- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزده درباره حسادت
ژاپن کشوری در شرق قاره آسیاست. این کشور مجمع الجزایری در اقیانوس آرام قرار گرفته است. آتشفشان های بسیاری در سرتاسر ژاپن وجود دارند. و زلزله های فراوانی در آن روی می دهد. پایتخت این کشور توکیو است.
قصه شب “غول های بینی دراز”: روزی روزگاری، دو غول بینی دراز در کوه های بلند و سر به فلک کشیده ژاپن زندگی می کردند. یکی از آنها پوست آبی و دیگری پوست قرمز داشت. این غول ها به بینی یشان خیلی افتخار می کردند. بینی آنها به هر اندازه ای که می خواستند دراز می شد و حتی تا آن سوی سرزمین ژاپن می رفت. آنها همیشه بر سر اینکه بینی کدام یک زیباتر است با یکدیگر بگو مگو می کردند.
روزی از روزها، غول آبی رنگ روی قله کوه مشغول استراحت بود که بوی بسیار خوشی از دشت های پایین کوه به مشامش رسید. با خودش گفت:”به به! چه بوی خوشی! این چه بویی است؟!” آن وقت بینی اش را دراز کرد و دراز کرد و به دنبال بو فرستاد. بینی اش آن قدر دراز شد و دراز شد که از هفت کوه گذشت و به دشت رفت و سرانجام به قصر پادشاه رسید.
حسودی کردن
در قصر، دختر پادشاه یک مهمانی ترتیب داده بود. عده زیادی از دختران در این مهمانی شرکت کرده بودند. شاهزاده خانم داشت پارچه های کمیاب و زیبایی را که می خواست از آنها لباس بدوزد به مهمان هایش نشان می داد. این پارچه ها را از خزانه ی پادشاه آورده بودند و به آنها عطر زده بودند تا معطر شود. بوی همیمن عطرها بود که به مشام غول آبی رسیده بود.
در همان موقع، شاهزاده خانم دنبال محلی می گشت که پارچه ها را در آنجا بیاویزد تا مهمان هایش آنها را بهتر ببینند. وقتی که چشمش به بینی آبی رنگ غول افتاد گفت:”اوه! ببینید یک نفر یک میله آبی رنگ در حیاط کار گذاشته است. ما پارچه ها را روی آن می اندازیم.”
منبع :سرسره
ژاپن کشوری در شرق قاره آسیاست. این کشور مجمع الجزایری در اقیانوس آرام قرار گرفته است. آتشفشان های بسیاری در سرتاسر ژاپن وجود دارند. و زلزله های فراوانی در آن روی می دهد. پایتخت این کشور توکیو است.
قصه شب “غول های بینی دراز”: روزی روزگاری، دو غول بینی دراز در کوه های بلند و سر به فلک کشیده ژاپن زندگی می کردند. یکی از آنها پوست آبی و دیگری پوست قرمز داشت. این غول ها به بینی یشان خیلی افتخار می کردند. بینی آنها به هر اندازه ای که می خواستند دراز می شد و حتی تا آن سوی سرزمین ژاپن می رفت. آنها همیشه بر سر اینکه بینی کدام یک زیباتر است با یکدیگر بگو مگو می کردند.
روزی از روزها، غول آبی رنگ روی قله کوه مشغول استراحت بود که بوی بسیار خوشی از دشت های پایین کوه به مشامش رسید. با خودش گفت:”به به! چه بوی خوشی! این چه بویی است؟!” آن وقت بینی اش را دراز کرد و دراز کرد و به دنبال بو فرستاد. بینی اش آن قدر دراز شد و دراز شد که از هفت کوه گذشت و به دشت رفت و سرانجام به قصر پادشاه رسید.
حسودی کردن
در قصر، دختر پادشاه یک مهمانی ترتیب داده بود. عده زیادی از دختران در این مهمانی شرکت کرده بودند. شاهزاده خانم داشت پارچه های کمیاب و زیبایی را که می خواست از آنها لباس بدوزد به مهمان هایش نشان می داد. این پارچه ها را از خزانه ی پادشاه آورده بودند و به آنها عطر زده بودند تا معطر شود. بوی همیمن عطرها بود که به مشام غول آبی رسیده بود.
در همان موقع، شاهزاده خانم دنبال محلی می گشت که پارچه ها را در آنجا بیاویزد تا مهمان هایش آنها را بهتر ببینند. وقتی که چشمش به بینی آبی رنگ غول افتاد گفت:”اوه! ببینید یک نفر یک میله آبی رنگ در حیاط کار گذاشته است. ما پارچه ها را روی آن می اندازیم.”
منبع :سرسره
قصه غول های بینی دراز
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com