خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

NAZI_KH

مدیر تالار گردشگری جهان
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
7/3/21
ارسال ها
1,228
امتیاز واکنش
19,563
امتیاز
373
محل سکونت
یک دنیای فراموش شده
زمان حضور
150 روز 12 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه امروزمون در مورد خرس کوچولوی قهوه ای رنگی به اسم دلا هست که زمستان ها رو دوست نداشت . آخه هیچ وقت توی زمستان به دلا خوش نمی گذشت.

اون روز هم یک روز سرد زمستانی بود که برف شدیدی می بارید . دلا و پدرش قرار بود به خونه ی عموی دلا که یک خرس قطبی بود برند. اونها در حالیکه کت پشمی پوشیده بودند و شال و کلاه گرمی به سر داشتند توی برف ها به دنبال خونه ی عمو می گشتند. شاخه های درخت ها از برف پوشیده شده بود و برف از روی اونها به زمین می ریخت. دلا از دیدن این همه برف کمی ترسیده بود. به پدرش گت:” بابا حالا چه اتفاقی میفته؟ اینجا خیلی سرده کجا میشه بمونیم؟” پدرش گفت:” یه کم دیگه تحمل کن پسرم، خیلی زود به اونجا می رسیم” دلا گفت: ” ولی آخه پاهام توی این برفها گیر می کنه ، کفشهام پر از برف شده و نمی تونم خوب راه برم. تازه گرسنه هم هستم و هیچ رودخانه یا دریاچه ای رو نمی بینم که بتونیم ماهی بگیریم!”

همون موقع چشمشون به یک دریاچه یخ زده افتاد که سوراخ کوچیکی روی سطح آب وجود داشت و تعدادی ماهی داخل اون شنا می کردند. دلا بدون اینکه به یخ ها فکر کنه به طرف سوراخ پرید. ولی ماهی ها توی قسمت عمیق تر و زیر یخ ها بودند و دلا اصلا دستش به اونها نرسید و فقط بر اثر ضربه ای که خورد دستش حسابی درد گرفت.

پدرش گفت:” پسرم مراقب باش، فقط یه کم دیگه مونده..” بعد هم به خرس قطبی بزرگ و سفیدی که از دور به طرفشون می اومد اشاره کرد و گفت: نگاه کن اون عموته که داره به سمت ما میاد ” خرس سفید حالا به دلا و پدرش رسیده بود و اونها رو با خنده بـ*ـغل کرد. اما دلا که خسته و گرسنه بود و تازه دستش هم درد می کرد با بی حوصلگی گفت:” حالا بین این همه برف ما کجا قراره بمونیم؟”

عمو لبخندی زد و گفت توی یک خونه برفی اسکیمویی به اسم ایگلو.. دلا با ناراحتی گفت:” یک خونه برفی؟ اونوقت از سرما یخ نمی زنیم؟” عمو خندید و گفت : ” حالا بیا خودت می بینی..” بعد از کمی راه رفتن اونها به خونه کوچکی رسیدند که از برف ساخته شده بود و در کوچکی داشت. دلا به همراه پدر و عمو وارد خونه شدند.

دلا با تعجب گفت:” چه جالب ! اینجا که سرد نیست. اما چطوری این خونه از برف ساخته شده ولی سرد نیست؟” عمو گفت:” پسرم به خاطر اینکه طراحی این خونه طوری هست که گرما به جای اینکه خارج بشه اینجا میمونه و خونه رو گرم می کنه . گرمای چراغ ها روی دیوار می خوره و به داخل خونه برمیگرده ” دلا که حالا خوشحال بود که یک جای گرم پیدا کرده گفت”چه خوب! اما من گرسنه هم هستم ..”

عمو در حالیکه گاری برفی اش رو جابه جا می کرد گفت:” بیایید بریم ماهی بگیریم” دلا با ناامیدی گفت:” اما اخه اینجا که برکه ای وجود نداره . ماهی ها در آب شنا می کنند ولی روی آب یک لایه ی محکم از یخ هست. چطوری ماهی بگیریم؟”

عمو گفت: ” با من بیا تا نشونت بدم که چطوری می تونیم ماهی بگیریم”

دلا آماده رفتن شده بود که ناگهان ایستاد و گفت:” نه عمو! من نمیام ، پاهام توی برف فرو می ره و نمی تونم درست راه برم”

عمو سورتمه اش رو بیرون آورد و گفت :” شما روی این بشین تا حرکت کنیم” . دلا نگاهی به سورتمه انداخت و گفت:” اما آخه این که چرخ نداره..” عمو گفت:” نگران نباش پسرم! دوستانم اون رو حرکت می دند. تو نیازی نیست راه بری” و از خانه خارج شدند.

دلا سوار سورتمه شد و دوستان عمو سورتمه رو می کشیدند. سورتمه سواری واقعا هیجان انگیز بود. اونها خیلی سریع به برکه ای رسیدند که کلی ماهی زیر یخ ها شنا می کردند. عمو چند تا ضربه محکم به یخ ها زد و یخ ها شکستند. بعد هم ماهی ها از داخل آب به بیرون پریدند. دلا با هیجان گفت:” وای پس اینطوری ماهی می گیرید!”


داستان خوش گذرانی در برف

 
  • تشکر
Reactions: سیده کوثر موسوی

NAZI_KH

مدیر تالار گردشگری جهان
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
7/3/21
ارسال ها
1,228
امتیاز واکنش
19,563
امتیاز
373
محل سکونت
یک دنیای فراموش شده
زمان حضور
150 روز 12 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلا هم تونست چند تا ماهی بگیره و همگی کلی ماهی خوردند. حالا اون حسابی داشت کیف می کرد و از فصل زمستان لـ*ـذت می برد. بعد از خوردن ماهی ها اونها رفتند که گشتی در اطراف بزنند. دلا در حالیکه سوار بر سورتمه بود کلی مناظر زیبا رو دید. درخت های بزرگ پوشیده شده از برف، تعداد زیادی کلبه اسکیمویی که اسمشون ایگلو بود. اونها حتی یک باغ سیب پر از برف هم دیدند و دلا حسابی لـ*ـذت برد. بعد از گشت و گذار اونها به خونه برگشتند. دلا در حالیکه کفش هاش رو در می آورد گفت:” عموجان، شما هر روز مجبورید کلی کار کنید و بعد به سختی ماهی بگیرید؟” عمو گفت:” پسرم ، ما کل سال رو کار نمی کنیم. ما خرس های قطبی بیشتر سال رو غدا می خوریم و پرسه می زنیم و بقیه سال رو هم می خوابیم”

دلا با تعجب گفت:” یعنی چند ماه رو می خوابید ؟” عمو گفت:” بله دلا ، ما چند ماه از سال رو برای فرار از سرما می خوابیم . به این میگن خواب زمستانی. موهای بلند بدن ما از ما در برابر سرما محافظت می کنه. در ماههای تابستان، ما به اندازه کافی غذا می خوریم و در بدنمون چربی ذخیره می کنیم برای همین در ماههای زمستان دیگه نگران نیستیم. بیشتر اوقات رو استراحت می کنیم تا انرژی مون حفظ بشه. این مدل زندگی کردن خرس های قطبی هست. دلا با دقت به حرفهای عمو گوش می داد. اگر چه هر دوی اونها خرس بودند ولی زندگی اونها خیلی با هم فرق داشت.

به نظر می رسید که هر کدوم از اونها برای محیطی که در اون زندگی می کردند خلق شده بودند و با اون محیط سازگار بودند. دلا با خودش فکر کرد وقتی برگرده حتما دوستهاش از شنیدن شیوه زندگی خرس های قطبی کلی شگفت زده می شن.

اون روز باز هم دلا دوست داشت که با عموش به گشت و گذار بره . اون خیلی دوست داشت حرفهای عمو رو بشنوه و بیشتر از زندگی خرس های قطبی بدونه.. عمو با خنده گفت:” دلا مگه تو خسته نیستی و خوابت نمیاد؟” دلا گفت:” عمو جان من وقتی برگردم حسابی وقت برای خوابیدن دارم. اما الان دوست دارم حرفهای شما رو بشنوم..”

عمو خندید و گفت پس پاشو و برای سورتمه سواری آماده شو…. حالا دیگه دلا فصل زمستان رو دوست داشت و کلی خاطره خوب از زمستان داشت.

منبع: وولک


داستان خوش گذرانی در برف

 
  • تشکر
Reactions: سیده کوثر موسوی
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا