- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره مغرور بودن که کار بدی است
قصه شب”بزغاله مغرور”: همه چیز به خوبی پیش می رفت در حالی که هنوز روی کله بزغاله شاخ درنیامده بود. بعد یک روز همه چیز عوض شد. یک روز کله بزغاله به خارش افتاد.
این را هم بگوییم که بعد از آن برآمدگی ها، شاخ ها می رویند. بعد از آن بزغاله ها خیلی بازیگوش می شوند. زیرا دوست دارند به همه بگویند که دوتا شاخ تیز و جنگی دارند.
قهرمان داستان ما هم همین طور بود. وقتی دو برآمدگی روی پیشانی اش به وجود آمد به سرعت در دشت دوید که شاخ هایش را به همه نشان بدهد.
بزغاله در دشت گردش می کرد و تعجب می کرد از اینکه چرا هیچ کس به شاخ هایش توجه نمی کند. وقتی خوب از دوندگی خسته شد، پیش دوستش کره خر رفت، از دور او را صدا کرد: «ای خرک جان گوش هایت چقدر دراز و زیبا شده اند، کم مانده بود تو را نشناسم.»
مغرور شدن
ولی خرک با غصه جواب داد: «نه هنوز نمی دانم کی گوش هایم به بلندی گوش های پدر خواهد شد.»
اما خرک متوجه شاخ های بزغاله نشد. آخر از کجا متوجه می شد؟ اگر بزغاله خودش را در آب جوی نگاه می کرد، می دید که فقط دو برآمدگی کوچولو روی پیشانی اش سبز شده، ولی بزغاله فکر کرد که خرک نمی خواهد از شاخ های او تعریف کند.
به همین دلیل از دست او عصبانی شد و با خودش گفت: «الان به تو نشان خواهم داد که چطور نباید شاخ های تیز و بلند مرا نبینی.»
منبع :سرسره
قصه شب”بزغاله مغرور”: همه چیز به خوبی پیش می رفت در حالی که هنوز روی کله بزغاله شاخ درنیامده بود. بعد یک روز همه چیز عوض شد. یک روز کله بزغاله به خارش افتاد.
این را هم بگوییم که بعد از آن برآمدگی ها، شاخ ها می رویند. بعد از آن بزغاله ها خیلی بازیگوش می شوند. زیرا دوست دارند به همه بگویند که دوتا شاخ تیز و جنگی دارند.
قهرمان داستان ما هم همین طور بود. وقتی دو برآمدگی روی پیشانی اش به وجود آمد به سرعت در دشت دوید که شاخ هایش را به همه نشان بدهد.
بزغاله در دشت گردش می کرد و تعجب می کرد از اینکه چرا هیچ کس به شاخ هایش توجه نمی کند. وقتی خوب از دوندگی خسته شد، پیش دوستش کره خر رفت، از دور او را صدا کرد: «ای خرک جان گوش هایت چقدر دراز و زیبا شده اند، کم مانده بود تو را نشناسم.»
مغرور شدن
ولی خرک با غصه جواب داد: «نه هنوز نمی دانم کی گوش هایم به بلندی گوش های پدر خواهد شد.»
اما خرک متوجه شاخ های بزغاله نشد. آخر از کجا متوجه می شد؟ اگر بزغاله خودش را در آب جوی نگاه می کرد، می دید که فقط دو برآمدگی کوچولو روی پیشانی اش سبز شده، ولی بزغاله فکر کرد که خرک نمی خواهد از شاخ های او تعریف کند.
به همین دلیل از دست او عصبانی شد و با خودش گفت: «الان به تو نشان خواهم داد که چطور نباید شاخ های تیز و بلند مرا نبینی.»
منبع :سرسره
قصه بزغاله مغرور
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com