- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
داستان علاءالدین از داستان قدیمی پر هیجان و شیرین برای همه افراد است. والدین عزیز می توانند با این داستان جذاب و شیرین و همچنین آموزنده را برای فرزند خود تعریف نمایند. و همچنین به عنوان یک قصه شب شیرین برای فرزند دلبند خود بازگو نمایند.
قصه علاءالدین یکی از قصه های قدیمی و جذاب است که همه ی بزرگ تر ها و والدین از علاءالدین و ماجراهایی که برای این شخصیت داستانی اتفاق می افتد خاطره ها دارند. خواندن این قصه جذاب و پر هیجان برای کودکان نیز خیلی مهیج و خاطره ساز خواهد شد. والدین می توانند این قصه را به عنوان قصه شب برای فرزند دلبند خود تعریف نمایند.
همه کودکان به شنیدن قصه های جذاب و شیرین علاقه مند هستند. داستان علاءالدین نیز یکی از این قصه های جذاب و شیرین است که پیشنهاد می کنیم حتما برای کودک عزیز خود تعریف نمایید. قصه علاءالدین داستانی شیرین درباره پسرکی تنبل و بیکار به نام علاءالدین است که به حرف بزرگترها و والدین خود گوش نمی دهد. در ادامه برای این پسر تنبل اتفاقات و ماجراهایی پیش می آید که در ادامه ملاحظه خواهید کرد.
داستان علاءالدین جذاب و شیرین برای کودکان و نوجوانان
داستان علاءالدین از سری داستان های هزار و یک شب می باشد. امیدواریم کودکان و نوجوانان و همچنین بزرگ تر ها از خواندن داستان شیرین و جذاب علاءالدین لـ*ـذت ببرند.
منبع :آرگا
درآغاز این داستان؛ روزی بود و روزگاری در مرکز یکی از بزرگترین استان های چین مرد خیاطی زندگی می کرد به نام مصطفی که شغلش خیاطی بود و بدین ترتیب امورات زندگی اش می گذشت. مصطفی تنها یک فرزند داشت که آن هم پسر بود و اسمش را گذاشته بود علاءالدین. پس از این که علاءالدین بزرگ و بزرگ تر شد پسری شد تن پرور و بیکار و ولگرد. همه کارش این بود که بخورد و بخوابد و با بچه های ول و بی سروته، توی خیابان ها پرسه بزند. مصطفی دوست داشت که علاءالدین پیش او باشد و خیاطی یاد بگیرد ولی نصیحت های مصطفی به گوش علاءالدین فرو نرفت که نرفت. علاءالدین پانزده، شانزده ساله بود که مصطفی دار فانی را وداع کرد و بار سنگین زندگی افتاد به گردن مادرش. مادر علاءالدین نخ ریسی می کرد و نخ ها را می برد بازار و می فروخت و با پول اندکش امورات زندگی را می گذراند و علاءالدین بدون هیچ مانعی، راست راست توی خیابانها ول می گشت.
روزی، رهگذری چشمش به علاءالدین افتاد و مدتی او را زیر نظر گرفت، آن شخص، جادوگر پیر بزرگی بود از کشور آفریقا که به علم قیافه شناسی هم کاملا آشنا بود، وقتی خوب علاءالدین را ورانداز کرد، مطمئن شد که او تنها کسی است که می تواند او را به هدفش برساند. جادوگر پیر پس از تحقیق و جستجو توانست نام پدر علاءالدین و از وضعیت زندگی او کاملاً اطلاع پیدا کند. بنابرین یک روز علاءالدین را صدا زد و گفت: تو پسر مصطفی نیستی؟ علاءالدین جواب داد: بله . ولی او مدت هاست که فوت کرده است. جادوگر پیر با شنیدن این حرف او را بـ*ـغل کرد و گریه و زاری و شیون سر داد که پسرم، من عموی تو هستم، سال های سال من خارج از وطن بودم.
منبع :آرگا
قصه علاءالدین یکی از قصه های قدیمی و جذاب است که همه ی بزرگ تر ها و والدین از علاءالدین و ماجراهایی که برای این شخصیت داستانی اتفاق می افتد خاطره ها دارند. خواندن این قصه جذاب و پر هیجان برای کودکان نیز خیلی مهیج و خاطره ساز خواهد شد. والدین می توانند این قصه را به عنوان قصه شب برای فرزند دلبند خود تعریف نمایند.
همه کودکان به شنیدن قصه های جذاب و شیرین علاقه مند هستند. داستان علاءالدین نیز یکی از این قصه های جذاب و شیرین است که پیشنهاد می کنیم حتما برای کودک عزیز خود تعریف نمایید. قصه علاءالدین داستانی شیرین درباره پسرکی تنبل و بیکار به نام علاءالدین است که به حرف بزرگترها و والدین خود گوش نمی دهد. در ادامه برای این پسر تنبل اتفاقات و ماجراهایی پیش می آید که در ادامه ملاحظه خواهید کرد.
داستان علاءالدین جذاب و شیرین برای کودکان و نوجوانان
داستان علاءالدین از سری داستان های هزار و یک شب می باشد. امیدواریم کودکان و نوجوانان و همچنین بزرگ تر ها از خواندن داستان شیرین و جذاب علاءالدین لـ*ـذت ببرند.
منبع :آرگا
درآغاز این داستان؛ روزی بود و روزگاری در مرکز یکی از بزرگترین استان های چین مرد خیاطی زندگی می کرد به نام مصطفی که شغلش خیاطی بود و بدین ترتیب امورات زندگی اش می گذشت. مصطفی تنها یک فرزند داشت که آن هم پسر بود و اسمش را گذاشته بود علاءالدین. پس از این که علاءالدین بزرگ و بزرگ تر شد پسری شد تن پرور و بیکار و ولگرد. همه کارش این بود که بخورد و بخوابد و با بچه های ول و بی سروته، توی خیابان ها پرسه بزند. مصطفی دوست داشت که علاءالدین پیش او باشد و خیاطی یاد بگیرد ولی نصیحت های مصطفی به گوش علاءالدین فرو نرفت که نرفت. علاءالدین پانزده، شانزده ساله بود که مصطفی دار فانی را وداع کرد و بار سنگین زندگی افتاد به گردن مادرش. مادر علاءالدین نخ ریسی می کرد و نخ ها را می برد بازار و می فروخت و با پول اندکش امورات زندگی را می گذراند و علاءالدین بدون هیچ مانعی، راست راست توی خیابانها ول می گشت.
روزی، رهگذری چشمش به علاءالدین افتاد و مدتی او را زیر نظر گرفت، آن شخص، جادوگر پیر بزرگی بود از کشور آفریقا که به علم قیافه شناسی هم کاملا آشنا بود، وقتی خوب علاءالدین را ورانداز کرد، مطمئن شد که او تنها کسی است که می تواند او را به هدفش برساند. جادوگر پیر پس از تحقیق و جستجو توانست نام پدر علاءالدین و از وضعیت زندگی او کاملاً اطلاع پیدا کند. بنابرین یک روز علاءالدین را صدا زد و گفت: تو پسر مصطفی نیستی؟ علاءالدین جواب داد: بله . ولی او مدت هاست که فوت کرده است. جادوگر پیر با شنیدن این حرف او را بـ*ـغل کرد و گریه و زاری و شیون سر داد که پسرم، من عموی تو هستم، سال های سال من خارج از وطن بودم.
منبع :آرگا
داستان علاء الدین و چراغ جادو
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: