- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره بدی کردن
زیبای خفته یکی از داستان های معروف اروپاست. برادران گریم این داستان را بازنویسی کرده اند.
قصه شب “زیبای خفته” : در روزگاران قدیم پادشاه و ملکه ای بودند که فرزندی نداشتند و هر روز آرزو می کردند که صاحب فرزندی شوند. یک روز که ملکه در کنار یک رودخانه مشغول پیاده روی بود، قورباغه ای را از زیر یک سنگ بزرگ نجات داد. قورباغه که نجات پیدا کرده بود به ملکه گفت: «ای ملکه! حالا که به من کمک کردی، من هم یکی از آرزوهای تو را برآورده می کنم. تو به زودی صاحب یک دختر زیبا می شوی.»
ملکه با اینکه از این حرف قورباغه خیلی خوشحال شده بود، ولی این راز را به کسی نگفت و صبر کرد تا ببیند چه اتفاقی می افتد. پیشگویی قورباغه راست بود و بعد از نه ماه ملکه و پادشاه صاحب دختر بسیار زیبایی شدند.
آنها جشنی در سرتاسر کشور برگزار کردند و تمام مردم شهر را به این جشن دعوت کردند. آنها حتی پری های آسمان را دعوت کردند. پری ها یکی یکی به بالای گهواره کودک می آمدند و آرزویی برای او می کردند. تندرستی، اخلاق خوب، مهربانی و آرزوهایی بودند که پری ها برای کودک می کردند، اما در این میان یک پری بود که پادشاه و ملکه فراموش کرده بودند او را دعوت کنند. آن پری هم آن قدر از این کار آنها ناراحت شده بود که تصمیم گرفت انتقام این کار را از پادشاه و ملکه بگیرد.
وقتی پری ها آرزوهایشان را گفتند، پری فراموش شده با عجله وارد قصر شد و گفت: «یادتان باشد که مرا به این جشن دعوت نکردید. حالا نوبت من است که برای دخترتان آرزو کنم. آرزو می کنم که در سن پانزده سالگی سوزن خیاطی به دست دخترتان فرو برود و سپس دخترتان و هر چیزی که در قصر هست به خوابی صد ساله فرو می روند.» پری بعد از گفتن این جمله ها ناگهان ناپدید شد.
منبع :سرسره
زیبای خفته یکی از داستان های معروف اروپاست. برادران گریم این داستان را بازنویسی کرده اند.
قصه شب “زیبای خفته” : در روزگاران قدیم پادشاه و ملکه ای بودند که فرزندی نداشتند و هر روز آرزو می کردند که صاحب فرزندی شوند. یک روز که ملکه در کنار یک رودخانه مشغول پیاده روی بود، قورباغه ای را از زیر یک سنگ بزرگ نجات داد. قورباغه که نجات پیدا کرده بود به ملکه گفت: «ای ملکه! حالا که به من کمک کردی، من هم یکی از آرزوهای تو را برآورده می کنم. تو به زودی صاحب یک دختر زیبا می شوی.»
ملکه با اینکه از این حرف قورباغه خیلی خوشحال شده بود، ولی این راز را به کسی نگفت و صبر کرد تا ببیند چه اتفاقی می افتد. پیشگویی قورباغه راست بود و بعد از نه ماه ملکه و پادشاه صاحب دختر بسیار زیبایی شدند.
آنها جشنی در سرتاسر کشور برگزار کردند و تمام مردم شهر را به این جشن دعوت کردند. آنها حتی پری های آسمان را دعوت کردند. پری ها یکی یکی به بالای گهواره کودک می آمدند و آرزویی برای او می کردند. تندرستی، اخلاق خوب، مهربانی و آرزوهایی بودند که پری ها برای کودک می کردند، اما در این میان یک پری بود که پادشاه و ملکه فراموش کرده بودند او را دعوت کنند. آن پری هم آن قدر از این کار آنها ناراحت شده بود که تصمیم گرفت انتقام این کار را از پادشاه و ملکه بگیرد.
وقتی پری ها آرزوهایشان را گفتند، پری فراموش شده با عجله وارد قصر شد و گفت: «یادتان باشد که مرا به این جشن دعوت نکردید. حالا نوبت من است که برای دخترتان آرزو کنم. آرزو می کنم که در سن پانزده سالگی سوزن خیاطی به دست دخترتان فرو برود و سپس دخترتان و هر چیزی که در قصر هست به خوابی صد ساله فرو می روند.» پری بعد از گفتن این جمله ها ناگهان ناپدید شد.
منبع :سرسره
قصه زیبای خفته
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com