- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره کمک کردن
قصه شب “اردکی که اسمش شیرینی بود”: در خانه باز بود. مادر اردک ها کواک کواک کرد و از در بیرون رفت. شش تا جوجه اردک هم کواک کواک کردند و به دنبال مادرشان، پشت سر هم از در بیرون رفتند. مادر زهرا دید که اردکها از خانه بیرون رفتند. زهرا را صدا زد و به او گفت:”اردکها از خانه بیرون رفتند، بدو آنها را برگردان توی خانه!”
زهرا از خانه بیرون آمد. اردکها را صدا زد. اردکها صدای زهرا را شنیدند. ولی توجهی نکردند. همین طور کواک کواک کردند و پشت سر هم رفتند. زهرا به دنبال آنها دوید. اردکها به رود رسیدند. مادر اردکها توی رود رفت. جوجه ها هم یکی یکی توی رود رفتند.
توی رود مادر اردکها شنا کرد و پیش رفت. شش تا جوجه اردک هم به دنبال مادرشان، پشت سر هم شنا کردند و پیش رفتند. آب رود آبی رنگ و زیبا بود. مادر اردکها پرهای سفیدی داشت و زیبا بود. جوجه اردکها هم پرهای سفید داشتند و زیبا بودند. آب رود خنک بود. اردکها از شنا کردن در آب خنک خوششان می آمد.
زهرا باز هم دوید. به کنار رود رسید. باز اردکها صدای زهرا را شنیدند ولی باز هم به او توجهی نکردند. اردکها در رود پیش می رفتند و پیش می رفتند و دور می شدند. زهرا در کنار رود می دوید و اردکها را صدا می زد. اردکها صدای او را می شنیدند. ولی توجهی به او نمی کردند. آنها همین طور می رفتند و می رفتند.
کمک نکردن
زهرا نمی دانست چه کار بکند. می دوید و فریاد می زد. ولی مادر اردکها حتی سرش را هم بر نمی گرداند تا زهرا را ببیند. جوجه اردکها هم به دنبال مادرشان شنا می کردند. حتی سرشان را بر نمی گرداندند تا زهرا را ببینند.
زهرا باز هم در کنار رود دوید. بعد ایستاد. با خودش گفت:”خدایا، چطور آنها را به خانه برگردانم؟ چه کار کنم که برگردند؟ هر چه آنها را صدا می زنم بر نمی گردند. چطور آنها را به خانه برگردانم؟”
منبع :سرسره
قصه شب “اردکی که اسمش شیرینی بود”: در خانه باز بود. مادر اردک ها کواک کواک کرد و از در بیرون رفت. شش تا جوجه اردک هم کواک کواک کردند و به دنبال مادرشان، پشت سر هم از در بیرون رفتند. مادر زهرا دید که اردکها از خانه بیرون رفتند. زهرا را صدا زد و به او گفت:”اردکها از خانه بیرون رفتند، بدو آنها را برگردان توی خانه!”
زهرا از خانه بیرون آمد. اردکها را صدا زد. اردکها صدای زهرا را شنیدند. ولی توجهی نکردند. همین طور کواک کواک کردند و پشت سر هم رفتند. زهرا به دنبال آنها دوید. اردکها به رود رسیدند. مادر اردکها توی رود رفت. جوجه ها هم یکی یکی توی رود رفتند.
توی رود مادر اردکها شنا کرد و پیش رفت. شش تا جوجه اردک هم به دنبال مادرشان، پشت سر هم شنا کردند و پیش رفتند. آب رود آبی رنگ و زیبا بود. مادر اردکها پرهای سفیدی داشت و زیبا بود. جوجه اردکها هم پرهای سفید داشتند و زیبا بودند. آب رود خنک بود. اردکها از شنا کردن در آب خنک خوششان می آمد.
زهرا باز هم دوید. به کنار رود رسید. باز اردکها صدای زهرا را شنیدند ولی باز هم به او توجهی نکردند. اردکها در رود پیش می رفتند و پیش می رفتند و دور می شدند. زهرا در کنار رود می دوید و اردکها را صدا می زد. اردکها صدای او را می شنیدند. ولی توجهی به او نمی کردند. آنها همین طور می رفتند و می رفتند.
کمک نکردن
زهرا نمی دانست چه کار بکند. می دوید و فریاد می زد. ولی مادر اردکها حتی سرش را هم بر نمی گرداند تا زهرا را ببیند. جوجه اردکها هم به دنبال مادرشان شنا می کردند. حتی سرشان را بر نمی گرداندند تا زهرا را ببینند.
زهرا باز هم در کنار رود دوید. بعد ایستاد. با خودش گفت:”خدایا، چطور آنها را به خانه برگردانم؟ چه کار کنم که برگردند؟ هر چه آنها را صدا می زنم بر نمی گردند. چطور آنها را به خانه برگردانم؟”
منبع :سرسره
قصه اردکی که اسمش شیرینی بود
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com