مشاعره با کلمه‌ی دل

Mahii · 24/1/22

moh@mad گفت:
دل نمیبندی ولی دل را چه اسان میبری
تیر مژگان میزنی از دیده و جان میبری
از میان دفتر گل های باغ عشق
عاشقی را پشت چشمانت گروگان میبری

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

moh@mad · 27/1/22

Mahii گفت:
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

دل باز رست از تو ،ز بند زمانه هم
در هم شکست بند و در بند خانه هم
برخاست باد شرطه و زورق درست ماند
از موج خیز رستم و دیدم کرانه هم

~ĤaŊaŊeĤ~ · 27/1/22

دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب

moh@mad · 27/1/22

حنانه سادات هاشمی گفت:
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب

در دل همان محبت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سـ*ـینه باقی است

باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است

Saba hosseinzadeh · 27/1/22

دلم مثل عصر دیمه حیران هست
گمره این راه خیال هست
حرف از عشق نگو
من خودم شاه عشقباز جهانم

Saba hosseinzadeh · 27/1/22

دل خبری ازش ندارم
گویا خفته در باغ یارش هست

خبرش کنید یارم را
این دل بد بیقرارش هست

Mahii · 30/1/22

Saba hosseinzadeh گفت:
دل خبری ازش ندارم
گویا خفته در باغ یارش هست

خبرش کنید یارم را
این دل بد بیقرارش هست

دل بسی خون به کف آرد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کردو که اندوخته بود

Mahsa_Sh · 31/1/22

جنگ از طرف دوست دل ازار نباشد
یاری ک تامل نکند یار نباشد

Saba hosseinzadeh · 31/1/22

Mahsa_Sh گفت:
جنگ از طرف دوست دل ازار نباشد
یاری ک تامل نکند یار نباشد

دل مگو سنگ دارد
در این خانه و کاشانه جنگ دارم
دل بی مهر دارد
روح تشنه ی مهر دارم

~XFateMeHX~ · 16/2/22

همچو گل می‌سوزم از سودای دل

آتشی در سـ*ـینه دارم جای دل
رهی معیّری

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی