خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

سیده کوثر موسوی

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/21
ارسال ها
1,870
امتیاز واکنش
19,816
امتیاز
373
سن
19
محل سکونت
ته قلب فاطیم:)❤️
زمان حضور
76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره کمک کردن

قصه شب”شغال حق شناس”: در دهکده کوچکی پسری بود که روزها گوسفندان پدرش را به صحرا می برد و می چرانید. یک روز همان طور که به دنبال گوسفندانش راه می رفت، ناگهان صدای نالهای شنید.
وقتی برگشت شغالی را دید که مار بزرگی به دور بدنش پیچیده بود و می خواست او را بخورد. شغال زوزه می کشید و کمک می خواست. پسر چوپان جلو رفت و با چوبدستی اش به مار زد. مار شغال را رها کرد و شغال هم وحشت زده از آنجا دور شد.

کمک نکردن

پسرک به صحرا رفت و گوسفندانش را چراند. هنگام غروب، وقتی به خانه برگشت،مار بدجنس که کینه او را به دل گرفته بود، ناگهان از پشت به او حمله کرد و به دور بدن پسرک پیچید. پسرک فریاد زد و کمک خواست.
شغال که از آنجا می گذشت صدای او را شنید و تصمیم گرفت به پسرک کمک کند. شغال فکر کرد که چه کند و چطور پسر مهربان را نجات بدهد، در همان وقت چشمش به مردی افتاد که داخل رودخانه مشغول شناکردن بود. شغال به طرف او رفت و لباس هایش را به دندان گرفت و شروع به دویدن کرد.
مردی که در رودخانه شنا می کرد، وقتی دید لباس هایش را شغال دزدیده است، از آب خارج شد و شروع کرد به داد زدن و تمام اهالی دهکده را خبر کرد.
همه به دنبال شغال دویدند، یکی می گفت: «باید این شغال بدجنس را بکشیم.»
و دیگری می گفت: «بله باید او را نابود کنیم.»
شغال در جلو و آنها به دنبالش بودند تا آنکه شغال باوفا خودش را به جایی که پسر چوپان اسیر مار شده بود و لباس ها را در کار او گذاشت و خودش به داخل جنگل فرار کرد.
مردم وقتی به انجا رسیدند،پسر را نجات دادند و فهمیدند که شغال برا آنکه آنها را به آنجا بیاورد آن کار را کرده است.

مترجم: احمد سعیدی
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”

منبع :سرسره


قصه شغال حق شناس

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا