. بایدیک جفت چکمه ویک کیسه برایم بخری تا صاحب لباسهای قشنگی و خانهای بزرگ بشوی و بتوانی با شاهزاده خانم عروسی کنی.
تام یک جفت چکمه ویک کیسه برای گربه خرید. گربه هم چکمهها را بپا کرد و چند هویج توی کیسه انداخت و کیسه را در جنگل گذاشت و خودش پشت بوتهها پنهان شد. کمی پس از آن خرگوشی سررسید و به قصد برداشتن هویجها توی کیسه رفت. گر به فورا در کیسه را بست و خرگوش را گرفتار کرد. سپس کیسه را برداشت و به سوی قصر پادشاه براه افتاد.
وقتی که پادشاه به بارگاه آمدگر به دست به سـ*ـینه در آنجا ایستاده بود. او همینکه پادشاه را دید قدم به جلو گذاشت واحترام به جا آورد و گفت: «پادشاها! من نوکر شاهزاده تام هستم. او برایتان این خرگوش را پیشکش فرستاده است. امید است هدیهاش باعث خوشحالی شماشود.
پادشاه پرسید: «شاهزاده تام کیست؟ »
گر به گفت: «شاهزاده تام! شما تا حال اسم شاهزاده تام بزرگی را نشنیدهاید؟ همه او را میشناسند. »
پادشاه گفت: «اوه، بله اسم شاهزاده تام به گوشم خورده است. از طرف من برای این خرگوش قشنگ از او تشکر کن.
فردای آن روزگر به در جنگل پرندهای گرفت و به قصر پادشاه برد و گفت: «پادشاها، شاهزاده تام بزرگی این پرنده را به شما پیشکش کرده است. »
پادشاه گفت: «از شاهزاده تام برای این پرنده تشکر کن، »
گر به وقتی که از قصر خارج شد از یکی از مستخدمها شنید که:
امروز پادشاه با شاهزاده خانم برای گردش به کنار رودخانه میروند. »
گربه فورا به خانه برگشت و به تام گفت: «زود باش به کنار رودخانه برو و توی آب بپر، اما لباسهایت را کنار رودخانه بگذار! »
تام همین کار را کرد: لباسهایش را کنار گذاشت و توی آب پرید.
گربه هم لباسهای او را پنهان کرد.
پادشاه و شاهزاده خانم سواره از کنار رودخانه میگذشتند. وقتی که به نزدیکیهای محلی که تام در آب بود رسیدند گربه فریاد کشید: «کمک کنید، کمک کنید، شاهزاده تام را نجات بدهید! »
پادشاه به سویی که صدا میآمد نگاه کرد و گربه را شناخت. سپس تام را در رودخانه دید و به یکی از خدمتکارهایش گفت: «شاهزاده را نجات بده.»
خدمتکار تام را از آب بیرون کشید. پس از آن گربه، در حالی که وانمود میکرد که پی چیزی میگردد گفت: «آه! عدهای لباسهای شاهزاده تام را دزدیدهاند. »
پادشاه دستور داد: « به شاهزاده تام لباسهای برازنده بدهید. » و همانطور که گربه گفته بود تام صاحب لباسهای زیبا شد.
در همان نزدیکی روی یک تپه قصری بود که غولی در آن زندگی میکرد. این غول جادوگر هم بود و میتوانست خود را به صورت شیر، سگ، خرس و یا هر حیوان دیگری در بیاورد.
گربه به قصرغول رفت و در دالان بزرگ قصر منتظر ماند. وقتی که غول آمدگر به به او گفت: «مردم خیلی از تو صحبت میکنند و میگویند که جادوگر بزرگی هستی و میتوانی خودت را به صورت هر حیوانی که بخواهی در بیاوری، اما نمیتوانی شیر بشوی.»
غول گفت: «البته که میتوانم خودم را به صورت شیر هم در آورم! »گریه گفت: «گمان نمیکنم بتوانی! | غول گفت: «میتوانم و میکنم! »
مردی بود که سه پسر داشت و تنها داراییش یک خانه ویک الاغ ویکگر به بود. وقتی که این مرد از دنیا رفت خانه را پسر بزرگتر برداشت و الاغ را پسر وسطی؛ گربه هم برای پسر کوچک ماند. اسم پسر کوچک تام بود. تام گفت: « با این گربه چکار بکنم؟ هیچ کس حاضر نیستگر به بخرد. »
در همین موقع گربه به حرف آمد و گفت: «غصه نخور، من به تو کمک میکنم و میدانم که چطور کمکت کنم. بایدیک جفت چکمه ویک کیسه برایم بخری تا صاحب لباسهای قشنگی و خانهای بزرگ بشوی و بتوانی با شاهزاده خانم عروسی کنی.
تام یک جفت چکمه ویک کیسه برای گربه خرید. گربه هم چکمهها را بپا کرد و چند هویج توی کیسه انداخت و کیسه را در جنگل گذاشت و خودش پشت بوتهها پنهان شد. کمی پس از آن خرگوشی سررسید و به قصد برداشتن هویجها توی کیسه رفت. گر به فورا در کیسه را بست و خرگوش را گرفتار کرد. سپس کیسه را برداشت و به سوی قصر پادشاه براه افتاد.
وقتی که پادشاه به بارگاه آمدگر به دست به سـ*ـینه در آنجا ایستاده بود. او همینکه پادشاه را دید قدم به جلو گذاشت واحترام به جا آورد و گفت: «پادشاها! من نوکر شاهزاده تام هستم. او برایتان این خرگوش را پیشکش فرستاده است. امید است هدیهاش باعث خوشحالی شماشود.
پادشاه پرسید: «شاهزاده تام کیست؟ »
گر به گفت: «شاهزاده تام! شما تا حال اسم شاهزاده تام بزرگی را نشنیدهاید؟ همه او را میشناسند. »
پادشاه گفت: «اوه، بله اسم شاهزاده تام به گوشم خورده است. از طرف من برای این خرگوش قشنگ از او تشکر کن.
فردای آن روزگر به در جنگل پرندهای گرفت و به قصر پادشاه برد و گفت: «پادشاها، شاهزاده تام بزرگی این پرنده را به شما پیشکش کرده است. »
پادشاه گفت: «از شاهزاده تام برای این پرنده تشکر کن، »
گر به وقتی که از قصر خارج شد از یکی از مستخدمها شنید که:
امروز پادشاه با شاهزاده خانم برای گردش به کنار رودخانه میروند. »
گربه فورا به خانه برگشت و به تام گفت: «زود باش به کنار رودخانه برو و توی آب بپر، اما لباسهایت را کنار رودخانه بگذار! »
تام همین کار را کرد: لباسهایش را کنار گذاشت و توی آب پرید.
گربه هم لباسهای او را پنهان کرد.
پادشاه و شاهزاده خانم سواره از کنار رودخانه میگذشتند. وقتی که به نزدیکیهای محلی که تام در آب بود رسیدند گربه فریاد کشید: «کمک کنید، کمک کنید، شاهزاده تام را نجات بدهید! »
پادشاه به سویی که صدا میآمد نگاه کرد و گربه را شناخت. سپس تام را در رودخانه دید و به یکی از خدمتکارهایش گفت: «شاهزاده را نجات بده.»
خدمتکار تام را از آب بیرون کشید. پس از آن گربه، در حالی که وانمود میکرد که پی چیزی میگردد گفت: «آه! عدهای لباسهای شاهزاده تام را دزدیدهاند. »
پادشاه دستور داد: « به شاهزاده تام لباسهای برازنده بدهید. » و همانطور که گربه گفته بود تام صاحب لباسهای زیبا شد.
در همان نزدیکی روی یک تپه قصری بود که غولی در آن زندگی میکرد. این غول جادوگر هم بود و میتوانست خود را به صورت شیر، سگ، خرس و یا هر حیوان دیگری در بیاورد.
گربه به قصرغول رفت و در دالان بزرگ قصر منتظر ماند. وقتی که غول آمدگر به به او گفت: «مردم خیلی از تو صحبت میکنند و میگویند که جادوگر بزرگی هستی و میتوانی خودت را به صورت هر حیوانی که بخواهی در بیاوری، اما نمیتوانی شیر بشوی.»
غول گفت: «البته که میتوانم خودم را به صورت شیر هم در آورم! »گریه گفت: «گمان نمیکنم بتوانی! | غول گفت: «میتوانم و میکنم! »
قصه گربه چکمه پوش

رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
