خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

NAZI_KH

مدیر تالار گردشگری جهان
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
7/3/21
ارسال ها
1,228
امتیاز واکنش
19,563
امتیاز
373
محل سکونت
یک دنیای فراموش شده
زمان حضور
150 روز 12 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
داستان طاووس مغرور

توی یک جنگل زیبا و سرسبز ، کنار یکی از درختهای بلند چنار طاووس زیبایی زندگی می کرد. طاووس زیبا و رنگارنگ بود و پرهاش مثل رنگهای رنگین کمان رنگی بود. اما طاووس خیلی مغرور بود و به خاطر زیبایی اش خودش رو از بقیه بالاتر می دونست.

اون به همه فخرفروشی میکرد و با اونها بی ادبانه صحبت می کرد. حیوانات جنگل از این رفتار طاووس ناراحت و غمگین می شدند. اونها دلشون می خواست که طاووس رو متوجه رفتار اشتباهش بکنند . یک روز حیوانات جنگل دور هم جمع شدند تا در مورد رفتارهای طاووس تصمیم بگیرند. سنجاب گفت:” رفتار طاووس غیر قابل تحمل شده، غرور بیش از حد اون همه رو آزار میده ، باید یک درس خوبی بهش بدیم..”
فیل گفت:” بله سنجاب درست می گه، اون خیلی مغروره و رفتار دوستانه ای با بقیه نداره ، ما باید سعی کنیم براش توضیح بدیم و اون رو متوجه رفتار اشتباهش بکینم.”
خرگوش هم گفت:” طاووس خیلی به زیبایی خودش افتخار میکنه و با گفتن حرفهای بد بقیه رو دلسرد می کنه ، این اصلا درست نیست..”
خلاصه همه حیوانات حرفهاشون رو زدند و کلی بحث کردند و در نهایت نقشه ای کشیدند که بتونند طاووس رو متوجه رفتار اشتباهش بکنند.
طبق نقشه ی اونها شایعه ای در جنگل پخش شد که قراره شکارچی ای وارد جنگل بشه و زیباترین حیوان یا پرنده رو با خودش ببره و به همه حیوانات گفتند که مراقب باشند و مخفی بشند.
این خبر بالاخره به گوش طاووس هم رسید.
مورچه کوچولو که از اونجا رد میشد طاووس رو دید و گفت:” مگه تو نمی دونی چه خبره و چه اتفاقی توی جنگل افتاده؟” طاووس با بیخیالی گفت:” نه نمی دونم، در واقع من اصلا با حیوانات دیگه حرف نمی زنم ، حالا مگه چی شده؟”
مورچه گفت:” واای، یک شکارچی وارد جنگل شده و به دنبال زیباترین حیوان یا پرنده است تا با خودش ببره ..”
طاووس که از شنیدن این خبر حسابی ترسیده بود با نگرانی گفت:” چی؟ حالا چه اتفاقی میفته؟ من زیباترین حیوان جنگل هستم. مطمینم شکارچی من رو می گیره ..”

مورچه گفت:” بله تو زیباترین حیوان جنگلی، به همین خاطر فکر کردم که باید بهت بگم.. در واقع من که نگران نیستم چون شکارچی ها به مورچه ها که کاری ندارند. ولی تو می تونی از خودت مراقبت کنی و یک جای امن پیدا کنی.. راستی چرا از سنجاب کمک نمی گیری؟ اون خیلی عاقله و حتما راه حلی بهت نشون میده..”

طاووس که حسابی ترسیده بود به سراغ سنجاب رفت. سنجاب که طاووس رو نزدیک خونش دید گفت:” چه اتفاقی افتاده طاووس؟ چی شده که صبح به این زودی به اینجا اومدی؟”

طاووس کل ماجرا رو برای سنجاب تعریف کرد و با گریه گفت:” لطفا کمکم کن! اون شکارچی حتما من رو با خودش میبره..”

سنجاب با ناراحتی گفت:” من نمیتونم کمکی بهت بکنم! تو بارها به من توهین کردی .. تو همیشه به زیبایی و ظاهر خودت افتخار می کردی و حالا همین زیبایی برات خطرساز شده و از من کمک می خوای.. ولی متاسفم چون من کاری از دستم برنمیاد. اما ممکنه فیل بتونه بهت کمک کنه..”

طاووس خیلی ناراحت بود. اون به سنجاب حق می داد و میدونست که با رفتارش باعث ناراحتی و آزار خیلی از حیوانات شده ، اما چاره ای نداشت و برای کمک به پیش فیل رفت.

طاووس همه موضوع رو برای فیل تعریف کرد و گفت:” خواهش می کنم کمکم کن، الان فقط تو میتونی من رو از این خطر نجات بدی!”

فیل رفتارهای قبلی طاووس رو به یادش آورد و گفت:” تو همیشه من رو به خاطر گوشهای پهن و خرطوم درازم مسخره می کردی، اما حالا که در خطری برای کمک به سراغ من اومدی؟! آیا اون موقع یادت نبود که نباید اینطوری رفتار کنی و بقیه حیوانات رو ناراحت نکنی؟”

طاووس بعد از شنیدن حرفهای فیل واقعا متاسف شد. اون هیچ دوستی نداشت که پیش اون بره . اون از خودش و رفتارش که باعث شده بود حالا تنها بمونه عصبانی و ناراحت بود..

طاووس پیش بقیه حیوانات هم رفت . ولی چون همگی از دست طاووس ناراحت بودند هیچکدوم حاضر نبودند به اون کمکی بکنند. در نهایت طاووس به خونش برگشت و شروع به گریه کرد.

کمی بعد همه حیوانات به سمت خونه طاووس رفتند و جلوی خونه اون جمع شدند. طاووس از دیدن حیوانات حسابی تعجب کرد . سنجاب گفت:” امیدواریم که تو درس خوبی از این جریان گرفته باشی ..” طاووس با تعجب گفت:” چه درسی؟ من نمی فهمم”

فیل گفت:” اومدن شکارچی به جنگل یک شایعه بود. این درسی بود که تو بفهمی نتیجه بدرفتاری و آزردن دیگران چیه و ارزش داشتن دوست رو درک کنی!”

طاووس از اینکه فهمید اون خبر واقعی نبوده خوشحال شد و با گریه گفت:” بله میدونم، من خیلی مغرور بودم . حالا می فهمم که فخر فروشی به خاطر زیبایی کار اشتباهیه. از این به بعد من به هیچ کس توهین نمی کنم و سعی می کنم دوست بهتری برای همه باشم. لطفا من رو ببخشید..”

همه حیوانات از شنیدن حرفهای طاووس خوشحال شدند و اون رو در آ*غو*ش گرفتند و بخشیدند.

منبع: وولک


داستان طاووس مغرور

 
  • جذاب
Reactions: سیده کوثر موسوی
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا