- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,816
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره مریضی
قصه شب”آخ دندونم”: مار موش خوار در آفتاب، کنار سنگی چمبره زده بود که گرم شد. یک دفعه صدای فریاد بچه اش که داد می زد آخ دندونم ، آخ دندونم ، چرت او را پاره کرد. سراسیمه به خودش پیچ و تابی داد و رفت پیش بچه اش. دید که حسابی درد دارد و یک طرف لپش هم باد کرده و بالا آمده است.
مادر بیچاره هر کاری که از دستش برمی آمد انجام داد، ولی دندان درد مار کوچولو خوب نشد. مثل ابر بهار از چشمان شیشه ای مار کوچولو اشک سرازیر شده بود.
بیچاره از بس ناله کرده بود صدایش هم گرفته بود و عوض هیس هیس، فیس فیس می کرد. سرانجام مادرش چاره را در این دید که برود و از مارعینکی که در پشت کوه زندگی می کرد کمک بگیرد. مار موش خوار با عجله خودش را رساند پیش مارعینکی و ماجرا را برای او تعریف کرد.
مارعینکی که عمری از او گذشته بود با وجود خستگی و بی حالی زود پا شد و خودش را کشان کشان از کوه و تپه بالا و پایین کشید تا رسید پیش مار کوچولو. مار کوچولو در آفتاب دراز کشیده بود تا بلکه گرمای خورشید دردش را تسکین بدهد. مارعینکی دید که بدجوری لپ مار کوچولو ورم کرده ، گفت:”عزیزم، بگو ببینم چه شده است؟ چه کرده ای؟ دهانت را باز کن و بگو :آ..”
منبع :سرسره
قصه شب”آخ دندونم”: مار موش خوار در آفتاب، کنار سنگی چمبره زده بود که گرم شد. یک دفعه صدای فریاد بچه اش که داد می زد آخ دندونم ، آخ دندونم ، چرت او را پاره کرد. سراسیمه به خودش پیچ و تابی داد و رفت پیش بچه اش. دید که حسابی درد دارد و یک طرف لپش هم باد کرده و بالا آمده است.
مادر بیچاره هر کاری که از دستش برمی آمد انجام داد، ولی دندان درد مار کوچولو خوب نشد. مثل ابر بهار از چشمان شیشه ای مار کوچولو اشک سرازیر شده بود.
بیچاره از بس ناله کرده بود صدایش هم گرفته بود و عوض هیس هیس، فیس فیس می کرد. سرانجام مادرش چاره را در این دید که برود و از مارعینکی که در پشت کوه زندگی می کرد کمک بگیرد. مار موش خوار با عجله خودش را رساند پیش مارعینکی و ماجرا را برای او تعریف کرد.
مارعینکی که عمری از او گذشته بود با وجود خستگی و بی حالی زود پا شد و خودش را کشان کشان از کوه و تپه بالا و پایین کشید تا رسید پیش مار کوچولو. مار کوچولو در آفتاب دراز کشیده بود تا بلکه گرمای خورشید دردش را تسکین بدهد. مارعینکی دید که بدجوری لپ مار کوچولو ورم کرده ، گفت:”عزیزم، بگو ببینم چه شده است؟ چه کرده ای؟ دهانت را باز کن و بگو :آ..”
منبع :سرسره
قصه آخ دندونم
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com