دلنوشته واله | الهه خواجه علی کاربر انجمن رمان ٩٨

elahe khajeali · 28/9/18

"به نام عشقی که خداست و خدایی که عشق است..."

نام مجموعه: واله...
نویسنده: الهه خواجه علی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
ویراستار: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!
سطح دل‌نوشته: ارزشمند
مقدمه:
♡ قلم به دست گرفتم تا قلم بزنم،
احوال دل بی سر و سامانم را... ♡
************
توجه:
هرگونه کپی برداری از آثار بدون رضایت نویسنده مجاز نمی‌باشد و پیگرد قانونی دارد.
برداشت از نوشته‌ها آزاد است؛ اما نویسنده در قبال برداشت‌های شما مسئول نخواهد بود!
************
با تشکر از نگاه گرمتان...♡

elahe khajeali · 28/9/18

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
چشم‌ها را بسته‌ایم و بیداد را نادیده می‌گیریم.
لـ*ـب‌ها را به هم دوخته‌ایم و فریاد برنمی‌آوریم.
گوش‌ها را پوشانده‌ایم و هیچ نمی‌شنویم.
و خود را در حصاری از ترس محبوس ساخته‌ایم؛
غافل از این که صدای سکوتی چنین وهم آلود، شنیدنی است...

elahe khajeali · 28/9/18

مهر سکوت هم تاریخ انقضا دارد؛
بالاخره روزی فرا می‌رسد که چیزی جز بی رنگی‌اش باقی نمی‌ماند
و خواه ناخواه حکم آزادی‌ات صادر می‌شود،
برای بیان ناگفته‌ای که از بهرش،
بر لـ*ـب‌هایت مهر سکوت زدند...

elahe khajeali · 28/9/18

لبخندم جراحتی سوزاننده بیش نیست
که تا اعماق قلبم را می‌سوزاند
و چیزی جز فریاد برایش به ارمغان نمی‌آورد؛
فریادی که تنها حاصلش درد است و درد،
برای لـ*ـب‌هایی که داغ دیده‌اند...

elahe khajeali · 28/9/18

بایدها و نبایدها،
خوبی‌ها و بدی‌ها،
زشتی‌ها و زیبایی‌ها
و هر آن چه که هست و نیست،
همگی برایت پوچ و بی معنا می‌شوند اگر
آن قدر سست ریشه باشی
تا باد تو را به هر جهت که می‌خواهد هدایت کند...
هر چقدر هم که بسـ*ـتر خاک برایت نامساعد بود،
ریشه‌هایت را محکم کن؛
آن زمان است که می‌توانی با افتخار بگویی،
اعتقادات باد نتوانستند مرا را به اسارت ببرند!

elahe khajeali · 28/9/18

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
آیین آمدن را نیاموخته بودی، نازنین!
وگرنه چه کس می‌تواند هیاهوی قلب من را ببیند و بیتاب آمدن نشود؟

elahe khajeali · 28/9/18

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
آن قدر به تلخی این روزها عادت کرده‌ام که دیگر روزهای شیرین برایم معنا ندارند...

elahe khajeali · 28/9/18

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
سِر این امر چیست؟
نمی‌دانم!
از کنار تو بودن لـ*ـذت نمی‌برم؛
اما ذلت بی تو بودن
هر لحظه با من است...

elahe khajeali · 28/9/18

تنها مرزها هستند که بین ما فاصله انداخته‌اند؛
وگرنه تا تو در قلب منی فاصله معنا ندارد...
تقدیم به مدینه ی نازنینم ( :

elahe khajeali · 28/9/18

انجمن رمان ۹۸ | رمان ۹۸
من آن پرنده‌ی تیزبال بودم که در آسمانِ این دنیای نابکار به دنبال ستاره‌ی خویش می‌گشتم،
غافل از این که ستارگان با چشمکی مرا خام می‌کردند تا بال از من بشکنند
و مرا در حصار تنهایی خویش رها سازند.
و این من، منی تنهاست
که هنوز شکسته شدن بالش را باور ندارد
و هنوز برای پرواز تقلا می‌کند...
برای شکستن این حصار تنهایی،
برای رهایی از این حبس ابد دل
و هر بار که به زمین می‌افتد،
تازه به یاد می‌آورد اسیر بازی ستارگان چشمک زنی شده که روزی او را تنها نهادند...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

پیوست ها

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین