خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Erarira

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/2/21
ارسال ها
373
امتیاز واکنش
4,501
امتیاز
278
محل سکونت
fugitive
زمان حضور
21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام دیالوگ: ابهام
نام نویسنده: Erarira
سبک: عاشقانه


---
(مهم‌تر از عشق)
- می‌دونی، مسئله اینه که فکر می‌کنیم عشق منحصر به یه آدم خاص می‌شه. عشق برا هیچ احدی نیست؛ آدما فقط ماموریت دارن که بیان و عشق حبس شدۀ وجودمون رو آزاد کنن. پس دیگه نگو منو عاشق خودش کرد و رفت. چون هدف اومدنش همین بود از اول. هیچکس برای موندن نمیاد... اصلا فکر موندن ته دل هر کسی رو خالی می‌کنه.
- نمی‌تونم باهات موافق باشم. پس این آدمایی که یه عمر با هم زندگی می‌کنن، خوشحالن شادن. اونا چین؟
- اون دیگه عشق نیست. عشقی که تو ذهن توئه در بهترین حالت یکی دو سال توی زندگی تو و اون آدمه. از بعد اون، باید تلاش کنی برای دوست داشتن. هر روز باید کنارش بیدار شی و از اول آشنا بشی باهاش. از اول دوستش داشته باشی. عشق مثل طوفان می‌مونه. نمی‌شه که همیشه باشه. اگه بخوای توی زندگیت رشد کنی نیاز به آرامش داری. یکی که بیشتر از حس دوست داشتن و دوست داشته شدن، حس امنیت بهت بده. باید دوست داشتنو با هم تمرین کنین و آگاهانه حسشو شکل بدین. دیگه چیزی جاری نمی‌شه ازتون.
- می‌فهمم چی می‌گی ولی متوجه نمی‌شم.
- متوجه می‌شی ولی بدون دونستن اینا راحت‌تری.
- تو داری ارزش عشق رو پایین میاری.
- من دارم سعی می‌کنم چشمات رو به روی حقیقت باز کنم. درسته یه بخش بزرگی از قطعات هنری دنیا توی همون فاز زودگذر عشق خلق شدن، ولی زیبایی قضیه تازه از بعد اون فاز شروع می‌شه. اون جایی که به چشمای طرف نگاه می‌کنی و سعی می‌کنی به یاد بیاری که عاشق چیِ این آدم شدی. اون جایی که با هم بیرون می‌رین و آدمایی رو می‌بینی که به نظرت جذاب‌تر، زیباتر یا باهوش‌تر میان، اما باز سر می‌چرخونی و دنبال خوبیای معشوقت می‌گردی. اونجایی که وقتی رابطتون دچار تزلزل می‌شه راحت زیر همه چیز نمی‌زنین. می‌مونین و دنبال راه حلش می‌گردین. اونجایی که به خورده رفتارای هم عادت کردین و اینو فقط وقتایی که یه مدت از هم دورین متوجه می‌شین. ببین توی این رفتارا شاید حس عاشقونه‌ای نباشه، اما یه چیز بهتری هست... یه چیزی که شاید از عشق هم مهم‌تر باشه.


ابهام | Erarira کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، Elaheh_A، raha.j.m و 5 نفر دیگر

Erarira

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/2/21
ارسال ها
373
امتیاز واکنش
4,501
امتیاز
278
محل سکونت
fugitive
زمان حضور
21 روز 6 ساعت 15 دقیقه
نویسنده این موضوع
(بلاتکلیف)
- حس می‌کنم بهم فکر نمی‌کنه اصلا.
- مگه با هم صحبت نمی‌کنین؟ ازش بپرس.
- پرسیدم. می‌گه می‌کنم و تهش یه دونه ایموجی بلاتکلیف می‌ذاره.
- بهت گفته بودم این آدم تکلیفش با خودش معلوم نیست، تو رو هم توی گرداب زندگی سرگشته‌ش می‌بلعه.
- یادمه.
- چه فایده؟
- خب چیکار کنم؟ بذارمش کنار؟
- مگه کتاب یا فیلمه که به این راحتی بذاری کنار؟
- دوباره داری خسته‌م می‌کنی. یه چیز بگو بفهمم.
- توی یه رابطۀ سالم، تو و اون این حقو دارین که دغدغه‌هاتونو بدون ترس بیان کنین و با هم برای رفعشون هم فکری کنین.
- من...
[سکوت]
- خب من...
- راحت باش.
- فکر کنم اصلا رابـ*ـطه‌ای بینمون نیست.
- اوهوم، می‌فهمم. گرچه، چیزی که گفتم برای هر نوع ارتباطی صادقه.
- خسته شدم.
- ولی نمی‌تونی بذاریش کنار؟
- گیر کردم. تو خودم، تو بودنم، تو بودن و نبودنش. تو گذشتۀ کوتاهمون. مغزم دست ازش بر نمی‌داره. با فکرش پا می‌شم، با فکرش دست و صورتمو می‌شورم، مسواک می‌زنم، صبحونه می‌خورم و فکر می‌کنم این آهنگی که الان از رادیو پخش می‌شه برای تمرین آکوردای گیتارش به درد می‌خوره. فکر می‌کنم اونم مثل من از کرۀ گیاهی بدش میاد چون ته طعمش به تلخی می‌زنه، یا برعکس، بهم می‌خنده و می‌گه: بخور بابا کره کره است دیگه، انقدر سوسول نباش... این فقط چند لحظه از روزمه و ...
- ... و اگه ضرب در هزاران لحظۀ باقی موندۀ روزت بکنیم مساوی با این حقیقته که تو داری با فکر آدمی زندگی می‌کنی که حتی به خودش زحمت نداده تکلیف خودتون رو با گفتن یه «نه» یا «بله» روشن کنه.
- فکر نمی‌کنی اینکه انتخاب نمی‌کنه به معنای دوست داشتنم باشه؟
- نگاه به خودت بکن. داری رنج می‌بری. به نظرت وقتی کسی رو دوست داشته باشیم رنجش می‌دیم؟
- خب شرایطش اجازه نمی...
- تو وکیل مدافع اون نیستی. درسته باید سعی کنیم از زاویۀ دید هم به قضیه نگاه کنیم، ولی همچنان تو وکیلش نیستی. حتی اگر علاقه‌ای هم این بین باشه، بیشتر به نظر میاد که دوست داره تو این حالت ببینتت. درد کشیدنت رو، نشخوار فکریت رو، همین سوالای کلافه‌ کننده‌ای که ولت نمی‌کنن. یه نوع خفیف از سادیسم که به احساسات دیگه‌ش غلبه داره.
- تو ندیدیش. اون به نظر خیلی درگیرتر از اونی میاد که بخواد عمدا منو آزار بده.
- ...
- لبخند می‌زنی؟
- نزنم؟ ببین برای موجه نشون دادنش چه کارا که نمی‌کنی. خوشم میاد... سرتو ننداز پایین لباتم کج نکن. می‌فهممت، باور کن که می‌فهممت. دوست داشتن گاهی این چیزا رو هم داره. حس حقارت و کم‌ارزشی. عشق، مثل دستنبد خودشو قفل دستات می‌کنه و این می‌شه که می‌بینی اون گرگی که برا همه دندوناشو نشون می‌ده، جلوی اون نفر تسلیم و سر به زیر نشسته...
- بده چاپ کنن اینا رو یه جا. شم شاعرانه‌ای داری ها
- اصلا لیاقت نداری تو که به درد و دلات گوش کنم آخه :)


ابهام | Erarira کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: varesh، -FãTéMęH-، Elaheh_A و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا