خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

سیده کوثر موسوی

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/21
ارسال ها
1,870
امتیاز واکنش
19,816
امتیاز
373
سن
19
محل سکونت
ته قلب فاطیم:)❤️
زمان حضور
76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکی از بهترین روش های آموزش به کودکان از طریق شنیدن داستان می باشد .که امروزه بسیاری از روانشناسان برای حل اختلالات کودکان از قصه درمانی استفاده می کنند .

هدف‌ آموزشی این داستان :

این داستان بخشندگی و نتیجه گرفتن از کارهای مثبت رو به بچه ها می آموزد . و به آنها می آموزد که مهربانی باعث صمیمیت و حل مشکلات می شود.ور هر کس توانایی های خاص خودش رو داره که در جایگاه خدش بسیار مفید می باشد.



متن داستان :

پسری بود که توی جنگل یه کلبه چوبی برای خودش ساخته بود و اونجا زندگی می کرد…او سالها بود که دوتا خرس کوچلو رو بزرگ کرده بود وبه شوق اونها توی جنگل مونده بود و روز وشب رو با اونها میگذروند …همزمان که با اونها بازی میکرد حیوان ههای دیگه هم کم کم به اونها نزدیک شده بودندو با اون پسر مهربون و خرس هاش که دیگه کم کم بزرگ شده بودن بازی میکردن . هر وقت که یکی از حیوان های جنگل زخمی میشدن این پسر مهربون فورا میدویید و اونها رو مداوا می کرد تا زودتر حالشون خوب بشه و بتونن به راحتی بالا و پایین کننده و بازی کنن . حیوان های جنگل به پسر مهربون جنگل خیلی عادت کرده بودن . حتی بعضی از شبا تو لونه پسر جنگلدمیموندن و پیش اون می‌خوابیدن…

منبع :گمبا


قصه خرس کوچولوها و پسرک

 

سیده کوثر موسوی

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/21
ارسال ها
1,870
امتیاز واکنش
19,816
امتیاز
373
سن
19
محل سکونت
ته قلب فاطیم:)❤️
زمان حضور
76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
حیوان های جنگل به پسر مهربون جنگل خیلی عادت کرده بودن . حتی بعضی از شبا تو لونه پسر جنگلدمیموندن و پیش اون می‌خوابیدن…

هرکدومشونم که می رفتن توی لونه هاشون . صبح زود به محض بیرون اومدن خورشید خانوم میدوییدن بطرف کلبه چوبی تا پیش پسر جنگل باشن . پسرجنگل هیچوقت فکر نمیکرد که اگریروز زخمی یا مریض بشه دوستای بازیگوش و مهربونش بتونن کمکش کنن .یکی از روزهاابر سیاهی توی آسمون اومدو بارون تندی زد .

پسر جنگل سریع خرس ها رو توی لونه برد و وقتی خیالش راحت شد که هیچ حیوان هی زیر بارون نمونده.. خودش هم داخل کلبه چوبیش رفت. چند روز پی‌درپی همینجوری بارون‌بارید و بارید.. پسر جنگل دائماً از کلبه بیرون می‌رفت و حواسش بود که حیوان ها زیر بارون جانمونن و همشون غذای لازمشون رو برای این چند روز بارونی داشته باشن.

پسر جنگل که احساس سرمای زیادی در بدنش می کرد کم کم مریض شدو سرمای شدیدی خورد .

بعد از این که بارون بند اومد حیوان ها دیدن که خبری از پسر جنگل نشده .همگی فوراً از توی لونه هاشون بیرون اومدن . از آب ها و گودال های جمع شده آب گذشتن و رسیدن به کلبه چوبی…

اونها طبق همیشه که پسر جنگل کنار در رو باز میذاشت وارد کلبه چوبی شدن ودیدن پسر جنگل بیمار شده و درون رختخوابش خوابیده ودوتاخرس ها هم اونو نوازش میکنن…..اونا کلی کنار پسر جنگل جست وخیززدن . پسر جنگل با همون حالت بیماری و چشمان نیمه باز اون ها رو نوازش میکرد .

منبع :گمبا


قصه خرس کوچولوها و پسرک

 

سیده کوثر موسوی

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/21
ارسال ها
1,870
امتیاز واکنش
19,816
امتیاز
373
سن
19
محل سکونت
ته قلب فاطیم:)❤️
زمان حضور
76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پسر جنگل با همون حالت بیماری و چشمان نیمه باز اون ها رو نوازش میکرد .

اونها تصمیم گرفتن حال پسر جنگل رو خوب کنن تا کل جنگل حالش خوب بشه . دوتا خرس تپلی که همیشه توی خونه پسرجنگل بودن گفتن همه باید تلاش کنیم وهرکدوم کاری برعهده بگیریم . خرسها سریع رفتن سراغ کندوی عسل وکلی عسل جمع کردن . سنجابها فندقهارو خرد وآماده کردن . اسبها هیزوم جمع کردن . میمونها از گاوهای وحشی مقداری شیر دوشیدن و تعدادی نارگیل چیدن ونارگیلهارو بشکل کاسه های توخالی درآوردن….خرسها شیروعسل وفندق رو درون ظرفهای نارگیلی روی هیزومها گذاشتن . خرگوشها هویج های زیادی از بوتهای هویج جدا کردن و بادندونهاشون هویجهارو خرد کردن . آهوها بسرعت گیاهان مفیدی رو از تمام گوشه وکنار جنگل جمع کردن وکنارهویجها گذاشتن . پرندها دانهای مقوی زیادی از تعداد زیادی گیاه جدا کردن . فیلها با خرطومشون آب از رودخونه برمیداشتن و توی ظرف میریختن و دارکوب تمام گوجهای ریز جنگلی را جمع آوری کرد . کانگورو ها رفتن روی صخره ها و کوهها و هرچی قارچ بود را جمع کردن و گذاشتن داخل کیسه هاشون و خرسهای توپولی هم همه اون غذاهایی رو که حیوان هها زحمت کشیده بودن جمع کردن وبا هم قاطی کردن و گذاشتن داخل ظرفی روی آتیش تا سوپ خوشمزای برای پسر جنگل درست کنن و بعد از مدتی بوی سوپ خوشمزه همه کلبه چوبی رو برداشته بود پسر جنگل از بوی سوپ . با تعجب چشماشو باز کرد و ودید حیوان های جنگل با کاسه سوپ هویج و ظرف شیر گرمو عسل و فندق کنارش وایسادن و منتظر بودن تا اون بیدار بشه . حیوان ها چند روز برای پسر جنگل این غذاها رو درست کردن بعد از چند روز پسر جنگل حسابی حالش جا اومده بود و بدنش گرم شده بود و دوباره روبه راه شد
منبع: گمبا


قصه خرس کوچولوها و پسرک

 

سیده کوثر موسوی

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/3/21
ارسال ها
1,870
امتیاز واکنش
19,816
امتیاز
373
سن
19
محل سکونت
ته قلب فاطیم:)❤️
زمان حضور
76 روز 6 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
خرگوشها هویج های زیادی از بوتهای هویج جدا کردن و بادندونهاشون هویجهارو خرد کردن . آهوها بسرعت گیاهان مفیدی رو از تمام گوشه وکنار جنگل جمع کردن وکنارهویجها گذاشتن . پرندها دانهای مقوی زیادی از تعداد زیادی گیاه جدا کردن . فیلها با خرطومشون آب از رودخونه برمیداشتن و توی ظرف میریختن و دارکوب تمام گوجهای ریز جنگلی را جمع آوری کرد . کانگورو ها رفتن روی صخره ها و کوهها و هرچی قارچ بود را جمع کردن و گذاشتن داخل کیسه هاشون و خرسهای توپولی هم همه اون غذاهایی رو که حیوان هها زحمت کشیده بودن جمع کردن وبا هم قاطی کردن و گذاشتن داخل ظرفی روی آتیش تا سوپ خوشمزای برای پسر جنگل درست کنن و بعد از مدتی بوی سوپ خوشمزه همه کلبه چوبی رو برداشته بود پسر جنگل از بوی سوپ . با تعجب چشماشو باز کرد و ودید حیوان های جنگل با کاسه سوپ هویج و ظرف شیر گرمو عسل و فندق کنارش وایسادن و منتظر بودن تا اون بیدار بشه . حیوان ها چند روز برای پسر جنگل این غذاها رو درست کردن بعد از چند روز پسر جنگل حسابی حالش جا اومده بود و بدنش گرم شده بود و دوباره روبه راه شد

و با حیوان ها راهی جنگل شد برای یک روزه تازه….فیل با خرطومش پسر جنگل روبلند کرد وگذاشت روی شونش..همه پرنده ها خوشحال بالای سر فیل و همه حیوان ها شادمان و مغرور از خندهای پسر جنگل، کنار فیل راه می رفتن …پسرجنگل با خودش فکر کرد که هر کسی به توان خودش میتونه کار خاصی انجام بده و هر کدام از موجودات توانمندی های خاص خودشونو دارند این بار پسر جنگل بیشتر باور کرده بود و خوشحال بود که یه خانواده بزرگ داره وهر وقت مشکلی براش پیش بیاد یه خانواده خیلی بزرگ وشیطون با قلبهای مهربون و تواناییهای مختلف داره که یعالمه کار میتونن براش انجام بدن….
منبع :گمبا


قصه خرس کوچولوها و پسرک

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا