- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره ی حیله گری
یک روز روباهی از صحرا می گذشت و دید یک گله گوسفند دارد آنجا می چرد. روباه خیلی گرسنه بود و فکر کرد :« کاش می توانستم یک گوسفند بگیرم، اما من حریف آنها نمی شوم، این کارها کار گرگ و شیر و پلنگ است. »
روباه دراین فکر بود که صدای یک مرغ وحشی به گوشش رسید. دنبال صدا رفت و رسید به حاشیه جنگل. در جستجوی مرغ از زیر شاخ و برگ درختها پیش رفت و یک وقت دید از پشت درختها صدای خش خش می آید.
حیله گری
رفت از لابلای درختها نگاه کرد دید یک فیل است، فیل از راه باریکی که در میان درختها بود می گذشت و از طرف مقابل هم یک شیر می آمد.
وقتی شیر و فیل به هم رسیدند هر دو ایستادند . شیر گفت :« برو کنار بگذار من بروم .»
فیل گفت :« تو برو کنار تا من رد شوم ، اصلاً بیا از زیر دست و پای من برو .»
شیر گفت :« به تو دستور می دهم ، امر می کنم بروی کنار، من شیرم و از زیر دست و پای کسی نمی روم .»
فیل گفت :« بیخود دستور می دهی، شیر هستی برای خودت هستی ، من هم فیلم و بزرگترم و احترامم واجب است .»
شیر گفت :« بزرگی به هیکل نیست ، احترام هم مال کسی است که خودش احترام خودش را نگاه دارد . تو اگر بزرگ و محترم بودی نمی گذاشتی تـ*ـخت روی پشتت ببندند و بر آن سوار شوند ، احترام مال من است که اگر اسیر هم بشوم باز هم شیرم و همه ازم می ترسند.»
فیل گفت :« هرچه هست ما از آنها نیستیم که بترسیم.»
شیر گفت :« یک پنجه به خرطومت بزنم حسابت پاک است.»
فیل گفت :« یک مشت توی سرت بزنم جایت زیر خاک است.»
شیر اوقاتش تلخ شد و پرید به طرف فیل که او را بزند . فیل هم خرطومش را انداخت زیر شکم شیر و شیر را بلند کرد و پرت کرد میان درختها و راهش را کشید و رفت .
شیرافتاد توی درختها و سرش خورد به کنده درخت و گفت :« آخ سرم » و از حال رفت .
روباه اینها را تماشا کرده بود و جرات حرف زدن نداشت . وقتی شیر بیهوش شد روباه با خود گفت :« آنها هردوشان خودپسند بودند ولی حالا وقت آن است که من بروم به شیر تعارف کنم و خودم را عزیز کنم .»
منبع :سرسره
یک روز روباهی از صحرا می گذشت و دید یک گله گوسفند دارد آنجا می چرد. روباه خیلی گرسنه بود و فکر کرد :« کاش می توانستم یک گوسفند بگیرم، اما من حریف آنها نمی شوم، این کارها کار گرگ و شیر و پلنگ است. »
روباه دراین فکر بود که صدای یک مرغ وحشی به گوشش رسید. دنبال صدا رفت و رسید به حاشیه جنگل. در جستجوی مرغ از زیر شاخ و برگ درختها پیش رفت و یک وقت دید از پشت درختها صدای خش خش می آید.
حیله گری
رفت از لابلای درختها نگاه کرد دید یک فیل است، فیل از راه باریکی که در میان درختها بود می گذشت و از طرف مقابل هم یک شیر می آمد.
وقتی شیر و فیل به هم رسیدند هر دو ایستادند . شیر گفت :« برو کنار بگذار من بروم .»
فیل گفت :« تو برو کنار تا من رد شوم ، اصلاً بیا از زیر دست و پای من برو .»
شیر گفت :« به تو دستور می دهم ، امر می کنم بروی کنار، من شیرم و از زیر دست و پای کسی نمی روم .»
فیل گفت :« بیخود دستور می دهی، شیر هستی برای خودت هستی ، من هم فیلم و بزرگترم و احترامم واجب است .»
شیر گفت :« بزرگی به هیکل نیست ، احترام هم مال کسی است که خودش احترام خودش را نگاه دارد . تو اگر بزرگ و محترم بودی نمی گذاشتی تـ*ـخت روی پشتت ببندند و بر آن سوار شوند ، احترام مال من است که اگر اسیر هم بشوم باز هم شیرم و همه ازم می ترسند.»
فیل گفت :« هرچه هست ما از آنها نیستیم که بترسیم.»
شیر گفت :« یک پنجه به خرطومت بزنم حسابت پاک است.»
فیل گفت :« یک مشت توی سرت بزنم جایت زیر خاک است.»
شیر اوقاتش تلخ شد و پرید به طرف فیل که او را بزند . فیل هم خرطومش را انداخت زیر شکم شیر و شیر را بلند کرد و پرت کرد میان درختها و راهش را کشید و رفت .
شیرافتاد توی درختها و سرش خورد به کنده درخت و گفت :« آخ سرم » و از حال رفت .
روباه اینها را تماشا کرده بود و جرات حرف زدن نداشت . وقتی شیر بیهوش شد روباه با خود گفت :« آنها هردوشان خودپسند بودند ولی حالا وقت آن است که من بروم به شیر تعارف کنم و خودم را عزیز کنم .»
منبع :سرسره
قصه روباه مکار و بزغاله
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com