- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره کمک کردن
قصه “چگونه ماهیگیر با دختر پادشاه آب ها ازدواج کرد”: چین یکی از بزرگترین کشورهای جهان است. جمعیت این کشور نیز بسیار زیاد است. پایتخت کشور چین شهر بزرگ پکن است. مردم چین بسیار باهوش و کوشا هستند.
در زمان های بسیار قدیم، پدر و پسری زندگی می کردند که با ماهیگیری روزگار می گذراندند. نام پدر لی لائو و نام فرزند لی لام بود. مثل همیشه آنها یک شب برای صید ماهی به رودخانه رفتند. از شب تا صبح در رودخانه تور انداختند. نزدیک صبح قایق آنها تا نیمه پر از ماهی شده بود.
صبح، وقتی که پدر ماهی ها را برای فروش به بازار برد، پسر جوان تصمیم گرفت قایق را مرتب کند. در این موقع متوجه شد که یک ماهی در گوشه قایق پنهان شده است. ماهی نقره ای بود و بال هایی به رنگ سرخ داشت. لی لام با خوشحالی به ماهی نگاه کرد. آن را گرفت و با خود به خانه برد و در تنگی پر از آب انداخت و روی میز گذاشت.
کمک
روزهای زیادی گذشت. ماهی به سرعت بزرگ می شد. لی لام هر شب به نظرش می آمد که از تنگ آب، دختری زیبا بیرون می آید، اما وقتی دستش را به سوی آن دراز می کرد، این تصویر ناپدید می شد. کم کم ماجرای ماهی عجیب بر سر زبان ها افتاد و مردم برای دیدن آن دسته دسته می آمدند. خبر به گوش ارباب آن روستا هم رسید. او به خانه ماهیگیر آمد و از آنها خواست که ماهی جادویی را در مقابل چند سکه طلا به او بدهند.
ماهیگیر و پسرش خواسته ارباب را قبول نکردند. آن وقت ارباب ده خواست تنگ ماهی را با زور بگیرد، اما لی لام حاضر نشد ماهی را به او بدهد. در بین دعوا تنگ ماهی به زمین افتاد و شکست. ماهی هم خود را به رودخانه رساند. لی لام خود را به آب انداخت که ماهی را بگیرد، اما نتوانست. ماهی در میان آب رودخانه ناپدید شد.
منبع :سرسره
قصه “چگونه ماهیگیر با دختر پادشاه آب ها ازدواج کرد”: چین یکی از بزرگترین کشورهای جهان است. جمعیت این کشور نیز بسیار زیاد است. پایتخت کشور چین شهر بزرگ پکن است. مردم چین بسیار باهوش و کوشا هستند.
در زمان های بسیار قدیم، پدر و پسری زندگی می کردند که با ماهیگیری روزگار می گذراندند. نام پدر لی لائو و نام فرزند لی لام بود. مثل همیشه آنها یک شب برای صید ماهی به رودخانه رفتند. از شب تا صبح در رودخانه تور انداختند. نزدیک صبح قایق آنها تا نیمه پر از ماهی شده بود.
صبح، وقتی که پدر ماهی ها را برای فروش به بازار برد، پسر جوان تصمیم گرفت قایق را مرتب کند. در این موقع متوجه شد که یک ماهی در گوشه قایق پنهان شده است. ماهی نقره ای بود و بال هایی به رنگ سرخ داشت. لی لام با خوشحالی به ماهی نگاه کرد. آن را گرفت و با خود به خانه برد و در تنگی پر از آب انداخت و روی میز گذاشت.
کمک
روزهای زیادی گذشت. ماهی به سرعت بزرگ می شد. لی لام هر شب به نظرش می آمد که از تنگ آب، دختری زیبا بیرون می آید، اما وقتی دستش را به سوی آن دراز می کرد، این تصویر ناپدید می شد. کم کم ماجرای ماهی عجیب بر سر زبان ها افتاد و مردم برای دیدن آن دسته دسته می آمدند. خبر به گوش ارباب آن روستا هم رسید. او به خانه ماهیگیر آمد و از آنها خواست که ماهی جادویی را در مقابل چند سکه طلا به او بدهند.
ماهیگیر و پسرش خواسته ارباب را قبول نکردند. آن وقت ارباب ده خواست تنگ ماهی را با زور بگیرد، اما لی لام حاضر نشد ماهی را به او بدهد. در بین دعوا تنگ ماهی به زمین افتاد و شکست. ماهی هم خود را به رودخانه رساند. لی لام خود را به آب انداخت که ماهی را بگیرد، اما نتوانست. ماهی در میان آب رودخانه ناپدید شد.
منبع :سرسره
قصه چگونه ماهیگیر با دختر پادشاه آب ها ازدواج کرد ؟
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com