- عضویت
- 11/3/21
- ارسال ها
- 1,870
- امتیاز واکنش
- 19,815
- امتیاز
- 373
- سن
- 19
- محل سکونت
- ته قلب فاطیم:)❤️
- زمان حضور
- 76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره حسادت
مرزبان نامه یکی از منابع قدیمی ایران است. این کتاب شامل حکایت ها و افسانه های حکمت است که از زبان جانوران سخن می گوید.
قصه شب “شیر مهربان”: یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم جنگلی بود مثل همه جنگل ها که شیری مثل همه شیرها در آنجا پادشاهی می کرد، اما این شیر با بقیه شیرها فرقی داشت. او خیلی مهربان و عاقل بود و به هیچ حیوانی آزار نمی رساند. خوراک شیر و بقیه حیوان های جنگل گیاه و میوه بود و همه هم از زندگی خیلی خوشحال بودند.
روزی شیر و حیوان های دیگر به صحرا رفتند و شتری را دیدند که راهش را گم کرده بود. حیوان ها ی وحشی که مدت ها بود گوشت نخورده بودند از شیر خواستند به آنها اجازه بدهد تا شتر را بخورند. اما شیر قبول نکرده و گفت:”درست است که او از جنس ما نیست، ولی مهمان ماست.” و بعد از شتر خواست تا مهمان آنها باشد. شتر قبول کرد و با آنها رفت.
حوسودی
شتر روز به روز پیش شیر عزیزتر می شد تا اینکه روزی مشاور او شد. این وضع خرس را که قبلا از همه به شیر نزدیکتر بود خیلی عصبانی کرد. خرس به شتر حسادت می کرد و منتظر فرصتی بود که بتواند شیر را به کشتن شتر راضی کند. پس روزی پیش شتر رفت و گفت:”شتر عزیز، می خواهم رازی را به تو بگویم اما می ترسم آن را به دیگران بگویی!”
منبع :سرسره
مرزبان نامه یکی از منابع قدیمی ایران است. این کتاب شامل حکایت ها و افسانه های حکمت است که از زبان جانوران سخن می گوید.
قصه شب “شیر مهربان”: یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم جنگلی بود مثل همه جنگل ها که شیری مثل همه شیرها در آنجا پادشاهی می کرد، اما این شیر با بقیه شیرها فرقی داشت. او خیلی مهربان و عاقل بود و به هیچ حیوانی آزار نمی رساند. خوراک شیر و بقیه حیوان های جنگل گیاه و میوه بود و همه هم از زندگی خیلی خوشحال بودند.
روزی شیر و حیوان های دیگر به صحرا رفتند و شتری را دیدند که راهش را گم کرده بود. حیوان ها ی وحشی که مدت ها بود گوشت نخورده بودند از شیر خواستند به آنها اجازه بدهد تا شتر را بخورند. اما شیر قبول نکرده و گفت:”درست است که او از جنس ما نیست، ولی مهمان ماست.” و بعد از شتر خواست تا مهمان آنها باشد. شتر قبول کرد و با آنها رفت.
حوسودی
شتر روز به روز پیش شیر عزیزتر می شد تا اینکه روزی مشاور او شد. این وضع خرس را که قبلا از همه به شیر نزدیکتر بود خیلی عصبانی کرد. خرس به شتر حسادت می کرد و منتظر فرصتی بود که بتواند شیر را به کشتن شتر راضی کند. پس روزی پیش شتر رفت و گفت:”شتر عزیز، می خواهم رازی را به تو بگویم اما می ترسم آن را به دیگران بگویی!”
منبع :سرسره
قصه شیر مهربان
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com