- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره کمک کردن
خراسان یکی از استانهای بزرگ ایران است. مشهد به معنی شهادت گاه مرکز این استان است. این شهر زیارتگاهی معروف است و محل شهادت امام رضا هشتمین امام شیعیان است.
قصه “پیرزن و کوزه شیر”: بار بود و بار نبود. غیر از خدا غمخوار نبود. پیرزنی بود که فرزندی نداشت. پیرزن آرزو به دل بود. روز و شب غصه میخورد و نمی دانست چه کار کند. سرانجام روزی کوزه شیرش را برداشت و گفت: ” الان برای خودم یک دختر درست میکنم. “
پیرزن قلم را برداشت و برای کوزه چشم و ابرو کشید. یک چارقد هم سرش کرد و کوزه را گذاشت پشت پنجره اتاقش و گفت: ” این هم دختر من! “
از قضای روزگار همان روز پسر پادشاه از آنجا رد میشد که چشمش به کوزه افتاد و خیال کرد یک دختر خوشگل است. یک دل, نه صد دل عاشق کوزه شد و رفت پیش مادرش و گفت: ” امروز پشت پنجره یک خانه دختر زیبایی دیدم. بلند شو و به خواستگاریش برو. “
زن پادشاه چادر به سر کرد و به خواستگاری رفت. وقتی پیرزن فهمید زن پادشاه آمده نا از کوزه شیر خواستگاری کند، زد تو سرش و گفت: خاک عالم به سرم. حالا چه کار کنم؟ “
کمک نکردن
پیرزن نمیدانست چه جوابی بدهد. کوزه را گذاشت پشت پرده آمد به زن پادشاه گفت: ” دخترهای ما پیش خواستگار نمیآیند. دختر من هم الان پشت پرده نشسته است. اگر میخواهید پرده را پس میزنم یک نظر نگاهش کنید. بیشتر از این هم نمیشود. “
زن پادشاه قبول کرد. پیرزن هم یک لحظه پرده را پس زد و زود پرده را انداخت. زن پادشاه نفهمید عروس خانم کوزه است.
منبع :سرسره
خراسان یکی از استانهای بزرگ ایران است. مشهد به معنی شهادت گاه مرکز این استان است. این شهر زیارتگاهی معروف است و محل شهادت امام رضا هشتمین امام شیعیان است.
قصه “پیرزن و کوزه شیر”: بار بود و بار نبود. غیر از خدا غمخوار نبود. پیرزنی بود که فرزندی نداشت. پیرزن آرزو به دل بود. روز و شب غصه میخورد و نمی دانست چه کار کند. سرانجام روزی کوزه شیرش را برداشت و گفت: ” الان برای خودم یک دختر درست میکنم. “
پیرزن قلم را برداشت و برای کوزه چشم و ابرو کشید. یک چارقد هم سرش کرد و کوزه را گذاشت پشت پنجره اتاقش و گفت: ” این هم دختر من! “
از قضای روزگار همان روز پسر پادشاه از آنجا رد میشد که چشمش به کوزه افتاد و خیال کرد یک دختر خوشگل است. یک دل, نه صد دل عاشق کوزه شد و رفت پیش مادرش و گفت: ” امروز پشت پنجره یک خانه دختر زیبایی دیدم. بلند شو و به خواستگاریش برو. “
زن پادشاه چادر به سر کرد و به خواستگاری رفت. وقتی پیرزن فهمید زن پادشاه آمده نا از کوزه شیر خواستگاری کند، زد تو سرش و گفت: خاک عالم به سرم. حالا چه کار کنم؟ “
کمک نکردن
پیرزن نمیدانست چه جوابی بدهد. کوزه را گذاشت پشت پرده آمد به زن پادشاه گفت: ” دخترهای ما پیش خواستگار نمیآیند. دختر من هم الان پشت پرده نشسته است. اگر میخواهید پرده را پس میزنم یک نظر نگاهش کنید. بیشتر از این هم نمیشود. “
زن پادشاه قبول کرد. پیرزن هم یک لحظه پرده را پس زد و زود پرده را انداخت. زن پادشاه نفهمید عروس خانم کوزه است.
منبع :سرسره
قصه پیرزن و کوزه شیر
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com