- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
بابا و مامان نازی كوچولو كارمند بودند. آنهاهر روز نازی را به مهد كودك می بردند و خودشان سر كار می رفتند. مامان نازی همیشه خوراكی های خوشمزه توی كیفش می گذاشت تا توی مهد بخورد و با دوستانش بازی كند. یك روز بابای نازی كوچولو یك كیف خوشگل برای او خرید، یك كیف كه روی آن یك جوجه اردك بامزه دوخته شده بود. یك جوجه اردك با چشمهای آبی، نوك نارنجی و بالهای زرد و پاهای قرمز . جوجه اردك می خندید و خوشحال بود و چشم هایش برق می زدند.نازی كوچولو از آن كیف خیلی خوشش آمد. بابا را بـ*ـو*سید و از او تشكر كرد. فردای آن روز مامان نازی ، یك بسته بیسكویت ، دوتا سیب و دوتا شكلات و یك ظرف غذا توی كیف نازی گذاشت . نازی كیف جوجه اردكیش را برداشت و به مهد كودك رفت. توی مهد ، نازی جوجه اردك را به دوستش شادی نشان داد. شادی وقتی كیف نازی را دیدگفت: « چه جوجه ی قشنگی! داره می خنده.» نازی گفت:« آره همیشه می خنده ، آخه می دونه كه من خیلی دوستش دارم.»
آن روز بچه ها توی مهد كودك با هم بازی می كردند . نازی خیلی زود گرسنه اش شد.او شكلات هایش را خورد و كاغذهایش را داخل كیف انداخت. بعد چند تا بیسكویت خورد و بسته ی آن را داخل كیفش گذاشت. سیب ها را هم گاز زد و آشغالهایشان را توی كیف ریخت و رفت و با بچه ها بازی كرد. خوب كه خسته شد به سراغ كیفش آمد تا غذایش را بردارد و ببرد و بخورد. دید اردك روی كیفش اخم كرده و ناراحت است و نمی خندد. نگران شد ، خاله مژگان را صدا كرد. خاله مژگان مربی او بود؛ پرسید:« چی شده نازی جون؟ چكارم داشتی ؟» نازی گفت:« خاله مژگان، صبح كه آمدم ، جوجه اردكم خوشحال بود و می خندید ، اما حالا اخم كرده ونمی خنده..» خاله مژگان كیف را برداشت ، جوجه اردك را نگاه كرد و گفت:« چه جوجه ی قشنگی! اما راست میگی ، انگار ناراحته . باید ببینیم از چی ناراحته.» داخل كیف را نگاه كرد. آشغالهای خوراكی ها ، كیف نو و تمیز را كثیف كرده بودند.
منبع :نی نی یاری
آن روز بچه ها توی مهد كودك با هم بازی می كردند . نازی خیلی زود گرسنه اش شد.او شكلات هایش را خورد و كاغذهایش را داخل كیف انداخت. بعد چند تا بیسكویت خورد و بسته ی آن را داخل كیفش گذاشت. سیب ها را هم گاز زد و آشغالهایشان را توی كیف ریخت و رفت و با بچه ها بازی كرد. خوب كه خسته شد به سراغ كیفش آمد تا غذایش را بردارد و ببرد و بخورد. دید اردك روی كیفش اخم كرده و ناراحت است و نمی خندد. نگران شد ، خاله مژگان را صدا كرد. خاله مژگان مربی او بود؛ پرسید:« چی شده نازی جون؟ چكارم داشتی ؟» نازی گفت:« خاله مژگان، صبح كه آمدم ، جوجه اردكم خوشحال بود و می خندید ، اما حالا اخم كرده ونمی خنده..» خاله مژگان كیف را برداشت ، جوجه اردك را نگاه كرد و گفت:« چه جوجه ی قشنگی! اما راست میگی ، انگار ناراحته . باید ببینیم از چی ناراحته.» داخل كیف را نگاه كرد. آشغالهای خوراكی ها ، كیف نو و تمیز را كثیف كرده بودند.
منبع :نی نی یاری
قصه نازی وجوجه اردک
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: